به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران به نقل از وبلاگ دريچه؛
در کنار دجله ، " سلطان بایزید "
بود روزی فارغ از قید مرید
ناگه آوازی ز بام کبریا
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا !
میل آن داری که بنمایم به خَلق
آنچه داری در میان کهنه دلق ؟
تا خلایق تیر بارانت کنند
سنگ لعنت بر سر دارت زنند؟
گفت : یا رب میل آن داری تو هم
شمّه یی از رحمتت سازم رقم ؟
تا خلایق از عبادت کم کنند
از نماز و روزه و حج رم کنند ؟
بار دیگر باز آمد این سخن
نی ز ما و نی ز تو ، رُو دَم مزن !
می دانید که عارفان و عاشقان ، از این حکایتها بسیار گفته اند و نامش را شطح و شطحیّات گذاشته اند . شطح ، کلامی است که ممکن است ظاهر غیر متعارف و ناماًنوس و شگفت انگیز و ( به قول حافظ ) خلاف آمد ِ عادت و بلکه کفر آمیز داشته باشد امّا باطنش حکمت آمیز و معرفت آموز باشد . حکایت بایزید و مکاشفه ( مکالمه ) ی ساحل دجله اش ، افسانه ای ست تمثیلی یا به عقیدۀ برخی از مریدان و بایزید گرایانی که خود را اهل بیت عرفان و معرفت باطنی می دانند ، روایتی ست از واقعّیت . هرچه هست ، فارغ از اینکه تمثیل تعلیمی باشد یا گزارش گوشها و چشم های بی پرده بین ، به هر حال پیام این است که دو نکته ظریف را نباید از یاد برد :
نخست اینکه نسیم رحمت الهی بلکه توفان رحمت و مهربانی و ( مجازاً ) مادری اش ، چندان گسترده و جهانگیر و فرامرز و پایان ناپذیر است که در خیال نیز نمی گنجد . این همان اصل و اساس و قاعده یی است که انکار نا شدنی و پنهان نا کردنی است و مذهب عاشقان نیز بر آن مبتنی است . عشق ، با رحمت سازگار تر است تا با نفرت . هر چند اهالی دنیای خاکی ما گفته باشند : نفرت هم رویۀ دیگری از همان سکّه عشق است .
دیگر اینکه روانهای کم ظرفّیت ( نه با کاربرد دشنام دهی ، بلکه ) به معنای کم آشنا و نا آشنا با حقیقت جامع ؛ ممکن است از رحمت بی کران و بی منتهای خداوند و تفسیر عارفانه و عاشقانه اش سوء استفاده کنند . بایزید هم به این واقعّیت اشاره کرده است . هر چند همین بیان تمثیلی و افسانه ای ، حاکی از آن است که ظهور ایمان و اخلاص و زوال ریا و ناخالصی در وجود آدمی ، حتّی در مورد برگزیدگان و مرادان و زبدگان نیز آسان نیست . و وصول به مراتب بالا و والای آن به دور از ادّعا ، سیر و سلوکی است دشوار و گاه دست نیافتنی .
با اینهمه ، پیام اصلی همچنان همان است که هست : رحمت الهی بر قهر و غضبش غلبه دارد . قهر خداوند ، با وجود آنهمه آیات و روایات و حکایات تکان دهنده و خوف آوری که در متون دینی و تاریخی مان ثبت است ، مقهور و مفلوب ِ رحمت و عشق و مهرورزی و کششهای عمیق و متقابل و پر چاذبۀ روحانی است . " ای آنکه رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است " . " یا مَن سَبَقَت رحمتُه غضبَه . " و خداوند ، رحمت و بخشیدن و مهربانی را بر خویش واجب کرده است . گویی خودش در محضر خودش سند رحمت و تعهد نامه رحمت و بیمه نامه رحمت را امضا کرده است !
پرسش قرآن کریم در این میان جالب و جاذب است : " ای انسان ! چه چیز ، تو را به پروردگار کریمت فریفت و مغرور کرد " ؟ یا ایّها الانسان ُ ، ما غرَّکَ بِرَبَّکَ الکریم ِ ؟ انگار پاسخ را در خود پرسش جاسازی کرده اند . انگار خود خدا این حرف را در دهان آدمی نهاده است تا بگوید : " کَرَمت ! کرمت مرا مغرور کرد _ امیدوار کرد " . و شعر محتشم کاشانی هم در آن دوازده بند معروفش ، البته با دو تفسیر عجیب ، جالب است :
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده رحمت قلم زنند !
می ترسم روز قیامت وقتی بخواهند مجازات قاتل سید الشهدا را محاسبه کنند نا گهان با ملاحظۀ عمق و عظمت فاجعۀ عاشورا دفتر رحمت را بالکلّ ببندند و هرچه سند رحمت و تعهد نامه رحمت است همه را خط بزنند و پاره کنند : " همه بروند جهنّم " ! یا ، می ترسم چون روز جزا فرا رسد ، چندان قلم را بر جریده رحمت به حرکت در آورند و بدوانند و ( به قول عوام ) چنان و چندان روی دنده رحمت بیفتند که ناگهان حتّی قاتل سیّد الشهدا را هم ببخشایند : " همه بروند بهشت " !
گویی مرحوم محتشم میخواسته بگوید : یکباره بر " طریقه رحمت " قلم زنند و بر جریده اعمال همگان قلم عفو بکشند . هر چند قول نخست با ظاهر کلام شاعر سازگار می نماید ، امّا به هر حال گفتنی است که گاهی بندگان ِ اهل دلی را دیده ایم که هنگام مرثیّه ثرایی با گریه و اشک و آه صادقانه شان التماس می کرده اند : " خدایا ! دریای رحمت تو آنقدر بی انتهاست که می ترسیم قَتَلۀ سید الشهدا را هم در خود غرق کند " ! و بعضی نیز ملتمسانه گفته اند : " خدایا ! اگر روز قیامت ، امام حسین ( ع ) خواست ، با دریایی ار راًفت و رحمت ، قاتلانش را هم ببخشاید ، تو شفاعت آن حضرت را در حقّ آنان قبول مفرما " !
همه حکایات واقعی و افسانه یی در این باب ، نشان دهندۀ تابلویی است که بیکرانگی دریای رحمت الهی و بی انتهائی آسمان عشق و محبّت پروردگاری را در ذهن اهل ایمان و عرفان تصویر و ترسیم می کرده است . زیرا تصویر معشوق و تصویر عاشق و تصویر پدر و تصویر مادر و تصویر دوست _ حتی شکل مجازی و مسامحه وارش _ برای آدمی به مراتب جذّاب تر و دلنشین تر و از تصویر سلطان و تصویر پادشاه و تصویر دیکتاتور و تصویر میر غضب و حتّی تصویر قاضی قانونگرای خشک و خشن است . با نگاه مثبت هم ، باز تصویر " فضل " از تصویر " عدل " ، گواراتر و خواستنی تر است : الهی عامِلنا بفضلک َ و کرمک ، و لا تُعامِلنا بعدلک یا کریم . این یکی از همان مواردی است که رفتار عادلانه را نهی می کند ! امّا راستی ، رحمتی که بایزید را شیخ ِ ریا می خواند ، بایزید چه خواهد گفت ؟