کربلا صبحی از عقیق و آینه است، دریچهای
گشوده است به کرانههای برفی ملکوت. این خاک، خاکِ گریه و توسل است.
ابرها
دخیلهای سپید فرشتگانند که بر افقِ خاک آویخته شده اند ـ شش جهت کائنات،
ضریح قبر شش گوشه حسین علیهالسلام است.
کربلا در زمین نمیگنجد...
کربلا در روز نمیگنجد...
کربلا وسعتی است، به اندازه تاریخ.
کربلا کویر نیست، بهار روحانی شهود است. رودخانه های کرامت در کربلا جاری است. چشمه «ولایت» از کربلا میجوشد. نسیم «شفاعت» در کربلا جریان دارد.
کربلا نبض غیرت زمین است، آن روز که زمین به خروش درمیآید و دریا به تلاطم میافتد و کوهها از هم میپاشند… و آه از آسمان که پس از کربلا، چگونه بر ستونهای خود ایستاد و از بار این همه مصیبت شکفته شد؟
آری، چهل روز است که از کربلا میگذرد، امّا داغ حسین علیهالسلام همچنان تازه و تازهتر شده است.
حالا تمام تقویم، بوی عاشورا میدهد...
کربلا وجدانِ خاک است که هیچگاه نخواهد خفت، حتی اگر چهل روز… چهل سال… چهارده قرن… از آن بگذرد…