به گزارش
خبرنگار کلينيک باشگاه خبرنگاران؛ فرزند شما دیگر یک کودک نیست، او دیگر سالهای نوجوانی و جوانیاش را میگذراند،یک روز میبینید که خیلی مودب و خوش رفتار است و روز دیگر در خود فرو رفته و اخلاق خوشی ندارد.
او دیگر به مسایل متفاوتی فکر میکند و از شما توقعات تازهای دارد. مثلاً دلش میخواهد در زمان رفت و آمد او محدودیتی وجود نداشته باشد و با دوستان خود بیرون برود بدون اینکه از او استنطاق شود.
الان دیگر زمان آن رسیده که مهارتهای فرزند پروری تان را کمی سبک سنگین کنید و با روشهای متفاوتی با فرزندتان برخورد کنید. میپرسید چگونه بدانیم که برخورد درستی داریم یا نه؟ در این مقاله 5 اشتباه والدین در برخورد با نوجوان و راه صحیح آن را بخوانید:
شکی نیست که نوجوان و جوان هم خط قرمزهایی را که شما برایش گذاشته اید امتحان خواهد کرد تا ببیند شما تا چه اندازه در این قوانین جدی هستید و چقدر میتوانید سرکشیهای او را تحمل کنید.
با تمام این حرفها او هنوز هم فرزند شماست و حتی اگر از قوانین شما سرپیچی کند باز هم به شما نیاز دارد. مهم این است که بتوانید تشخیص دهید کدام تلاشها ارزشش را دارد و کدامیک نتیجه معکوس میدهد.
5 اشتباه رایج والدین روش اصلاح آن
انتظار بدترین را دارید و از آینده میترسید بر علایق و سرگرمیهای مورد علاقهاش تاکید کنید. حتی اگر آنها را درک نمیکنید ؛ کتابهای فرزند پروری زیادی میخوانید و مو به مو عمل میکنید در هنگام برخورد و ارتباط با فرزندتان باید کتاب را کنار بگذارید و به تصمیم و انتخاب خودتان اعتماد کنید
به چیزهای کوچک و کم ارزش گیر میدهید اگر این کار فرزندتان او را در معرض خطری قرار نمیدهد، خیلی سختگیری نکنید و اجازه دهید تصمیمات متناسب با سن خود را بگیرد مشکلات بزرگ را ندیده میگیرید الان وقتی است که باید واکنش نشان دهید و قبل از اینکه مشکل بزرگتر شود، کاری بکنید
سختگیری بیش از حد میکنید یا او را کاملا آزاد گذاشته اید لازم است بین آزادی دادن به فرزندتان و پیروی او از شما تعادلی وجود داشته باشد. پس قوانین واضح و روشنی برای آنها مشخص کنید و ارزشهای خانوادگی و دینی خود را با کلمات و رفتار خود به نوجوانتان بگویید.
خطای اول: انتظار بدترین را دارید:
بسیاری از والدین به بزرگ شدن نوجوانشان به چشم یک مصیبت نگاه میکنند، با این باور که تنها میتوانند بدون هیچ کمکی تبدیل کودک دلبندشان به یک غول غیر قابل پیش بینی را تماشاکنند. اما این روش باعث میشود که شما و نوجوانتان سالهای بدی را بدون رضایت از در کنار هم بودن بگذرانید.
پیغامی که ما به نوجوانمان میدهیم این است که او تنها زمانی خوب است که کارهای بد نکند. مثلاً لباسها و موهای خود را همانگونه که ما میپسندیم بیاراید و تنها با دوستانی که ما میشناسیم و تایید میکنیم ارتباط داشته باشد. و همیشه در حال درس خواندن و یا ورزش باشد. زیرا میترسیم از دوستانش قرص و سیگار بگیرد و معتاد شود.
جالب است بدانید متخصصان میگویند انتظارات منفی شما میتواند او را به همان رفتاری که از آن میترسید سوق دهد. تحقیقات نشان داده نوجوانانی که والدینشان از درگیر شدن آنها در رفتار پر خطر
وحشت داشتهاند، تا یک سال بعد از بررسی بیشتر از بقیه درگیر همان رفتار پر خطر شده بودند. بنابر این به جای اینکه مدام فرزندتان را از کارهای بد بترسانید، بر علایق و سرگرمیهای مورد علاقهاش تاکید کنید. حتی اگر آنها را درک نمیکنید.
لازم است شما راه تازهای برای ارتباط با نوجوانتان پیدا کنید و دوباره با دلبندتان مرتبط شوید و چیزهای تازهای از او یاد بگیرید. اگر او عاشق رایانه و تلفن همراه است و دوست دارد با آنها ور برود با او همراه شوید تا هم شما از او چیزهای تازه در این باره یاد بگیرید و هم بتوانید ارتباطات او با دیگران را از این طریق نظارت کنید. اگر او به فوتبال یا ورزش دیگری علاقه دارد میتوانید دراین ورزش با او همراه شوید حتی اگر همراهی شما تماشای یک مسابقه با یکدیگر باشد.
خطای دوم: کتابهای فرزند پروری زیادی میخوانید:
علاوه بر اعتماد به غرایز خود بسیاری از والدین با متخصصان درباره پرورش فرزندانشان مشورت میکنند. عدهای هم از کتابهای روانشناسی و تربیت کودک کمک میگیرند.
البته اغلب کتابهای تربیت کودک هم مفید هستند اما کتابها وقتی مشکلساز میشوند که والدین از آنها استفاده میکنند تا مهارتهای ذاتی خود را جایگزین کنند. وقتی توصیهها و روش شخصی شان با موقعیت فرزندشان جور در نمیآید، این والدین بیشتر از قبل مضطرب و درمانده شده ودر ارتباط با فرزندشان، اعتماد به نفس خود را از دست میدهند.
كتابها و مقالهها برای این هستند که به شما دورنمایی از آنچه هست و خواهد بود بدهند و به شما کمک کنند تا در رفتارهای پیچیده بتوانید صورت مساله را برای خود و خانواده تان روشن کرده و برای حل مشکلات تصمیم بهتری بگیرید.
بنابر این در هنگام برخورد و ارتباط با فرزندتان باید کتاب را کنار بگذارید و به تصمیم و انتخاب خودتان اعتماد کنید. بعد از یک عمر خواندن کتابهای تربیت کودک دیگر هر چه لازم بوده یاد گرفته اید و حالا در امتحان عملی باید بتوانید یک برخورد مناسب را به کار بگیرید.
خطای سوم: گیر دادن به چیزهای کوچک و کم ارزش:
ممکن است شما مدل موی پسرتان و لباس کوتاه دخترتان را دوست نداشته باشید. یا حتی ممکن است فرزندتان در بازیهایی شرکت میکند که شما نمیپسندید. اما قبل از اینکه دخالت کنید و حرفی بزنید، به کل قضیه بهتر نگاه کنید.
اگر این کار فرزندتان او را در معرض خطری قرار نمیدهد، خیلی سختگیری نکنید و اجازه دهید تصمیمات متناسب با سن خود را بگیرد. مطمئن باشید خود او اولین کسی است که عواقب انتخاب و تصمیم خود را میبیند.
بسیاری از والدین نمیخواهند فرزندشان تا بزرگسالی روی هیچ گونه نا امیدی، درد، شکست و تلخی را ببیند. سعی میکنند به گونهای از کودک و نوجوانشان مراقبت کنند که حتی یک ویروس کوچک سرما خوردگی هم نتواند او را ناراحت کند، اما دور نگه داشتن فرزندتان از واقعیتهای زندگی، فرصتهای ارزشمند یادگیری را از او میگیرد و او وقتی وارد جامعه واقعی میشود
بیشتر آسیب پذیر خواهد بود چون دیگر نمیداند چگونه به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اگرچه شما همیشه برای راهنمایی و کمک در کنار او هستید اما اجازه دهید فرزندتان با علم به اینکه هوای او را دارید خودش جلو برود و زندگی را تجربه کندو یاد بگیرد.
خطای چهارم : نادیده انگاشتن چیزهای بزرگ
اگر شک کرده اید که فرزندتان معتاد شده یا یکی دوبار است که مواد اعتیاد آور مصرف کرده، روی خود را بر نگردانید و چشم پوشی نکنید. الان وقتی است که باید واکنش نشان دهید و قبل از اینکه مشکل بزرگتر شود، کاری بکنید. سنین بین 13 تا 18 سالگی زمانی است که درگیرشدن والدین در مسایل فرزندشان ضروری است.
لازم است شما همیشه مراقب تغییرات رفتار، ظاهر ، دوستان و عملکرد تحصیلی نوجوانتان باشید. به یاد داشته باشید که تنها مواد غیر قانونی مورد سوء مصرف قرار نمیگیرند، حتی بعضی از داروهایی که پزشکان برای بیماران تجویز میکنند ممکن است مورد سوء مصرف نوجوانان قرار گیرند. قرصهای ضد سرفه و حتی بعضی چسبها و ... میتوانند اعتیاد آور باشند.
اگر شما جعبه قرص خالی را در سطل آشغال اتاق فرزندتان پیدا کردید یا اگر سیگار، کاغذ پیچیده شده و کبریت و قرصهای بی نامی را در جیب و کشوی او دیدید، لازم است بیشتر مراقب او باشید. آمار داروهای توی قفسه را داشته باشید و در صورت امکان با یک متخصص در این زمینه مشورت کنید. یادتان باشد اینها علایمی جدی هستند و نباید سر سری از آنها گذشت.
خطای پنجم: سختگیری کم، سختگیری زیاد
بعضی ازوالدین ممکن است با احساس اینکه تسلطی بر نوجوانشان ندارند هر بار که او از مسیر درست منحرف شود، او را سرکوب میکنند.
گروه دیگر برای اینکه از مقابله با فرزندشان و دلخوری و رودر رویی او پیشگیری کنند، هیچ ایرادی از کارهای نوجوانشان نمیگیرند. اما هیچکدام از این دو روش صحیح نیست. بلکه لازم است بین آزادی دادن به فرزندتان و پیروی او از شما تعادلی وجود داشته باشد.
اگر بیش از حد بر پیروی او تاکید کنید ممکن است موفق شوید او را مجبور کنید مطابق میل شما رفتار کند، اما به چه قیمت؟ فرزند شما در یک محیط بسته بزرگ میشود بدون اینکه مهارتهای حل مساله و ارتباط اجتماعی را یاد گرفته باشد. علتش هم این است که همیشه شما به جای او تصمیم گرفتهاید.
نداشتن قانون جدی و انضباط محکم هم دردی را دوا نمیکند. نوجوانان نیاز دارند در محدودهای که برای کشف دنیای بیرون و ارتباطات اجتماعی شان دارند، بتوانند آزادانه حرکت کنند و البته برای این منظور لازم است قوانین و خطوط واضح و روشنی برای آنها مشخص شده باشد.
شما به عنوان والدین وظیفه دارید در این سن ارزشهای خانوادگی و دینی خود را با کلمات و رفتار خود به نوجوانتان بگویید. اگر دروغ را نمیپسندید و نمیخواهید از نوجوانتان دروغ بشنوید نه تنها این را به او بگویید بلکه با رفتار خود و راستگوییتان نشان دهید که این عمل از نظر شما نا پسند است.
به فرزندتان کمک کنید بتواند مهارتهایی برای کنترل و مدیریت خودش را به نحو مناسبی یاد بگیرد.
اغلب نوجوانان اعتراف میکنند که مایلند وقت بیشتری را با والدین و خانواده خود بگذرانند. بنابر این سعی کنید با فرزندتان اوقات خوشی داشته باشید و محیط دوست داشتنی برای او فراهم کنید، که همیشه برای بازگشت او آماده است. زمینی گرم و محکم که حتی چس از زمین خوردنش هم بتواند به آن تکیه کند و روی پاهای خودش بایستد.
به یاد داشته باشید که هنوز تاثیر و نفوذ شما بر فرزندتان عمیق تر از آن چیزی است که فکر میکنید.
منبع: اطلاعات
همه زخم خورده ایم?
ببینید من تمااممم همکلاسی هام گوشی دارن
حتی یکی شون امروز گفت اس ۲۳
میگم بهشون (به بابا مامانم) میگن خب داشته باشن
آخه چرا؟
آخه چرا همکلاسیم باید داشته باشه اما من نه
چرا یه بچه ۳ ساله داشته باشه من نداشته باشم؟??
من ۱۳ سالمه کلاس هفتم هستم همه ی نمره هام ۲۰ هست فقط ریاضی رو گرفتم ۱۸.۵ بابام همش میگه کی بیست گرفته. چند باری گوشیمو ازم گرفتن ، مامانم برای تولدم ایرپاد گرفته بود اما گفت بخاطر رفتار هام بهم نمیده . هنوز هم بهم نداده ، با دوستم می گذاشت برم بیرون تا موقعی که گفت برو دم در مغازه منم گفتم حوصلم نمیشه چون باید آماده میشدم میرفتم میخریدم میومدم خونه میرفتم مدرسه پیاده . از اون موقع مامانم کلی بهم حرف زد فحشم داد و حتی گفت دیگه مامان صداش نکنم
خیلی حالم بده . تو عید تولدش هست میخوام زود باهاش آشتی کنم و برای تولدش سورپرایز کنمش .
چطوری باهاش صحبت کنم آخه تا میام صحبت کنم فوری داد میزنه فحش بهم میده . راهکار بدید لطفا و سریع
توروخدا مشاوره بدین. بغض گلوم رو گرفته. اخه مگه میشه پدر و مادری علاقه بچه هاشون براشون مهم نباشه؟ همسنای من الان طبق علاقه خودشون پدر و مادرشون جایی میبرن یا... ولی من هنوز نمیتونم علاقه هام رو بروز بدم. باید هرچی اونا دوست دارن اتفاق بی افته.
خداااااایا. چرا
الان دارم با چشمانی گریان این متن رو مینویسم صرف اینکه خالی بشم. به خدا بریدم.به ته خط رسیدم. محدودیت در این حد.ینی چی اخه.مگه من چه گناهی کردم.پدرومادرم به کوچکترین چیز ها گیر میدن مثلا میگن ناخن هاتو کوتاه کن و ازشون دلیل میپرسی میگن ناخنای بلند مث ناخنای سگه.یا مثلا میگن پیامبر گفته ناخناتونو بگیرید چون زیرش چرک و کثیفی جمع میشه منم موقعی ک میخوام باهاشون دو کلام حرف حساب بزنم مثل ادم باهاشون صحبت کنم گریم میگیره و نمیتونم حرف بزنم و میرم اتاق و بابامم مسخرم میکنه به خاطر اینکه گریه میکنم ادامو در میاره .اینا اغراق نیستا عین واقعیته.هیچکدوم درکم نمیکنن . حتی انقد محدودیت دارم که رو تبلتم آهنگ زدم ولی بهشون نگفتم و اصن روحشونم خبر نداره ک من آهنگ گوش میدم. وقتی دوستامو میبینم که میگن با مامانم اهنگ گذاشت رقصیدم یا این چیزاواقعا برا خودم متاسف میشم خجالت میکشم و جلو اونا چیزی نمیگم و تنها چیزی ک الان میتونم بگم اینه که واقعا بریییییدم.یا مثلا رمز وای فایمون رو میدونم .3ساله ک میدونم ولی اونا فک میکنن که من اصن اینترنت ندارم و تو تاق همش درس میخونم در ضمن اینم بگم که من دبیرستانی هستم.ولی من واقعا دوس دارم که از همه چی خبر داشته باشن و بدونن که منم اینترنت دارم . در واقع مخفی کاری رو دوس ندارم و میخام باهاشون صادق باشم ولی متاسفانه با رفتارهاشون به انسانیت من به صادق بودن من به بی ریا بودن من صدمه میزنن خودشونم (پدرومادرم ) قشر فرهنگی جامعه هستن و تحصلکرده هستن ولی متاسفانه............ . اونا خودشون باعث میشن که من یه ادم پنهون کار بشم .منی که این روزا این چیزای کوچیکو ازشون پنهون میکنم دیگه چه برسه به اینده چیزای بزرگترو حتما پنهون خواهمکرد .اگه اونا بذارن من دارم زندگیمو میکنم.زندگی که الان 60 درصد جامعه این طوری زندگی میکنن و هم سنای خودم. واقعا ناراحتم از اینکه منو درک نمیکنن.حتی در مورد مو های منم نظر میدن که برو موهاتو کوتاه کن از ته بزن و اینا درحایکه من حتی مو های بلندمم از پشت تو مانتو میندازم که دیده نشه به خاطر عقایدم.ولی انا چی؟...... .دیگه چی بگم و اینکه اصلا نمیدونن من با اون اینترنت که دارم فیلم دانلود میکنم و نگا میکنم. با ینکه اونا نظارتی ندارن ولی من خودم خدا شاهده تا حالا فیلم های ایرانی فقط نگا کردم فقط ایرانی. ولی در حالیکه دوس داشتم اونا هم از این ماجر خبر داشته باشن و بشینم تو جمع خانواده باهاشون اون فیلمارو ببینم تو کانون گرم خانواده.اونا به همه چی گیر میدن.اگه به جای گیر دادن به ناخن یا مدل مانتویا بلندی و کوتاهی مو یا خیلی چیزای دیگه به استعداد های من دقت میکردن وقت میذاشتن انگیزه میدادن تشویق میکردن صد در صد الان وضعم از الان بهتر بود . تا یادم نرفته بگم یا مثلا بابام میگه این چ مدل مانتوییه خریدی ( در حالیکه مانتو نه کوتاهه نه از اون پاره پوره ها) فقط شاید عبایی باشه یا جلو باز و اینا که من خودمم از زیر جلو باز زیره بلند میپوشم و لی با این حال میگه علاوه بر اینکه زیره رو باید بپوشی باید یه دکمه هم ببندی که باد نخوره این ور اون ور بره . یا مثلا وقتی مامان بابام تو فامیلای دورمون کسی ابرو هاشو برمیداره با اینکه بالای 18 سال داره ولی پشتش کلی حرف میزنن و میگن دختر مجردو چه به این حرفا . ولی من دوس دارم بعد 18 سالگی ابرو هامو بردارم ولی با این جود ماحاله. با این طرز فکری که اینا دارن غ ممکنه. شکل ابرو هامم ی جوریه که شبیه پسرا میکنتم.شما فرض کنین عین ابرو های بابام. یعنی عین اونه دیگه. یکی دو نفرم بهم گفتن شبیه پسرا هستی. یا اینو بگم یکی از فامیلامون میخواد بینیشو عمل کنه 40 سالشهمتاهله و 2 تا هم بچه داره چن روز پیش حرفش پیش کشیده شد و فهمید که میخواد بینیشو عمل کنه.کلی پشتش حرف زد. که نمیدونم خدداده و قرار نیس همه عین هم باشن و از این حرفا. با این وجود منم نمیذاره بینیمو عمل کنم.
اگر خوندین خیلی ممنونم که خوندین و به حرفای من گوش کردین .
بعد یه چیزی خودش می گه میگه به هیچی نگیا صحبتم رو گوش می کنه به بقیه می گه انگار چیزی به اسم حریم شخصی تا حالا به گوشم نخورده
من دختر ۱۳ ساله هستم معدلم ۱۹.۵۰ شده این چند روز با مامان بابام زیاد دعوا های کوچیک می کنیم دوروزه که از از امتحاناتم می گذره مامانم گفته آزادم ولی فعلا که زندانیم هر کاری می کنم گیر میده چند روزی هست که می خوام برم یه جا زار بزنم نه به خاطر مامانم حس میکنم تنهام مامانم میذاره با دوستام بیرون برم ولی حس تنهایی دارم یه داداش کوچیک دوساله دارم حس می کنم مامان و بابام خیلی دوسش دارم فکر می کنم برای من دیگه حوصله ندارن
یه کلاس هفتمی در هرحالتی یا ۱۲ سالشه یا ۱۳!مگر اینکه تجدیدی باشه
لطفا سنتو درس حساب کن
پسر خوب،
دختر ها و پسر ها با هم متفاوت هستند انتظار نداشته باش که پدر و مادر همان رفتاری را با شما داشته باشند که با خواهر شما داشته باشند،
شما پسر هستی و باید روحیه قوی تری را داشته باشید چرا که باید در آینده اداره کننده یک خانواده باشید و هم از لحاظ درس و هم کار محکم تر و با اقتدار تر باشی،
از مواردی که ذکر کردی مشخص هست که توانمند و با استعداد هستی لذا از استعدادت استفاده کن و رابطه با پدر و مادر را دوستانه تر و بهتر کن، تا این سن حساس را رد کنید، در سن شما انسان تر هست و ممکن هست احساس کند دیگران توجهی ندارند، ولی شما قوی و محکم باش و ادامه بده، موفقیت های شما در حال باعث می شود د که آینده روشنی داشته باشی.
ضمنا ارتباط دوستانه و صمیمی شما با خواهرتان باعث می شود که با دیگران ارتباط نگیرد، پس شما در خانواده می توانید بسیار موثر باشید.
ممکن است شما نیت خوبی داشته باشید اما پیامد ناخوشایندی برای ایشان داشته باشد.
پسر من دوازده سال دارد و از من خواسته موهایش را کمی رنگ قهوه ای کند ولی نمیدانم چطور تصمیم بگیرم او با توجه به وضعیت کرونا نیز در خانه و مودب و اجتماعی نیز هست و بیشتر دوستانش مجازی اند ...به نظر شم من به او اجازه بدهمذیا خیر؟
پسر من دوازده سال دارد و از من خواسته موهایش را کمی رنگ قهوه ای کند ولی نمیدانم چطور تصمیم بگیرم او با توجه به وضعیت کرونا نیز در خانه و مودب و اجتماعی نیز هست و بیشتر دوستانش مجازی اند ...به نظر شم من به او اجازه بدهمذیا خیر؟
سر هر موضوعی با مامانم اختلاف داریم
مثل حجاب
من دوس دارم چادر بپوشم ولی مامانم میگه نه
نمیفهمم چرا هر چی میگم چزا میگه حالا تا بزر
و متوجه خواسته هامم نمیشن لطفا یکی بگه من چیکارذکنم
چرا نمی فهمید
فامیلاتونو به بچه ها تحمیل نکنید
با هر بتر نه شنیدن بیشتر میشکنم
مامانم حتی نمیذاره ماتیک بزنم چون میگه پشتت حرف میزنن
فقط می خندم و هیچی نمیگم اما به نظرتون چه کار کنم تا از این سخت گیری ها خلاص بشم؟
14 سالمه
همش سر موضوع چرت و پرت باهام دعوا میکنن
معدلم از 20 پایین تر نیومده و همه جا چه بیرون چه مغازه و ... مودب هستم و احترام میذارم به همه
ولی اینا اصن ب یه ورشون هم نیست !
کل مدرسم از من راضین
گوشی هم ندارم و حتی کوچیکتر از من هم گوشی دارن ! / برا من مهم نیست /
دوس ندارم با هیچکی وقت بگذرونم . فقط تنهایی
یه خواهر کوچیکتر دارم ک هر اتفاقی براش میوفته تقصیر منه و شروع میکنن به ....
نمیذارن با دوستام بریم پارک و ....
دوست دخترم ندارم
تنها تفریحم مکعب روبیکه ، چون توش حرفه ایم
همش میخوان برام تصمیم بگیرن
حتی نمیتونم از پولی ک برای خودمه و خودم با تلاش بدست اوردم خرجی کنم و حتما باید اونا تایید کنن/:
هم سن و سالامو میبینم کلا غصه میخورم
همش بیرون منو بخاطر این چیزا مسخره میکنن
نمیتونم مثل بقیه باشم
واقعا اینا چه انتظاری از ما دارن ؟
مثلا یه پدر و مادر جز اخلاق عالی و درسخون بودن بچش چه انتظاری باید داشته باشه ؟
افسردگی هم دارم و خودم هم میدونم ، ولی بهشون نگفتم ، چون بگم شروع میکنن به ...
نمیگم بدن ، حرفم اینه فکر میکنن منِ نوجوون ، مثل بچه 2 سالم که صبح تا شب باید مراقبش باشن
همه دوستام میرن بیرون باهم بازی میکنن ، ولی من نه
کلا مثل یه عروسک خیمه شب بازیم که با چوب کنترلش میکنن :/
قلبم پر حرفه ولی دیگه بیشتر نمیشه ... / البته تیکه های ریز قلبم ! چون شکستن و نمیتونم بهم وصلشون کنم ! /
و همیشه طبق خواسته اونا بودم ولی اونا دارن منو کسی میشازن ک خودشون مخوان
من میخوام ارایشگر شم و علاقه ب ریاضی ندارمو همیشه تپش افتادم
ولی نصف اوقات خانوادم شرکوفتم کردن
امروز گفتن مدارس حضوریه بابام وایساده با من دعوا کردن..!
بعدش میگه واس نمرات درخشانت نمتونیم جای دیگه ام ثبت نامت کنیم!
و مامانمم و بابامم بهم گفتن باعث سرافکندگی هستی...
واقعا داغونم کردن
پدرم هم کل روز بیرون از خونه هست و من خیلی دوستش ندارم چون اصلا به ما اهمیت نمیده و کل روز بیرونه و هر وقت میاد میره تو اتاقش و در رو میبنده و منم دیگه توقعی ندارم.
اما دیگه درباره برادرم کلافه شدم و اعصابم به شدت خورد شده، برادرم آزاد هست، هر وقت دلش میخواد میره بیرون همش تو اتاقش و هرکاری دلش خواست میکنه و کسی کارش نداره اما با این حال تو خونه پرخاشگری میکنه و اذیت میکنه.
کسی راهکار و نظری در این باره داره؟؟
با پدرتون صحبت کنید به بابات رفتارهای برادرت بگو و ازش بخواد که تو نگفتی که برادرت با تو لج کن
خانوادم طوری رفتار میکنن که انگار اصلا نیستم
حق گوش دادن آهنگای مورد علاقمو ندارم
حق ندارم عکس پروفایل و استوری های مورد علاقمو بذارم
حق ندارم با دوستام بیرون باشم یا برم خونشون
حتی با این که چادریم ولی اجازه ندارم لباسی که دوست دارم رو بپوشم و همش باید طبق سلیقه اونا لباسای گشاد و مسخره بپوشم
اونا فکر میکنن اگه تتو بزنم یا موهای دست و صورتمو بزنم میشم یه هرزه (البته ببخشید)
درسم خوبه و تا الان نمره زیر هیجده نداشتم ولی امسال به خاطر فشار روانی که رومه روی هیچکدوم از درسام نمیتونم تمرکز کنم
با اینکه از شش سالگی چادر رو خودم انتخاب کردم ولی فکر میکنن اگه انتخاب رو به عهده خودم بذارن مثل دخترای خیابونی میگردم
خسته شدم از این همه محدودیت
خسته شدم از اینهمه بی اعتمادی
اصلا دلم نمیخواد با یه غریبه درد دل کنم ولی چاره ای ندارم حتی از تظاهر اینکه حالم خوبه خسته شدم
باید هرچی که میخوایم بهمون دقیق مطرح کنه و بگه
ولی اگه پسرتون اینطورنیست، باید به علاقه هاش احترام بزارین. دیگه ماشالله بزرگ شده. ۱۴ ساله بچه نیست
در رابطه با اینکه بیشتر میگین غروب تا شب با دوستاش بیرونه، با توجه به اینکه سن پسرتون خطرناکترین سن توصیف شده، ساعت های رفت و امدش رو محدود کنین و جوری ازش حرف بکشین که کجاها میره و چیکار میکنه و با مهربونی بهش بگین که نگرانش هستین
موفق باشین
مامان و بابام فکر می کنن با این کارها من آینده خوبی خواهم
مامان ها و باباها فقط یه حرف می گم که با این کارها نتها درست نمی شن بلکه اونا یاد می گیرن چطوری شما رو دور بزنم
من پدرم خیلی کاریم نداره و فقط میگه ناخن ت رو کوتاه کن و به لباسم خیلی گیر نمیده و فقط میگه این کوتاهه البته لباس های مجلسی ..
اما مادرم!
اون از وقتی وارد دوره نوجوانی شدم خیلی بهم گیر میده .
و میخنده و میگه من فقط مراقبتم .
اون فکر میکنه من به دوستی با پسر ها علاقه دارم در صورتی که اصلا اینطور نیست اون فکر میکنه من توی گوشیم با پسر چت میکنم اما بازم اشتباهه .
من اصلا موافق نیستم که یه نوجوان توی این سن اینکار هارو کنه ولی مادرم فکر میکنه من علاقه دارم یا انجام میدم .
چند روز پیش رفته بود بیرون و من گوشیم رو به جایی تکیه داده بودم و داشتم درس میخوندم .
از بیرون اومد و با خنده گفت :داری از خودت فیلم میگیری ؟گفتم نه
گفت بچه های این دوره زمونه گفتم حتما داری فیلم میگیری .
منم مصنوعی خندیدم و گفتم مثلا میخوام فیلم بگیرم که چی بشه؟
گفت کاره دیگه ..
من برای نمایش تئاتر به پایگاه بسیج میرم که دوستای مدرسه و معلم تربیتی ام اونجاست ..
همش بهم میگه یه موقعه نری با دوستات پیش پسر ها هرهر کرکر بکنید .
گفتم تو به من اعتماد نداری .من همچین دختری ام؟
گفت من مادرتم دوست دارم نمیخوام اسیب ببینی ..
اما نمیدونه با این حرف هایی که میزنه چقدر منو بهم میریزه و من نمی تونم حرفی بزنم اگه هم چیزی بگم میگه احترام بلد نیستی ؟یا میگه چقدر تو کینه ایی .
من واقعا ناراحتم همش ارزو میکنم ۱۸ ساله بشم از دستش راحت بشم اصلا از این خونه میرم .
من ادمی ام که یکی بهم چیزی بگه من خوشم نیاد تا اون مشکلم رو حل نکنم تو یادم می مونه و اجازه لبخند بهم نمیده و میرم تو خودم ..
میگم مراقبم باش اما به خودم نگو .تو مراقب باش نیاز نیست یاد اور باشی .
و الکی گیر بدی بهم .
لطفا کمکم کنید ،به نظرتون این رفتار مامانم درسته؟
من یه دختر 18 ساله هستم...خیلی با همسن و سالام فرق دارم در این حد ک حتی تاحالا یبار با دوستام از خونه بیرون نرفتم...توعمرم تا حالا پامو تو کافه نذاشتم و تنهایی از خونه بیرون نرفتم همیشه هرکاری خواستم بکنم با مامانم مشورت کردم...هیچ وقت نشده خودم برم یچیزی برا خودم بگیرم بیام...حتی تا الانم گوشی نداشتم (الانم ندارم الان دارم با لپ تاپ این کامنتو میذارم!)...تا الان اینطوری بوده ولی الان حس میکنم ک مامانم خیلی دیگه داره سعی میکنه کنترل منو دست خودش بگیره...درحدی که حتی اگه میخوام یه خرید اینترنتی کنم کلی باید چونه بزنم میگه این براچیته اون برا چیته اصن این به تو میخوره؟! بش میگم خب من دوستش دارم میگه حس استقلال میکنی؟بیخود کردی...یه مدته کاری بات ندارم سرخود شدی....درصورتی ک همیشه تو کار من قبل خودم ورود میکنه...من هیچ فرقی با قبلم نکردم اما فک کنم تو این سن حداقل حقی ک دارم اینه ک بتونم یسری کارای کوچیکمو خودم مدیریت کنم...بخدا من انقدر محدود بودم ک بعضی وقتا دوستام مسخرم میکردن...من علاقه زیادی ب بازیگری و تئاتر داشتم و دارم یبار راهنمایی بودم خواستم توی تئاتر مدرسه شرکت کنم چنان بلایی به سر من آورد ک رفتم گفتم آقا من غلط کردم نمیخوام یکی دیگه رو جای من بیارید من نمیتونم! همه دوستام و همکلاسیام کلی بهم دری وری گفتن...اون روز من خورد شدم...ولی اصلا براش اهمیتی نداشت خیلیم خوشحال بود از ین ک حرفش ب کرسی نشسته...فک کنم همسن و سالای من درک کنن...من کلی آرزو دارم ک دلم میخواد بهشون برسم ولی کسی برای آرزو های من ارزشی قائل نیست!چون کسی برای من ارزش قائل نیست...والدین عزیز لطفا فک نکنید اگه بچه هاتونو زندانی کنید و آب خوردنشون رو هم کنترل کنید بچه تون معصوم و سر به راه بزرگ میشه بدتر یاقی میشه خیلی وقتا اینطور شده من خودم برای اینکه مامانم ناراحت نشه خیلی وقتا پا رو دلم گذاشتم و هیچ کاری نکردم بضی وقتا سر کوچکترین کارا انقدر چونه زدمو جواب پس دادم ک اگه بگم مغزتون سوت میکشه...ولی شماهم یکم بخاطر ما عقب بکشید بزارید ماهم از زندگیمون در حد متعارف و معقول لذت ببریم...چرا فکر میکنید پسری ک بادوستاش میره بیرون حتما میره دختربازی و مواد کشیدن؟! شاید فقط میره حال و هواش عوض شه...اگه آینده خودشو در درس خوندن ببینه صد در صد تلاششو براش میکنه شما هرروزم بزنیدش بازم فایده نداره....یا چرا فک میکنید اگه یه دخترارو محدود کنید مریم مقدس تحویل جامعه میدید؟! خودم به عنوان یکی از همین نسل دارم میگم...محدودیت تا حدی لازمه چون آزادی بیش از حد درست مثل محدودیت بیش از حد خطرناک و سمیه! اگه هرچیزیو ب بچه هاتون بجاش بدین درست تربیت میشه و بچه خودشم درست تربیت میکنه...طوری با بچتون رفتار کنید بچتون بگه منم بچمو مثل تو تربیت میکنم مامان یا بابا!
ببخشید سرتونو در آوردم...فقط خواستم درک کنید یکم مارو انشاالله این کامنت حداقل رو ینفر تاثیر مثبت بذاره و زندگیشو درخشان تر کنه!
واقعا مادر شما باید قبول کنه شما بزرگ شدی خدا مادرتون نگه داره باهش صحبت کن درست میشه انشالله موفق موید باشید
میگه میدزدنت یا یه گوه دیگه میخورن ، من حتی تا الان با دوستام جایی نرفتم و دوسم ندارم برم .
بابام خیلی رفتار خوبی داره همیشه دوست داشت نترس باشم مستقل بار بیام ولی مامانم....
تازه من یکم کم رو هستم ولی زیاد به چشم نمیاد اون میگه مریضی هی تحقیر میکنه هی میگه خنگی زشتی پات چپه چشمت چپه لاغر مردنی هسی کسی تف تو روت نمیندازه و.....
واقعا خیلی ناراحتم فقط گریه میتونه آرومم کنه خودمم زود اشکم در میاد و بغض میکنم و معلوم میشه هر بار غرورم جلو مامانم میشکنه چون نمیتونم کنترل کنم خودمو و گریه میکنم
و ازم تشکر نمی کنن و میگن (وظیفته!!!!) خونه تمیز کردن وضیفه منهههه
به نظرتون چیکار کنم دیگه خسته شدم
ولی اگه سیزده تا 20 سالته که هم دردیم میفهمیمت
من با ناپدری و مادرم زندگی میکنم اوایل نمی تونستم با این وضعیت کنار بیام و فشار عصبی زیادی داشتم اما الان کنار اومدم ولی نمی تونم خواسته هام رو خوب بیان کنم و نمی تونم ارتباط خوبی داشته باشم با اینکه همه چی خوب به نظر میرسه خلاصه بگم ناپدری من اختیار کامل من رو بدست گرفته و من کمتر از چشم بهش نگفتم الان ۱۶ سالمه ولی نه گوشی دارم نه میتونم رفیق بازی کنم و نه میتونم برم بیرون و خیلی سخت برای این خانواده کار و کمک می کنم و تا اعتراض میکنم میزنن تو دهنم اونم با حرفاشون مسئله اینکه اونا فقط وضعیت و مشکلات خودشون رو میبینن و میخوان که برای حل این مشکلات من کمکشون کنم ولی هیچ وقت ازم نپرسیدن خواستم چیه و البته خیلی حرف شنیدم و ..........
اما مشکل من پول و اهمیت و محبت نیست اونا نه تنها کمکم نمی کنن تا به هدفم یعنی فوتبالیست شدن برسم بلکه راه من رو سد میکنن
خواستم بهشون بگم که منو کلاس فوتبال بنویسن گفتم بخواتر وضعیت مالی و کرونا لعنتی رعایت کنم و رفتم تو حیاط تمرین کنم بعد که ناپدریم فهمید عصبانی شده و میگه چرا اجازه نگرفتی و رفتی حیاط خلاصه من برای آب خوردنم باید اجازه بگیرم ولی همیشه برای آروم کردن اعصابم گفتم که اونا وظیفه شون نیست که به من خوبی کنن و همین که تو خونشون زندگی میکنم جایه شکر داره تا بزرگ شم خلاصه درکم نمی کنن و باهام صحبت نمی کنن و با اینکه کناره همیم ولی من خیلی تنها که البته همین که تنهای ما رو ترک نکرده خودش خوبه این جور موضوع ها رو میتونم تحمل کنم ولی وقتی سد راهم برای رسیدن به فوتبال میشن نمی تونم دووم بیارم به سرم زده از خونه فرار کنم مثل بیرانوند چون تصمیم رو برای فوتبالیست شدن گرفتم هر روز که میگذره یعنی یه عذاب رو تموم کردم و دوباره برای روز بعد یک عذابه دیگه منم گوشه گیرم و سره تورو در وایسی نمی تونم مشکلاتم رو به خانواده ام بگم و فقط خواهشا به من بگید از خونه فرار کنم برای رسیدن به هدف یا نه و اینکه اگر خودمم هم بخوام با اونا ارتباط خوبی داشته باشم اونا این رو نمی خواهند و فقط حرف خودشون رو میزنن و اصلا قدر منو نمی دونن
چیکار کنم خیلی تو فشارم چون آیندم برام مهمه و حاضرم برای آیندم خانواده رو ترک کنم
یک داداش کوچک دارم مامانم همش هرچی میشه هر کاری اون میکنه میندازه گردن من میگه تو بهش یاد دادی یا از تو یاد گرفته
من یک دختر مذهبی ام
اما نمیدونم چرا هرکاری میکنم زندگیم خوب نمیشه
تازگیا تیک عصبی پیدا کردم
همش خواب های وحشتناک و بد میبینم
دوست دارم برم پیش یک مشاور و تمام حرف هامو به آن بزنم
من تاحالا مشکلاتم را جایی نگفتم
این جا اولین جایی هست که من دارم میگم
دوست دارم برم پیش یک مشاور اما تنها که نمیتونم
پیام من در نام است و نام در نظر
دیگه نمیتونیم پیشش حرف بزنیم یه حرف 4تا میکنه کلا درسو بیخیال شده از بس به درساش رسیدم خودم عصبی شدم. دیگه نیدونیم چیکار کنیم؟
پارسال سم خوردم تا خودمو بکشم اما متاسفانه کم خورده بودم و الان زندم