خانم من همكلاسی‌ام بود و در دانشگاه الزهراء‌ درس می‌خواند و به خاطر همین كارهای هنری‌ام بود كه از من خوشش آمد. هیچ وقت از قیافه من تعریف نمی‌كند ولی از كارهایم چرا. گفتم اگر اعتماد به نفس داشته باشی، بی‌خیال قیافه‌ات می‌شوی. زمانی می‌روی بینی‌ات را عمل می‌كنی كه به بینی‌ات فكر می‌كنی.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، بهرام عظیمی را شاید بسیاری از مردم به عنوان خالق شخصیت تلویزیونی «سیا ساكتی» بشناسند و نامش با كاریكاتور و انیمیشن گره خورده است؛ هنرمندی كه با روحیه طنزش بسیار خوش‌صحبت و خوش‌برخورد است.

فیلم بلند سینمایی «تهران 1500» در سال 92 به كارگردانی عظیمی به عنوان نخستین اثر سینمایی بلند و انیمیشنی در سینماهای كشور اكران شد كه فروش مناسبی هم داشت و در گروه فیلم‌های میلیاردی قرار گرفت.

به بهانه اكران این فیلم، جام جم گفت‌وگوی مفصلی با بهرام عظیمی انجام داده است؛ اگرچه گفت‌وگوی با او فراتر از این فیلم رفت و از پیشنهاد بازی در نقش میرزا كوچك‌خان گرفته تا چگونگی آشنایی و ازدواج با همسرش و حتی عمل جراحی و زیبایی بینی برای ما سخن گفت.



 مردم ، شما را به عنوان هنرمند خوش‌سخن، خودمانی و گرم می‌شناسند، اما شاید ندانند قبل از سیاساكتی چه كارهایی انجام داده‌اید و چطور به اینجا رسیده‌اید. كلا كار انیمیشن را چگونه شروع كردید؟

من كار حرفه‌ای‌ام را از سال 72 شروع كردم و آن موقع اولین بار بود كاریكاتورهایم در نشریات مختلف چاپ می‌شد. از همان زمان یعنی چهارم فروردین 72 وارد شركتی شدم كه قرار بود كار انیمیشن انجام دهد. آنها كاریكاتوریست استخدام كردند تا با كامپیوتر انیمیشن بسازند. قبل از آن، كار با كامپیوتر را بلد نبودم و مهندس‌های آن شركت به من انیمیشن آموزش دادند.

 این‌گونه نبود كه علاقه‌مند به انیمیشن باشم و دنبال آن بروم. الان هم به انیمیشن علاقه‌مند نیستم، یعنی انتخاب آخرم انیمیشن است. انتخاب‌هایم اول كاریكاتور است، بعد سینما و در نهایت انیمیشن. از آن زمان شغل من انیمیشن شد و با توجه به سابقه‌ام در كاریكاتور و علاقه‌مندی‌ام به سینما و فیلم‌ توانستم تا اینجا پیش بروم. البته عامیانه زندگی كردن هم خیلی به درد من خورد. انیمیشن‌هایی كه ساختم، رنگ و بوی زندگی خودم را در گذشته، حال و آینده داشت.

 به مرور تا مدت‌ها انیمیشن كار می‌كردم و خیلی وقت‌ها كارهایم پخش می‌شد، اما كسی نمی‌دانست‌ اینها را من ساخته‌ام. ولی به واسطه كاریكاتورهایم كه جایزه می‌گرفت، بویژه از جشنواره‌های خارجی‌ و مصاحبه‌هایی كه می‌شد، می‌گفتم شغلم انیمیشن است و فلان فیلم را ساخته‌ام. این گونه مرا شناختند و فهمیدند ‌ انیمیشن هم كار می‌كنم. ولی وارد شدن به كار انیمیشن و كاریكاتور آن طور كه درآمد داشته باشد، از همان سال 72 بود، قبل از آن هم در دانشگاه صنایع دستی خواندم و كاریكاتور می‌كشیدم.

یعنی خودتان علاقه‌مند بودید و ‌به رشته‌ تحصیلی‌تان مربوط نمی‌شد؟

بله. شخصا به انیمیشن علاقه‌مند شدم. دوره متوسطه اتومكانیك خواندم. دبیر ادبیاتی داشتم كه به من گفت «نقاشی‌ات خوب است، برو هنر امتحان بده.» همان سال یعنی سال 64 یا 65 دانشگاه تهران رشته نقاشی قبول شدم با رتبه 9.

آن زمان هنرستان نبود؟

بود، ولی من نمی‌دانستم. سال دوم اتومكانیك كه بودم، تازه فهمیدم. آن زمان كه مثل الان اطلاع‌رسانی نمی‌شد. اصلا نمی‌دانستیم از چه كسی بپرسیم. البته به رشته اتومكانیك علاقه داشتم، الان اگر برمی‌گشتم به گذشته، همان رشته اتومكانیك را انتخاب می‌كردم. چون من عشق ماشین هستم، همان قدر كه به هنر علاقه‌مندم به ماشین و كارهای فنی هم علاقه ‌دارم. حتی یك دوره با دوستانم برای مسابقه ماشین اسپورت می‌كردیم. همه اینها و تجربیاتم در ساخت انیمیشن به من كمك كرد.

چرا نقاشی را ادامه ندادید و كاریكاتوریست شدید؟

كاریكاتور را به صورت نیمه‌حرفه‌ای از زمان دانشگاه شروع كردم، سال 66 یا 67 ؛ ولی رشته من صنایع دستی بود. من خیلی زیاد اهل خودنمایی بودم. دوست داشتم بگویم من از همه هنرمندتر هستم، نگاه نكنید رشته من صنایع دستی است ولی اگر بخواهم نقاشی كنم، از شما هم بهتر می‌كشم. این حس در من بود و با كشیدن كاریكاتور در من جمع می‌شد. من هر روز صبح ساعت7 می‌آمدم دانشگاه، به خاطر این كه انگیزه بالایی داشتم. (الان هم ساعت 5/5 یا 6 می‌آیم سركار.)

 آن زمان كاریكاتورهای انتقادی راجع به اتفاقاتی كه در دانشگاه می‌افتاد، می‌كشیدم. دانشگاه یك تابلوی اعلانات داشت كه به آن ستون آزاد می‌گفتند، هر كس انتقادی داشت روی آن می‌نوشت. از آنجا بود كه روی كاریكاتورهایم وقت می‌گذاشتم و می‌چسباندم به تابلو. هنوز 90 درصد آن كاریكاتورها را دارم. آنجا بود كه یكدفعه بین بچه‌های دانشگاه تابلو شدم. امكان ندارد یكی از بچه‌های آن زمان دانشگاه هنر، مرا نشناسد.

هم دوره‌ای‌‌هایتان چه كسانی بودند؟

همان زمان دانشكده تئاتر و سینما هم بود. مثلا محمد باشه آهنگر، امیرمحمد دهستانی، آقای تقدسی و مژگان شجریان. البته اینها بعد از من آمدند. نسلی بودیم كه الان همه حول‌و‌حوش 40 به بالا سن دارند و بعضی‌ از آنها آدم‌های درجه یك هستند و پست دارند و شاخص شدند، اما بجز این همكاران، یك دار و دسته شش نفری بودیم كه من رئیس‌شان بودم.

خیلی زود شروع كردید به ریاست.

فقط 20 سالم بود. یادم هست كارهای عجیب و غریب زیاد می‌كردم؛ مثلا صبح كه تازه دانشجوها می‌آمدند دانشگاه، با یك قبر وسط حیاط روبه‌رو می شدند كه خودم درست كرده بودم. این كارهای عجیب و غریب بسیار كمكم كرد. مثلا پایان‌نامه یكی از بچه‌ها درباره كارهای من بود. هر كاری من می‌كردم، می‌نوشت و عكس می‌گرفت. خیلی طرفدار هم نداشتم. كسی كه می‌آید رشته هنر، می‌خواهد بگوید من یك مقدار خاص‌تر هستم. كسی بازیگر می‌شود كه می‌خواهد خودش و هنرش را مطرح كند.

چرا بازیگر نشدید؟

چون قیافه نداشتم. البته بازی هم كردم. سال 67 در یك كار دانشجویی بازی كردم. نقش یك رقاص را داشتم و بریك می‌رقصیدم! در یك فیلم دیگر نقش گدا را داشتم. من عشق بازیگری نداشتم.

بعد از این كه معروف شدید، پیشنهاد بازی داشتید؟

بله. آقای محمدرضا ورزی پیشنهاد كرد نقش میرزا كوچك‌خان را بازی كنم. البته قبلش یك نفر عكس مرا در اینترنت پیدا كرد و كنار عكس میرزا كوچك‌خان گذاشت، شباهت ما حیرت‌انگیز بود. من رفتم تست دادم و لباس پوشیدم، ابروهایم را تیره كرد، چیز دیگری را تغییر نداد و فقط موهایم را باز كرد. اصلا از میرزا كوچك‌خان بهتر شدم!

چرا قبول نكردید؟

خود آقای ورزی قبول نكرد. می‌دانم چرا ولی نمی‌گویم. من عشق بازیگری نیستم به خاطر این كه بازیگر كسی است كه می‌رود یك دفتر فیلمسازی، به او می‌گویند نقش تو این مشخصات را دارد و بازی كن.

البته همه بازیگران دیكته نمی‌نویسند.

بله. من بازیگران درجه یك را خیلی دوست دارم ولی شخصا علاقه‌مند به اجرای فكر و ایده خودم هستم. وقتی شما شخصیت مورد نظر خودت را می‌سازی و كارگردانی می‌كنی، می‌دانی كار برای خودت است. چون فكر تو، پیاده و اجرا می‌شود، مثل كشیدن كاریكاتور و نقاشی كه فكر خودم را پیاده می‌كردم. دوست داشتم كل یك اثر هنری كه مردم می‌بینند، از خودم باشد. این از خودخواهی‌ام نیست؛ دوست دارم یك چیزی را از صفر پدید آورم‌ و برایم خیلی مهم است.

كمی‌ خودخواهانه‌، اما شیوه جالبی است. قبل از شروع یك كار ایده‌های زیادی در ذهن دارید یا با توجه به موضوع ایده‌پردازی می‌كنید؟

هر اثر هنری‌ كه خلق كرده‌ام، برای مردم بوده است. چیزی كه همه آدم‌‌ها‌ با هر فرهنگ و ‌ زبانی بفهمند. هیچ وقت چیز عجیب و غریب خلق نكردم. تعدادی سوژه دارم كه دم‌دستی هم هست. در واقع چیزی را می‌سازم و تحویل مشتری می‌دهم كه برای او آشناست. خیلی‌ها ممكن است با دیدن اثر من با خودشان بگویند كاش به فكر ما هم می‌رسید.

 چیزهایی كه دم دست همه است ولی جذابیت دارد، تحویل مخاطبم می‌دهم. مثلا این اتفاق در فیلم تهران 1500 افتاده است. ‌بهرام رادان‌ در این فیلم پیكان دارد. من دقیقا پیكان را در فیلمم آوردم. پیكان برای ما یك نوستالژی دوست‌داشتنی است و همه ما از آن خاطره داریم. پیكان چیزی است كه از بچه هشت ساله من می‌داند چیست تا آدم هشتاد ساله.

الان پراید جایش را گرفته.

هنوز شخصیتی كه پیكان دارد، هیچ كدام از ماشین‌ها ندارد.

چرا رفتید سراغ تهران در سال 1500؟

در تهران 1500 چه چیز جدیدی می‌بینید؟ چیز جدیدی ندارد. تعدادی ربات وجود دارد كه همین مردم هستند. كاش دستم یك مقدار بازتر بود كه خیلی چیزها را می‌گفتم.  به‌هر‌حال نیت من این بود كه مردم در سینما یك فیلم آینده‌نگرانه ببینند.

طرح اولیه‌تان همین بود؟

بله، ولی نتوانستم. چون اولین فیلم آینده‌نگر سینمای ایران بود و همه ترس داشتند و یكدفعه فیلم مهم شد. همه می‌پرسیدند‌ چه می‌خواهی بگویی؟ یك بار در یك جمعی، همه می‌پرسیدند چرا این گونه است؟ این چرا چادری و آن چرا مانتویی است؟ كار، كاری بود كه فیلمنامه‌اش می‌لنگید، اما بالاخره از فیلم ما استقبال شد. البته به كسانی كه با داستان فیلم مشكل دارند حق می‌دهم. برای من بدترین چیز این است كه مردم از فیلم انتقاد كنند و خوششان نیاید. البته حرف‌ و حدیث‌ها خیلی متناقض است.

ولی تهران 1500 از نظر فیلمنامه مشكل داشت. به خاطر این كه پدر ما درآمد، یعنی مدام تغییر می‌دادیم. خیلی ما را اذیت كردند. طرح اولیه‌ فیلم را یكسری عناصر مذهبی و اعتقادی تشكیل می داد كه باور قلبی و اعتقادی مردم بود. مثل همان صدای پیچیدن اذان در شهر. صدای اذان برای همه آرامش‌بخش است. چون این نشان می‌دهد ‌اینجا ایران است و ما مسلمانیم.

اصلا شما در فیلم‌تان چه می‌خواستید بگویید؟

می‌خواستم مردم را بخندانم و بگویم صد سال دیگر هم باز همان مردمی هستیم كه الان هستیم. یك جاهایی آمدیم سیر منطقی فیلم را عوض كردیم كه ای كاش این كار را نمی‌كردیم. كاش كل فیلم خنده بود و ای كاش هر دو دقیقه من یك شوخی خیلی خاص داشتم، ولی نتوانستیم اینها را درآوریم.

یعنی نخواستید یا نشد؟

نشد. تولید فیلم انیمیشن خیلی سخت است. كار مرا با چه كاری می‌خواهید مقایسه كنید؟ تجربه ما در همین حد بوده است. اصلا من مشكل سخت‌افزاری و نرم‌افزاری نداشتم، اما تولید یك كار سینمایی بسیار سخت است. تولید خیلی خیلی سخت است. چون همه چیز را باید خلق كنی و بسازی. من فقط یك بار می‌توانم این كار را بكنم.

شما برای ساخت این فیلم یك بار با گروه بازیگران واقعی كار كردید و از آنها فیلم گرفتید تا بتوانید این انیمیشن را طبیعی بسازید. كار با آن گروه واقعی چطور بود؟

بازیگران تئاتری پلان پلان می‌آمدند و جلوی دوربین می‌نشستند. ما فقط می‌خواستیم فیلم چیزی بین فضای واقعی و فانتزی باشد. یعنی حركت‌ها را از روی بازی بازیگران برداشت كردیم تا مثلا راه رفتن شخصیت‌ها یا حركت دستشان واقعی جلوه كند. این كه شما آغازگر حركتی باشید خیلی سخت است، چون تجربه‌ای ندارید و بعد از چندین كار تازه دستتان می‌آید كه باید چه كنید.

حتی برای چنین تجربه‌ای باید پشتوانه و مرجع داشته باشید تا به آن رجوع كنید، اما ما منبعی نداشتیم تا سراغش برویم و از منبع خارجی هم نمی‌توانستیم استفاده كنیم. تمام این حرف‌ها برمی‌گردد به این كه این تجربه اول و سختی بود. مثلا اگر من بخواهم دوباره تهران 1500 را بسازم قاعدتا بهتر از چیزی كه الان هست، می‌سازم، چون تجربه‌ای كه كسب كرده‌ام، پشتوانه من خواهد بود. تجربه‌ام در این حد بود كه شوخی‌ها در فیلم جواب می‌دهند.

حتی بعضی شوخی‌ها را كه فكر می‌كردم خنده‌دار هستند و مردم را می‌خنداند، جواب نداد و برعكس آن چیزهایی كه به نظرم عادی بودند، مردم را به وجد آورد، اما در كل فكر می كنم مردم توقع داشتند خیلی بیشتر از این كه هست، خنده‌دار باشد.

اصلا چه شد خواستید با این همه سختی انیمیشن بلند بسازید؟

بالاخره باید این اتفاق می‌افتاد و همه این توقع را از من داشتند. باید از یك جایی شروع می‌كردم. به عنوان شروع، بد نبود. فیلم از نظر تكنیكی نمره قبولی گرفته است. از نظر تكنیكی كسی به من ایراد نگرفت. قول می‌دهم فیلم بعدی من از 20 نمره حداقل 19 ـ 18 را از نظر تكنیك بگیرد. از نظر داستان هم من خیلی چیزها دستم آمده است.

باز هم می‌خواهید فیلم كمدی بسازید؟

بله،كمدی و یك جاهایی هم گریه‌دار. فیلمی با داستان ایرانی ولی مخاطب بین‌المللی. داستان درباره یك ابرقدرتی است كه در نازی‌آباد زندگی می‌كند.

عجب! فكر جالبی است . ‌چرا از فیلمنامه‌نویسان شناخته‌شده‌تر استفاده نكردید و كار را به آقای علمداری سپردید؟ آیا در زمینه نگارش فیلمنامه از كسی هم مشورت گرفتید؟

من همیشه فیلمنامه فیلم‌های كوتاه نوشته‌ام. آقای علمداری كسی است كه فیلمنامه بلند انیمیشن نوشته و فیلمنامه‌نویس قوی است. از طرفی ایشان ذهنیت مرا هم می‌شناخت. من همه فیلمنامه‌های آثار كوتاهم را نوشته‌ام و جواب هم داده است. ولی می‌دانستم در فیلمنامه بلند دچار مشكل می‌شوم.

 از آقای علمداری كمك گرفتم و بعد هم سراغ محمد رحمانیان، حبیب رضایی و حتی رضا رفیعی (فیلمنامه‌نویس خوابم میاد) رفتم تا كار را بخوانند. ایده از من بود ولی خودخواهانه عمل نكردم، تا جایی كه می‌شد از مشاوره افراد مختلف كمك گرفتم. الان هم اگر بخواهم فیلمنامه بعدی را بنویسم، از مشورت افراد بیشتری استفاده می‌كنم. فیلم ما موضوعش آینده بود.

مثلا وقتی من از شما می‌‌پرسم برای یك فیلمی كه صد سال آینده را تصویر می‌كند، چه ایده‌ای داری، شما با توجه به اطلاعات و چیزهایی كه دوست داری ویژگی‌های آینده را به من منتقل می‌كنید. 70 میلیون نفر دیگر هم هستند كه هر كدام چیز دیگری می‌گویند. ممكن است در این میان یك چیز مشترك هم باشد، مثل ترافیك یا مثلا طیف مدیر جماعت بگوید ما آینده روشنی داریم.

از بچه‌ها هم پرسیدید؟

نه؛ نپرسیدم. من یك دختر هفده ساله دارم و یك پسر هشت‌ساله. پسرم خیلی از فیلم خوشش آمد. فیلم نكاتی داشت كه ممكن است بچه‌ها دوست داشته باشند. پسرم یك سوال در ذهنش مانده بود؛ وقتی فیلم را دید گفت: بابا آنجا كه نازی (هدیه تهرانی) رفت پیش شریفی‌نیا و شریفی‌نیا از او پرسید ‌ نوشیدنی چه میل دارد، مگر هدیه تهرانی نگفت‌ دی‌كاپریو را می‌خواهد؟ (ما اسم دی‌كاپریو را گذاشته بودیم به جای نسكافه چون خنده‌دار است.)

 پس چرا برایش نیاورد؟ من با این سوال پسرم به این نتیجه رسیدم كه او منتظر بود نوشیدنی را ببیند كه مثلا لیوانش شبیه سر دی‌كاپریو یا كشتی تایتانیك باشد. من در تهران 1500 یكسری سوال مطرح كردم كه جوابی برایشان نگذاشتم، اما مردم از وانت سبزی‌فروش كه روی هوا می‌چرخید و فریاد می‌زد سبزی كوكو، سبزی كتلت كیلویی 17 میلیون تومن خوششان آمد یا با دیدن رباتی كه اسپند دود می‌كرد، كلی خندیدند.

 من برای كارهای بعدی‌ام حتما سراغ همین چیزهای ساده زندگی می‌روم، چون برای مردم خیلی جذاب است ولی مخاطب خارجی چیزی از این نكات نمی‌فهمد. برای فیلم بعدی از این ایده‌ها و مشاوره از آدم‌هایی كه بتوانند كمك كنند، استفاده می‌كنم، نه این كه كل داستان را تغییر دهند، بلكه به ایده‌های جدیدی برسم.

كاراكتر بازیگرانی كه در فیلم استفاده كردید، ‌از اول مشخص بود؟

من از روز اول می‌خواستم بازیگران مطرح در فیلم باشند و مردم چهره آنها را در قالب انیمیشن ببینند، اما از ابتدا مشخص نبود ‌ از كدام بازیگران استفاده كنم. فقط دوست داشتم بازیگران محبوب باشند و تنوع هم داشته باشند. در فیلم بعدی هم ایده‌ای دارم كه نمی‌گویم، چون لو می‌رود. یعنی ممكن است من سراغ آدم خاص‌تری بروم، البته به شرطی كه درست انجام شود.

چرا كاراكتر جدید خلق نكردید؟

برای این كه نمی‌خواستم ریسك كنم و اتفاق جدیدی بیفتد. یكی از بازیگران حرف باحالی زد، گفت: اگر فقط طرفداران هدیه تهرانی، بهرام رادان و مهران مدیری بیایند و تهران 1500 را ببینند، فروش می‌كند. فروش تهران 1500 خیلی، خیلی برایم مهم است. نه از نظر مالی، بلكه‌ از نظر استقبال مردم. اگر من این اجازه را داشتم، می‌گفتم مردم بیایید رایگان فیلم را تماشا كنید.

 فقط می‌خواهم ثابت كنم ‌ما می‌توانیم انیمیشنی بسازیم كه تماشاگر را جذب كند. با فروش تهران 1500 راه برای من و بسیاری از همكارانم باز می‌شود و از این به بعد شروع می‌كنیم به ساختن فیلم‌های بعدی. مدیر نهادها و تهیه‌كنندگان سینما هم به این نتیجه می‌رسند كه می‌شود در تولید انیمیشن سرمایه‌گذاری كرد. فقط كافی است دو، سه سال صبر كنی و استفادة مالی خوبی ببری.

خیلی‌ها می‌گویند تهران 1500 فقط به اعتبار چهره بازیگران فروش كرد.

من می‌خواستم از بازیگران محبوب استفاده كنم، ولی‌از محبوبیت‌شان سوءاستفاده نكردم. یكی از بازیگران موقع عقد قرارداد رقم پیشنهادی ما را نپذیرفت و رقم بالاتری پیشنهاد داد كه مورد موافقت قرار نگرفت. ما خیلی حرفه‌ای كار كردیم، بنابراین سوءاستفاده نكردیم.

 نیامدیم بگوییم چون فیلم انیمیشن می‌سازیم، بازیگران برای حمایت از این سینما دستمزد نگیرند. از طرفی هم می‌خواستیم گیشه را داشته باشیم و نمی‌خواستیم فیلم شكست بخورد. حالا مردم با دیدن تهران 1500 در سینما به انیمیشن عادت می‌كنند، مثلا می‌گویند فیلم بعدی را نیز بهرام عظیمی ساخته است!

الان بعد از تهران 1500 تعداد دشمنان شما زیادتر است یا دوستان‌تان؟

هر كسی در این مملكت چهره می‌شود، دشمن دارد. من میان همدوره‌ای‌های خودم، تابلو شده‌ام. خیلی هم به انیمیشن ربط ندارد. من برنامه پزشكی هم رفته‌ام و درباره جراحی زیبایی هم صحبت كرده‌ام. آخر سر هم بین دكتر زیبایی و من، حرف‌های من برای مردم جذاب‌تر بوده است. چون من نیامدم آنجا تعریف كار خودم را بكنم، به عنوان كسی كه كاراكتر زشت و زیبا خلق می‌كند، راجع به زیبایی صحبت می‌كنم.

چون حضور فعالی دارید و دیده می‌شوید؛ دیگران را اذیت می‌كند؟

بله، اما همه این طور نیستند. یكسری می‌گویند چرا عظیمی. از رادیو به من زنگ می‌زنند و می‌گویند عظیمی بیا فلان برنامه، می‌روم. البته حالا از بین پیشنهادها انتخاب می‌كنم، اما ده سال قبل، سر هر برنامه‌ای دعوتم می‌كردند، می‌رفتم. چون دوست داشتم مطرح شوم. من هم مثل سایر آدم‌های هنری احساس می‌كردم‌ حرف خاصی برای گفتن دارم.

حالا این حضور به واسطه كارشناس انیمیشن بودنم هست یا این كه كارهایم تابلو بوده است. اتفاقا همین تابلو‌بودن باعث می‌شود شما دشمن داشته باشید. مثلا بعضی‌ها اعتراض كردند ‌چرا بهرام عظیمی در برنامه تلویزیونی كه درباره عمل‌های زیبایی است هم باید حضور داشته باشد؟ كاش دوستان این برنامه را تا انتها می‌دیدند و علت آن را می‌فهمیدند. من انتهای برنامه گفتم آقا اگر پول داشته باشی، می‌توانی بروی جراحی زیبایی كنی ولی اگر اعتماد به نفس داشته باشی، زیبا می‌شوی.

 من خودم را مثال زدم، گفتم تا قبل از این كه دانشگاه بروم، جرات نداشتم از نیمرخ با كسی رودررو شوم، چون بینی‌ام بزرگ بود و قیافه جذابی نداشتم، اما بعد از این كه دانشگاه رفتم، دیدم با كارهای هنری‌ام می‌توانم جلوه كنم و آدم مقابل من می‌گوید عجب كار خوبی و صرفا قیافه مرا نمی‌بیند.

به همین شیوه ازدواج كردید؟

خانم من همكلاسی‌ام بود و در دانشگاه الزهراء‌ درس می‌خواند و به خاطر همین كارهای هنری‌ام بود كه از من خوشش آمد. هیچ وقت از قیافه من تعریف نمی‌كند ولی از كارهایم چرا. در آن برنامه تلویزیونی هم همین را گفتم. گفتم اگر اعتماد به نفس داشته باشی، بی‌خیال قیافه‌ات می‌شوی. زمانی می‌روی بینی‌ات را عمل می‌كنی كه به بینی‌ات فكر می‌كنی.

 اعتماد به نفس باعث می‌شود تو خوش‌قیافه شوی. من این حرف‌ها را در آن برنامه زدم ولی بعضی‌ها می‌گویند چرا عظیمی در آن برنامه شركت كرد، اما من به این حرف‌ها بی‌توجه هستم. موفقیت تهران 1500 به درد تمام بچه‌های انیمیشن می‌خورد. مخصوصا كسانی كه در سایت‌های مختلف گفته‌اند كه فلانی كلاهبردار است و آشنا و پارتی دارد. اگر مرا با این چیزها موفق می‌دانید، مرا الگو قرار دهید و ببینید چگونه موفق شده‌ام. به نظرم هر كس باید اعتماد به نفس و روابط عمومی، داشته باشد. این دو جنبه را بچه‌های انیمیشن در نظر نمی‌گیرند و می‌گذارند روی حساب چیزهای دیگر.

برخی بچه‌های انیمیشن و كاریكاتور خیلی تیپ هنری دارند و حداقل در ظاهر می‌خواهند افتاده و خاكی عمل كنند یا مثلا می‌گویند ما جدا از جریان سینما هستیم و یك جریان روشنفكریم.

البته افتاده عمل نمی‌كنند. همه این گونه نیستند ولی یك قشری واقعا این گونه هستند. مثلا به من می‌گویند چرا تو با این مجله زرد مصاحبه كردی؟ گفتم در این مجله یكسری آدم هستند كه از این راه نان می‌خورند، كار فرهنگی می‌كنند و یكسری مخاطب هم دارند.

حالا كسی كه مجله سینمایی در بالای شهر می‌خواند، آدم باشعوری است و كسی كه مجله زرد را در پایین شهر می‌خواند و می‌خواهد از همه چیز سر درآورد، نمی‌فهمد؟ برای من اصلا مساله‌ای نیست كه شما از كجا می‌آیید برای مصاحبه با من، مجله‌تان باكلاس است یا نه. خیلی‌ها این را می‌گویند كه تو چرا با این مجله بی‌كلاس مصاحبه كرده‌ای؟ گفتم من برای آن مجله و آن كسی كه با من مصاحبه كرده است احترام قائل بوده‌ام.

به چه انیمیشنی درجه یك می‌گویند؟

درجات انیمیشن به لحاظ تكنیكی تقسیم‌بندی می‌شود. خاصیت انیمیشن به جزئیاتش است. درجه‌بندی انیمیشن با مقایسه با كارهای خارجی از لحاظ تكنیكی تقسیم‌بندی می‌شود. فكر نمی‌كنم ما نباید خیلی در این زمینه عقب‌مانده باشیم. البته غیر از تهران1500 و ماسوله كارهای دیگرم درجه دو و سه است.

از چه نظر؟

از لحاظ ساختاری و تكنیكی. چون نورپردازی و كاراكترسازی، درجه یكی ندارد ولی عامه‌پسند هستند.

كلا در عالم سینما، به چه ژانر و كارگردانی علاقه‌مند هستید؟

سلیقه شخصی من فیلم‌هایی مثل «شعله» است. فیلم‌های گریه‌دار و خنده‌دار، سرگرم‌كننده عاطفی یا اكشن، من به سرگرم شدن بیشتر اهمیت می‌دهم و در كنارش فیلم‌های خوب هم می‌بینم كه در من تاثیر زیاد می‌گذارد. مثلا چهار، پنج دفعه فیلم «جدایی نادر از سیمین» را دیده‌ام، فیلم «درباره الی» را دیده‌ام، «مارمولك» را هم 50 دفعه تا حالا دیده‌ام.

خیلی براساس كارگردان، فیلم انتخاب نمی‌كنم. چون منتظر می‌مانی تا فیلم جدیدشان را ببینی ولی می‌بینی نسبت به فیلم قبلی‌شان افت كرده‌اند. خیلی پایبند اسم كارگردان‌ها نیستم ولی از بازیگرها بدم نمی‌آید. مثلا دوست دارم فیلم‌های براد پیت را ببینم ولی از تام كروز خوشم نمی‌آید. قبلا وقتی یك فیلم جدید می‌آمد، پرس و جو می‌كردم ببینم ماشین‌سواری دارد یا نه. هر فیلمی كه در آن ماشین‌سواری داشت، چون رانندگی را خیلی دوست داشتم، می‌دیدم. الان هم همین طور هستم، بعضی وقت‌ها روزی دو، سه فیلم می‌بینم.

تاثیرپذیری‌تان از سینما زیادتر است یا از واقعیت؟

واقعیت، اما از سینما هم تاثیر می‌گیرم. مثلا آخرین فیلمی كه دیدم «زندگی پای» بود كه حسابی داغانم كرد. با خودم می‌گفتم چطور یك نفر این فیلمنامه را نوشته، یك نفر كارگردانی كرده، چطوری این صحنه را هماهنگ كرده‌اند. این هماهنگی‌ كه اینها دارند مرا می‌كشد و دیوانه می‌كند. «آواتار؟» را كه دیدم مغزم سوت كشید. نه به خاطر فیلمش، به خاطر جزئیات و هماهنگی كه داشت. چگونه یك گروه به این تكنیك رسیده‌اند؟ چطور به عقلشان رسیده كه چنین كارهای سخت هم می‌شود انجام داد!

سینمای ایران پُر از فیلم‌های عامه‌پسندی است كه زندگی روزمره و عادی مردم را تصویر كرده است. در واقع در این فیلم‌ها با عناصری روبه‌رو هستیم كه سینمای روشنفكری بشدت از آن دوری می‌كند. شما از این جزئیات به شیوه جدیدی استفاده كرده‌اید، به حدی كه مخاطب روشنفكر هم آن را دوست دارد.

معمولا در همه چیز اغراق می‌كنم. همه اتفاقات معمولی را اغراق شده نشان می‌دهم كه این از كاریكاتورهایم می‌آید. ایده‌های من خیلی خیلی ساده هستند كه آنها را در زندگی روزمره و معمولی مردم می‌برم. چون زندگی معمولی‌ داشته‌ام، رفیق پولدار بالاشهری و رفیق پایین‌شهری داشته‌ام و با آدم‌های مختلفی در ارتباط بوده‌ام، با اجتماع آشنایی كامل دارم. در واقع به خاطر همین، سلیقه مردم را می‌دانم و یك سوژه از دل مردم انتخاب می‌كنم، كمی اغراق چاشنی‌اش می‌كنم و آن می‌شود سوژه كارهایم.
برچسب ها: بهرام ، عظیمی ، سینما ، باشگاه ، شبانه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار