به گزارش خبرنگار ويژهنامه محّرم باشگاه خبرنگاران؛ برايم از عشق مي گفت آن پيرمرد اسدي، از حقيقت ، از حروف مقطعه قرآن كه بر خاكهاي دشت كربلا بر زمين افتاده بود، او ميگفت كه در كنار هر شهيد مطهر نوري ساطع بود كه بر آسمان ميتابيد و عشق را معنا ميكرد ،آري چه جاي تعجب است كه نور بر آسمان ميرود در حالي كه خورشيد و ماه پاره پاره بر زمين افتادهاند.
آسمان كربلا شاهد عروج مرداني بود كه با مرگ عشقبازي كردند و معشوق را در آغوش كشيدند. شب دوازدهم محرم، شبي راز آلود است زيرا در اين شب خورشيدهاي پاره پاره، در خاك ميشوند و عشق در خون خدا بر خود ميبالد.
آري قوم بني اسد آمدند و آسماني را در قلب زمين در خاك كردند آسماني كه در پيكر پاكش به اندازه ستارگاه آسمان، ستاره ميدرخشيد.
آه...آه...اي زمين كربلا گاه بر تو حسرت ميبرم كه تو چقدر با عظمتي، زميني كه آسماني چون حسين(ع) را در خود پنهان كند از هفت آسمان برتر است.
سجاد(ع) آن ولي خدا كه در زنجير بود براي شناساندن قرآن بي سر به سوي قتلگاه روان شد و حصار زندان و زنجير جور كوفيان را در هم شكست تا ثابت كند كه هيچ روح آزادهاي در زنجير جاي نميگيرد...
خوشا به حال آن زميني كه حسين(ع) را در آغوش ميكشد، زيرا او قرآن پاره پاره است كه بر خاك افتاده است.
آري زماني كه امتي ولايت را پاره پاره بر خاك رها ميكنند و خورشيد را بر نيزه از شهري به شهر ديگر ميبرند بايد اين امانت الهي در خاك تفتيده ي كربلا آرام گيرد تا دير زماني در آن سوي تاريخ نداي «يا لثارات الحسين» سر داده شود، آنگاه كه كعبه از سياه پوشي به در آيد و ذوالفقار در دست وارثش آرام گيرد.
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
گفت و گو آيين درويشي نبود
ورنه با تو ماجراها داشتيم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتيم
نكتهها رفت و شكايت كس نكرد
جانب حرمت فرو نگذاشتيم
گفت خود دادي به ما دل حافظا
ما محصل بر كسي نگماشتيم
يادداشت: عماد اصلاني
انتهاي پيام/پ3