ای مسافر آسمانها گامهایت را آهسته بردار..
کمی آرامتر ..
بگذار از خون سرخت و اشکهای بنده گیت سر تا سر گوچه را چراعانی کنم
آه که نمیدانی وقتنی رفتی چه حسرتی بر دل ماند .
زیستن بعد تو مانند مردن است
مردنی که روح و جسم را میفرساید ..
آرام آرامتر
بگذار بدرقه ات کنم
بگذار آخرین لحظات را در کنار تو باشم
بگذار تا شیرینی آخرین لبخندت جا خوش کند
ای مسافر آسمانها
با تو نجوا میکنم .
مگذار که با حسرت بمیرم
فراق را برنمی تابم
نمی توانم وداع طوفانی تو را بنگرم
به باران اشک هایم نگاه کن ..
تو پرواز کردی و من بال و پر خویش ببستم
برو
برو ای مسافر آسمانها .
تو خون ریختی و من اشک ..
برو ای مسافر آسمانها .
برو
اما کمی آهسته تر .
هوا هوای رفتن است و من هنوز حسرت به دل ..
غبار خستگی هایم گردی کهنه است ..
میدانم صبور باید بود
اما چه میتوان کرد؟
سکوت
سکوت پیشه میکنم .
سکوتی خیس ...