* شاگردهایی که در امانت خیانت کردند
قصابی کوچه مسجد بلوار ابوذر آنقدر بزرگ نیست و تنها یک مغازه کوچک سه گوش را به خود اختصاص داده که یک یخچال و سنگی مرمر برای خرد کردن گوشت در آن قرار دارد و کمی جا برای زن و مردی که در آنجا مشغول به کار هستند.
زمانی که به قصابی رسیدیم خانم قصاب، مشغول چرخکردن گوشت بود و شوهرش در حال راهانداختن مشتری. عباس اسماعیلی 54 ساله از 7 سالگی در قصابی کار میکرده و حسابی در این شغل خبره است. وقتی از او میپرسیم که چطور شد اجازه داد همسرش در مغازه به او کمک کند، میگوید: «من در ابتدا شاگرد و کارگر داشتم. اما هرچه این کارگرها را عوض میکردم، بیفایده بود. آنها نه تنها کار نمیکردند؛ بلکه خیانت هم میکردند و از دخل، پول میدزدیدند. پسر هم نداشتم که آنها را با خود بیاورم؛ ما 3 دختر داریم. دو بار خیلی کلان از ما دزدیدند؛ یک بار13-14 سال پیش 6 میلیون تومان و یک بار هم 7 میلیون تومان کسر آوردیم که فهمیدیم از ما میدزدیدهاند.
12 سال پیش بود که همسرم به من پیشنهاد داد برای کمک به مغازه بیاید و به جای اینکه شاگرد بگیریم خودش کارهای نظافت مغازه را انجام دهد تا من بتوانم با خیال راحت به کارهای خارج از مغازه برسم.» اما همین شاگرد ساده که برای نظافتکردن آمده بود به جایی میرسد که تمام کارهای یک قصاب کار بلد را یاد میگیرد و حتی میتواند به تنهایی برای خودش مغازه را بگرداند: «از همان اول که با عباس ازدواج کردم شغل قصابی را دوست داشتم و وقتی او کار میکرد به دستهایش نگاه میکردم تا خودم هم یاد بگیرم. عموهایم، همه قصاب هستند و خودم هم این کار را دوست داشتم. به همسرم پیشنهاد دادم که کم کم از گرفتن شاگرد منصرف شود و کار با چاقو و ساطور را یاد بگیرم. همسرم هم به من اعتماد کرد و هر وقت میرفت کشتارگاه یا اتحادیه من مغازه را میچرخاندم و مشتریها را راه میانداختم.»
* اولین بار است که زن قصاب میدیدند
زهرا 43 سال بیشتر ندارد و از 30 سالگی ساطور به دست گرفتن را آغاز کرده است. او از نگاه مردم و عکسالعمل هممحلهایهایش میگوید که در نگاه اول چه میکردند و چه میگفتند: «هر کس من را میدید، تعجب میکرد و میگفت اولینبار است که خانم قصاب دیدهاند و من هم در جواب آنها میگفتم دیگر از این به بعد خواهید دید. تا الان که 12 سال از آن تاریخ میگذرد تمام کارهایی که مربوط به قصابی است را یاد گرفتهام و میتوانم انجام دهم.
با مردم هم خیلی راحت میتوانم ارتباط برقرار کنم و از آنجایی که ما بیشتر از 30 سال میشود که در این محله زندگی میکنیم، مردم و هممحلهایها را میشناسیم و آنها هم ما را میشناسند و اصلا مشکلی با مشتریها ندارم. چون میدانند که معمولا من صبحها در مغازه هستم و عباس کارهای خارج از مغازه را انجام میدهد. اکثر مشتریهایمان نیز زن هستند و دیگر ارتباط برقرارکردن با آنها کاری ندارد.»
* علاقه به ذبح گوسفند ندارم
خانم قصاب میگوید همه کار از دستش بر میآید و به راحتی میتواند گوسفند درسته را پوست بکند و شقه کند اما از کاری که همیشه از آن دوری کردهُ ذبح گوسفند بوده: «تا امروز ذبح گوسفند انجام ندادهام. نه اینکه نتوانم، خودم به این کار علاقه ندارم و هیچوقت دلم نخواسته چنین کاری را تجربه کنم. اما غیر از ذبح گوسفند، همه کارهای دیگر مثل پوستکندن، شقهکردن، خورد کردن، شکستن استخوان و جدا کردن گوشت از استخوان را بلدم و به راحتی میتوانم انجام دهم.»
* قصابی شغلی که آدم را خشن میکند
عباس و زهرا 25 سال است که با هم زندگی میکنند و ثمره این ازدواج سه دختر است که دوتای آنها را به خانه بخت فرستادهاند و یک نوه پسر هم دارند. زهرا میگوید دخترهایش با کار او نه تنها مشکل ندارند بلکه خوشحال هم هستند که مادرشان قصاب است و مدرسه هم که میرفتندُ معلم و مدیر مدرسه نیز میدانستند که مادر آنها قصاب است. در حال حاضر که دو تا از دخترهایش ازدواج کردهاند، دامادهای آنها نیز با شغل مادرزنشان مشکلی ندارند.
از آنجاییکه قصابی شغل خشنی است و همیشه باید با چاقو و ساطور سر و کار داشت، طبیعتا بر روحیه قصابها هم تاثیر میگذارد، آقای اسماعیلی در ادامه میگوید شغل قصابی خشن است و بالاخره ساعتهای خیلی زیادی قصاب با گوشت و خون در تماس است و میتواند روحیه را کمی خشن کند: «قصابی روی اخلاق و مرام زهرا هم اثر گذاشته. ساطور، خون و گوشت، اخلاقها را هم عوض میکند.» وقتی عباس اسماعیلی این جمله را میگوید، زهرا میخندد و میگوید: «آنقدرها که میگوید خشن نشدهام» و ما هم حرف او را باور میکنیم چون هیچکدام از این زوج قصاب، رنگ و بویی از خشونت قصابی را ندارند.
عباس که در محله و خانه به اسم ابوالفضل معروف است اصلا جثهاش به قصابها نمیخورد و خیلی ریز نقشتر از یک قصابی است که بتواند گاو زمین بزند یا زورش برسد استخوان درشتی را از وسط به دو نیم تقسیم کند. اما زهرا میگوید نگاه به جثه ریزش نکنیم که کم از قصابهای درشت هیکل ندارد و در این سالها از پس همه کار برآمده است: «قصابها همه هیکلی درشت و سیبیلو هستند چون این کار زور بازو میخواهد. اما با اینکه جثهام نسبت به قصابهای دیگر ریزتر است اما کار کردن برایم سخت نیست. با اینکه سبک وزن هستم اما میتوانم کارهای سخت را به راحتی انجام دهم. ما از ساعت 8 صبح تا 10 شب مغازه را باز و کار را شروع میکنیم اما خسته نمیشویم و بدنمان کم نمیآورد.»
* همسرم را نمیگذارم به اتحادیه بیاید
عباس میگوید همسر او در اتحادیه، تنها زن قصاب است؛ اما چندان مایل نیست او را به اتحادیه ببرد و خودش همه کارهای خارج از مغازه را انجام میدهد. با اینکه چندینبار اتحادیه از او خواسته که همسرش را با خود بههمراه بیاورد یا در عکسی زهرا شکوهی نیز حضور داشته باشد اما اجازه نداده و نمیخواسته زیاد در میان آن مجموعه مردانه حضور داشته باشد: «زهرا در اتحادیه پرونده هم دارد و به احتمال خیلی زیاد تنها قصاب زنی است که در سطح شهر تهران مشغول به کار است. البته هستند خانمهایی که در قصابی کار میکنند، اما کار با چاقو و ساطور را بلد نیستند و این در حالی است که همسر من خیلی خوب بلد است با گوشت و چاقو کار کند.
آنقدر خوب میتواند این کار را انجام دهد که در 7 دقیقه یک گوسفند درسته را میتواند شقه کند و من این کار را در 5 دقیقه انجام میدهم و از نظر توان جسمی کم نمیآورد و از طرف دیگر تا به حال با چاقو دستش را آنطور نبریده که کارش به بیمارستان و بخیه برسد».
گویا همسر آقای اسماعیلی کمکدست خیلی خوبی برایش است چون نه تنها در کارهایی که با گوشت سر و کار دارد به او کمک میکند، بلکه حساب و کتاب تمام کارهای مغازه هم در دست زهرا است و به این کارها هم رسیدگی میکند. او با اینکه ساعتهای زیادی را بیرون از خانه است اما مدیریت خانه را هم به خوبی انجام میدهد و نه تنها مردم محل از او کارش راضی هستند بلکه همسر و فرزندانش هم در خانه و نوع مدیریتش راضیاند.