به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اواخر آبان گذشته، مرد ۶۰ ساله اي که از کارهاي دخترش خسته شده بود و ادعا
مي کرد او آبرويش را حفظ نکرده است با ضربات خنجر او را به قتل رساند.
متهم اين پرونده در بازسازي صحنه جنايت نيز به صراحت ارتکاب قتل را پذيرفت
و گفت: شب قبل از جنايت نيز دخترم (مقتول) مقداري قرص و پودر را که داخل
پوسته گردو قرار داشت از کيفش بيرون آورد و به دهانش ريخت و گفت: "ديگر
خسته شده ام خودم را مي کشم! اين ها مرگ موش بود!! "
من که ترسيده بودم
دختران ديگرم را صدا کردم و با داروهاي خانگي او را از مرگ نجات داديم.
ولي يک روز به تاريخ رسيدگي به پرونده شکايت دخترم از نامزدش مانده بود که
او تهديد مي کرد نامزدش را مي کشد به همين خاطر هم ما با هم درگير شديم و
او را با خنجر کشتم!
این مرد روز گذشته براي آخرين دفاعيات در برابر قاضي ويژه قتل عمد ايستاد و گفت: انگار خنجر را در قلب خودم فرو کردم! به گزارش خراسان، او گفت: چند ماه قبل دخترم به عقد پسر جواني درآمد تا پس از فراهم شدن مقدمات عروسي، جشن ازدواجشان برگزار شود اما هنوز مدتي از دوران نامزدي آن ها نگذشته بود که دخترم متوجه شد همسرش اعتياد شديدي دارد به طوري که کارتن خواب شده است.
به همين خاطر او تصميم به طلاق گرفت و به محاکم قضايي شکايت کرد اما هنوز رأي دادگاه صادر نشده بود که متوجه شديم او قصد دارد با يکي از بستگانمان ازدواج کند. وقتي دخترم از همسرش طلاق گرفت با وساطت فاميل با ازدواج مجدد دخترم با «م» موافقت کردم و آن ها به عقد يکديگر درآمدند و قرار شد تا چند روز بعد ازدواج آن ها، به طور رسمي ثبت شود ولي «م» هم زير قول و قرار خودش زد و از ثبت رسمي ازدواج خودداري کرد.
متهم اين پرونده جنايي افزود: دخترم که ديگر تحمل اين وضع را نداشت از او شکايت کرد و مدام تهديد مي کرد که «م» را مي کشد. شب حادثه نيز او چاقويي را برداشت تا صبح که به دادگاه مي رود او را بکشد به همين خاطر او را نصيحت کردم اما به حرف هايم توجهي نمي کرد. ديگر از کارهاي او خسته شده بودم. شب قبل نيز وقتي با هم درگير شديم او از خانه فرار کرد و هنگامي که وارد منزل يکي از روستاييان شده بود با وساطت ديگران به خانه بازگشت.
صبح روز بعد هم به همين دليل بين ما درگيري رخ داد. من که عصباني شده بودم ناگهان خنجري را برداشتم و ضرباتي بر بدنش زدم سپس خنجر را در قلبش فرو بردم و در همان حال رهايش کردم. اين مرد که روز گذشته براي آخرين دفاع از خودش در برابر قاضي ويژه قتل عمد قرار گرفته بود مدام اشک مي ريخت و نمي توانست به درستي سخن بگويد.
او در ميان هق هق گريه که ناشي از ندامت او بود گفت: انگار آن خنجر را در قلب خودم فرو کردم و الان هم بسيار پشيمانم. من نبايد اين قدر عصباني مي شدم که دست به جنايت بزنم! او سپس در پاسخ به سوال مقام قضايي که پرسيد اتهام شما قتل عمدي است آيا قبول داريد؟ گفت: ارتکاب جنايت را مي پذيرم و حرفي براي گفتن ندارم!