به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در تاریکی وهمناک شب، نور ماشینی که آهسته پیش میرفت، با خود رازی از یک جنایت داشت. سه پسر جوان به دنبال محلی بودند تا خاک بر جنایت خود بریزند.
فردای آن شب دو دانشجو که در فکر رسیدن به کلاس درسشان بودند، جسدی را دیدند و لحظاتی بعد تلفن فوریتهای پلیسی گزارشی از یک قتل را دریافت کرد. باور کردنش سخت است که مادری به فرزندش دستور قتل بدهد.
خودت را معرفی کن.آزاده هستم و سی وشش سال دارم، 13سالگی با مردی به اسم فرشید که خرید و فروش مواد مخدر میکرد ازدواج کردم، مادرم همسر سوم پدرم بود، 6خواهر و برادر هستیم که بودن و نبودنمان برای کسی اهمیت ندارد. دیپلم فنی و حرفه ای دارم . حاصل ازدواجم یک پسر 23ساله و یک دختر 17 ساله است.
جرمت چیست؟ معاونت در قتل همسرم.
چه حکمی دریافت کردی؟ پانزده سال زندان.
چرا با همسرت اختلاف پیدا کردی؟ شوهرم فرشید مواد فروش بود و از طرفی بسیار بد اخلاق که مدام من و بچه ها را درخانه اذیت می کرد، ادامه زندگی با او برایم مشکل بود.وقتی به زندان افتاد درخواست طلاق دادم که هم زمان با آزادی او، حکم طلاق نیز توسط دادگاه صادر شد، قرار بود برای جاری شدن صیغه طلاق باهم به محضر برویم. من و بچه هایم از خانه او خارج شدیم. یک خانه اجاره کردم و جدا زندگی می کردیم.
چرا دستور قتل همسرت را صادر کردی؟ بعد از آنکه زندگیمان را از فرشید جدا کردیم شوهرم نه تنها برای تمام کردن کار طلاق مراجعه نکرد، بلکه مدام به خانه من می آمد و باز هم همان آزار و اذیتهایش را تکرار میکرد. من کاری به کار او نداشتم. خودم شاغل بودم و سر کار می رفتم. یک روز پسرم زنگ زد و گفت بابا اینجاست، وقتی به خانه رفتم او رفته بود، اما دیدم پسرم را به شدت کتک زده و او از این کار پدرش خیلی ناراحت است، وقتی مرا دید گفت می خواهم به دوستانم بگویم او را حسابی کتک بزنند، بی اختیار گفتم بگو او را بکشند.
چرا یکباره چنین تصمیمی گرفتی؟ نمی دانم او ما را خیلی اذیت می کرد، آدم شروری بود. کتک زدن او نه تنها کار را درست نمی کرد بلکه اوضاع را بدتر هم می شد.
از رفتار همسرت بیشتر صحبت کن؟ من سیزده ساله بودم که با اجبار خانواده ام ازدواج کردم. شوهرم هفده سال از من بزرگتر بود. مدام مرا کتک می زد، از طرفی وقتی می دید که من به بچه ها علاقه زیادی دارم، مرا تهدید می کرد که بچه ها را از تو خواهم گرفت.
بعداز اینکه دستور قتل همسرت را دادی چه اتفاقی افتاد؟ پسرم آن موقع حدود 14سال داشت سه دوست داشت که از خودش بزرگتر بودند آنها حدوداً 18ساله بودند. پسرم موضوع را تلفنی با آنها در میان گذاشت. در حین صحبت من گوشی تلفن را گرفتم و موضوع کشتن همسرم را از آنها خواستم. آن روز شوهرم در خانه ما بود، وقتی رفت کیف خود را جا گذاشت. منتظر بودم تا برگردد، اما آن شب این اتفاق نیفتاد، چون همسرم برای بردن کیفش مراجعه نکرد. روز بعد به اتفاق دخترم مهسا به خانه یکی از دوستانم رفتیم، خیلی ناراحت بودم. از طرفی نمی خواستم دیگر همسرم کشته شود.
نمی دانستم چه کار باید بکنم تلفن را برداشتم و به خانه زنگ زدم به پسرم سعید گفتم ماجرای کشتن پدرش را فراموش کند اما پسرم گفت بابا خانه است و دوستانم هم اینجا هستند با عجله خودم را به خانه رساندم، دیدم فرشید با دو نفر از دوستان پسرم در حال جر و بحث است.
وقتی مرا دید، گفت این بچه ها را آوردی تا مرا نصیحت کنند. چیزی نگفتم بحث آنها بالا گرفت. باهم درگیر شدند شوهرم و یکی از پسرها چاقو درآوردند، کار از کار گذشته بود. گفتم او را بکشید، بعد دست پسرم را گرفتم و از خانه خارج شدم.
بعد از اینکه همسرت به قتل رسید جنازه او را چه کار کردید؟ پسرها به یکی از دوستانشان که در آژانس کار می کرد، زنگ زدند و از او خواستند تا جنازه را منتقل کند. او هم آمد و با کمک پسرها جنازه شوهرم را لای پتو پیچیدند و در صندوق عقب ماشین قرار دادند. آن شب تا چهار صبح آنها جنازه را با خود این طرف و آن طرف برده بودند تا بالاخره در یک جای مناسب بیرون انداخته بودند.
آیا به آن پسرها وعده پولی داده بودی؟ نه فقط از آنها خواستم شوهرم را بکشند.
بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟ وقتی دستگیر شدیم پسرها قتل را گردن گرفتند، ولی گفتند سعید دستور قتل را صادر کرده است. وقتی دیدم عامل اصلی پسرم شناخته می شود، گفتم او بی گناه است، دستور قتل را من صادر کردم.
چه مدت از دوران حبست گذشته است؟ الان دهمین سال حبسم را می گذرانم.
در این مدت مرخصی هم رفتی؟ بله سال گذشته چهارماه مرخصی به من تعلق گرفتم که بخاطر اینکه مدت بیشتری پیش دخترم باشم تا یکسال به زندان نیامدم و غیبت کردم ولی بعد دوباره خودم را معرفی کردم.
در این 10 سال کسی به ملاقاتت آمده است؟ پدرم هرگز نیامده می گوید تحمل دیدن تو را در این وضعیت ندارم. مادرم هم تا سه سال پیش به ملاقاتم می آمد، اما الان دیگر بیمار است و نمی تواند به ملاقاتم بیاید.
برای پسرت و دوستانش چه حکمی صادر شد؟ برای پسرم 2سال زندان دادند. برای آن دو پسر نمی دانم دقیقاً چه حکمی دادند. اما آنها یکی با پرداخت 60میلیون و دیگری 50میلیون تومان رضایت پدرشوهرم را گرفتند و آزاد شدند و تنها من و پسرم در زندان ماندیم. این موضوع برایم خیلی گران تمام شد، پدر شوهرم حاضر شد از قاتلان پسرش دیه بگیرد، اما نوه و عروسش را در زندان باقی گذاشت.
الان پسر و دخترت کجا زندگی می کنند؟ دخترم پیش پدرشوهرم است و پسرم با دوستش خانه ای اجاره کرده و در آنجا زندگی می کند.
چرا سال گذشته که به مرخصی چهار ماهه رفتی، غیبت کردی؟ به خاطر دخترم او الان 17سال دارد و مرا هم دوست دارد. قبل از مرخصی مشمول عفو شده بودم. وقتی به مرخصی رفتم به خاطر اینکه بیشتر پیش دخترم باشم، غیبت کردم وقتی برگشتم به خاطر همین غیبت موضوع عفو هم فعلاً منتفی شده است.
نظر پدرهمسرت درباره این اتفاق چه بود؟ او از اینکه کسی قصاص نشد، خوشحال بود اما من و پسرم را نبخشید. من 10 سال است که اینجا در حسرت آزادی به سر می برم. پدر شوهرم اجازه نمی دهد با دخترم صحبت کنم دخترم همیشه پنهانی با من صحبت می کند اگر پدر شوهرم رضایت دهد آزاد میشوم او می گوید می دانم پسرم آدم بدی بود اما کاش خودت او را می کشتی نه دو نفر غریبه.
جنازه همسرت چگونه کشف شد؟ آن شب پسرها بالاخره جنازه را در ورودی تهرانسر بیرون انداخته بودند که همان صبح دو پسر دانشجو جنازه را دیدند و به پلیس خبر داده بودند.
فکر می کنی مقصر اصلی این اتفاق چه کسی بود؟ تنهایی من.هیچ کس به داد من نمی رسید نه خانواده خودم که در سیزده سالگی مرا مجبور به ازدواج کردند و نه خانواده شوهرم همه اینها دست به دست هم داد تا آن اتفاق بیفتد.
صحبتی با خوانندگان مصاحبه ات داری؟باید بگویم زندان آمدن خیلی آسان است، فقط کافی است یک لحظه آدم دچار اشتباهی بزرگ شود! من همه چیز را باخته ام 10 سال از بهترین سال های عمرم را در زندان بودم من در سیزده سالگی ازدواج کردم و همان موقع هم بچه دار شدم بخاطر بچه هایم خیلی چیزها را تحمل کردم اما در نهایت بدرفتاری ها و خلافکاری های شوهرم زندگیم را از هم پاشید.
من حتی آنموقع هم می خواستم با طلاق زندگی جدیدی برای خودم و بچه هایم ایجاد کنم که مزاحمت های دوباره شوهرم به رغم اینکه حکم طلاق ما از طرف دادگاه صادر شده بود کار را به اینجا کشاند.
برداشت آخر:آزاده تمام جوانیش را در زندان سپری کرده است. او که روزی با هزاران امید پا به خانه مردی گذاشت که هفده سال از او بزرگتر بود، اکنون روزهایی را در زندان سپری می کند که به جرم معاونت در قتل همان مرد باید به آینده نامعلوم خود و دو فرزندش فکر کند. بی شک اگر خانواده های این دو زودتر به مشکلات آنها رسیدگی می کردند، این اتفاق هرگز رخ نمی داد... اتفاقی که آزاده را از بیست و شش سالگی وارد زندان کرد و اکنون در سی وشش سالگی او به پنج سال باقی مانده از دوران محکومیتش فکر می کند.
منبع:روزنامه حمایت