لیلا سادات باقری در وبلاگ سيصد و سيزده بهشتي نوشت:با شنيدن استغاثه تنهايي عمو از خيمه بيرون دويد. امام به زينب فرمود؛ مگذار بيايد، ولي او حلقه‌ي دست‌هاي عمه را به التماس گسست و خود را به عمو رساند.....

 
عبدالله! اگر قرار است كه يك صبح تا به عصر؛

 

از تو و نازكي بازوانت بر سينه‌ي حسين،

 

آن‌هم در هجمه‌اي از وقت كه ميان ثارالله با صاحبش تنها يك خنجر فاصله ايستاده،

 

اين‌چنين مردانه‌گي بسازد!

 

اما براي ما، تمام صبح و عصرهاي يك هشت سال نه چندان دور

 

آن‌هم تنها به قدمت 30 سال فاصله،

 

نتوانسته به قدر بازوان 11 ساله‌ي تو، معرفت و مردانه‌گي بسازد؛

 

بايد شك كنم به... نه! البته كه شك نمي‌كنم به چشم‌ها و گوش‌هايي كه

 

از قضا هميشه هم به هيئت عزاي حسين مي‌بريم‌شان ...

 

شك مي‌كنم به سرهاي‌مان كه اغلب

 

در خانه جاي‌ش مي‌گذاريم!

 

اگر دل حُكم عشق دهد، سر ديگر سوداي ماندن ندارد و اگر اين‌چنين باشد؛

 

ميان سر و دل رابطه‌اي‌ست كه؛

 

سِرّش را مي‌تواني از آن 72 نيزه‌ي ايستاده بپرسي!

 *با شنيدن استغاثه تنهايي عمو از خيمه بيرون دويد. امام به زينب فرمود؛ مگذار بيايد، ولي او حلقه‌ي دست‌هاي عمه را به التماس گسست و خود را به عمو رساند. بحر‌بن‌كعب يا حرملة‌بن‌كاهل قصد جان امام كردند. با دستش دفاع كرد و گفت: اي ناپاك‌زاده مي‌خواهي عموي‌م را بكشي؟ دست او را با شمشير قطع كردند. امام او را در آغوش فشرد. او مي‌گفت: «يا عمّاه يا عمّاه»، امام فرمود: برادر‌زاده‌ام شكيبا باش! حرمله تير انداخت و او در آغوش عمو شهيد شد.

او؛ عبدالله بن حسن بن علي بن ابي‌طالب معروف به؛ عبدالله اصغر، آخرين صحابه‌ي شهيد كربلاست!

 «هيچ‌كس در آخرين لحظه به اندازه‌ي تو به قلب عمو نزديك نبود. ضربان تشنه‌ترين قلب هستي را مي‌شنيدي. بگذار چشم‌هايت را ببوسم كه آخرين زائر چشم‌هاي عمويند و گوش‌هايت را كه بر سينه‌ي داغ و گل‌گون عمو به ترنم قلب خدا دل سپرده بودند.»

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.