به گزارش خبرنگار اعزامي
باشگاه خبرنگاران به سيستان و بلوچستان، عصر روز جمعه 12 آبان ماه بود كه در ادامه سفر اردوي جهادي پس از گذر از جادههاي خاکي و سنگلاخي به روستاي كنارك رسيديم، روستايي كه به خاطر برخي عقايد مذهبي، تماشاي تلويزيون و گرفتن عكس از زنان خود را حرام ميدانستند.
کودکاني که از دوربين وحشت داشتنداز فاصله دور كه در حال وارد شدن به روستا بوديم، زنان و دختراني را ديديم که روي حصيري نشسته بودند و مشغول گلدوزي بودند اما همين که خودروهاي ما را ديدند که در روستا توقف کرد به سرعت وسايلشان را جمع کردند و به داخل خانههايشان دويدند.
در اين روستا حتي كودكان هم از ديدن دوربينهاي عكاسان گروه خبري ميترسيدند و با گريه فرار ميكردند؛
وقتي از ابوبکر 23 ساله که به تازگي متأهل شده بود پرسيديم عکسي از عروسي خود دارد يا نه؛ خيلي قاطعانه جواب داد: نه من اجازه نميدهم کسي از زنم عکس بگيرد. آب در کنارک ميگنددتقريبا تنها سه خانه در اين روستا بود که از سنگ ساخته شده بود و بقيه خانهها به شکل کپر بودند البته برخي از کپرها به جاي آغل بزها و يا آشپزخانه مورد استفاده قرار ميگرفتند. آب روستا نيز از محل منبعي تأمين ميشد كه بيشتر شبيه يك حوضچه بود و تقريبا هر دو هفته يك بار با تانكر آب ميآوردند و به درون آن ميريختند و از آن استفاده ميكردند. نكته قابل توجه اينكه، اين حوضچه فاقد هرگونه پوششي بر روي آن بود و ميشد حشرات شناور روي آن و لجني كه به واسطه سكون طولاني آب، روي سطح آن تشكيل شده بود را به راحتي ديد. اين همان آبي بود که بچههاي روستا پس از بازي، براي رفع عطش از آن استفاده ميکردند.
خوشبختانه کنارک از نعمت برق برخوردار بود اما خانه بهداشتي در آن به چشم نميخورد. نزديکترين خانه بهداشت به اين روستا، کيلومترها آن طرفتر در روستاي ديگري بود. وقتي از زنان روستا پرسيديم يک خانم باردار هنگام زايمان به چه کسي مراجعه ميکند، گفتند: يک قابله در روستا هست که معمولا براي کارهاي درماني به او مراجعه ميکنند.
روستاي کنارک روستاي آرام و بيجنب و جوشي بود و اغلب مردان اين روستا هم مثل روستاهاي ديگر براي کارگري به نيکشهر و يا چابهار ميرفتند. ساکنان اين روستا نسبت به روستاهاي ديگر کمتر از محل زندگي خود خارج شده بودند و کمتر آدمي غير از خودشان را ديده بودند.
بدين ترتيب از اين روستا هم گذر کرديم و به سمت مقصد اصلي يعني روستاي "زبرينگ" به راه افتاديم. مسيري که بايد براي رسيدن به اين روستا طي ميکرديم بسيار خطرناکتر بود. از طرفي هوا کاملا تاريک بود و جايي ديده نميشد و از طرفي در بعضي از قسمتهاي راه، جاده مشخصي وجود نداشت و حتي گاهي از ميان رودخانههاي بزرگ خشکي که مسير آب کوچکي در آن بود، گذر ميکرديم.
اهالي زبرينگ ساعتها منتظر رسيدن گروه جهادي بودندحدود ساعت 12 شب بود که به زبرينگ شيعهنشين رسيديم. همه اعضاي گروه خسته راه جادهاي بودند که پشت سر گذاشته بوديم، آنقدر خسته که بدون خوردن شام به خواب رفتيم. محل اقامتمان منزل يکي از اهالي روستا بود که جهادگران براي آنان ساخته بودند و با خونگرمي خاصي که داشتند آن را براي ما خالي کرده بودند و خودشان براي گذارندن شب به منزل همسايهشان رفته بودند.
صبح روز شنبه(عيد غدير) بود که با صداي کودکان روستا از خواب بيدار شديم. هنوز پايمان را از در منزلي که در آن اقامت داشتيم بيرون نگذاشته بوديم که با کودکاني مواجه شديم که به سمت ما ميدويدند. کودکان اين روستا برخلاف روستاهاي ديگر انس و الفت خاصي با اعضاي گروه جهادي داشتند تا جايي که اسم بعضي از اعضاي گروه را که هنگام عيد نوروز به زبرينگ آمده بودند، ميدانستند و مشتاقانه اسم اعضاي جديدي که نميشناختند را ميپرسيدند. از اين رو صبحمان را با بازي کردن با کودکان شيرين زبان زبرينگ شروع کرديم.
جهادگراني که سابقا به اين روستا آمده بودند از نظر بهداشتي، عمراني، فرهنگي، ديني، آموزشي و... به پيشرفت اين روستا کمک شاياني کرده بودند که کاملا مشهود بود. در اين روستا يک خانه بهداشت مستقل وجود داشت که جهادگران تلاش کرده بودند با کمترين امکانات موجود آن را تجهيز کنند. طي اين سفر دو دندانپزشک جوان همراه ما آمده بودند که دندانهاي کودکان روستا را که به خاطر شرايط خاص زندگيشان خراب شده بود، معاينه و درمان کنند.
نکته جالبي که در بازي کودکان روستا متوجه شديم اين بود که پسران روستا جدا از دختران بازي ميکردند و اين به خاطر آموزشي بود که جهادگران به آنها داده بودند. يک معلم هم در اين روستا بود که به کودکان آن درس ميداد و شعرهاي قشنگي را هم به بچهها آموخته بود که با صداي زيبايشان براي ما ميخواندند.
در اين روستا آنقدر با کودکان سرگرم شديم و آنقدر آنها با ما گرم گرفتند که نتوانستيم کار ديگري جز بازي با کودکان آن انجام دهيم. کودکاني که شب گذشته را تا ديروقت به انتظار ما بيدار نشسته بودند و به خاطر تأخير ما با ناراحتي به خواب رفته بودند.
دندانپزشکان جهادگر کودکان را معاينه کردندبرنامه بعدي معاينه دندانهاي کودکان روستا بود که بهخاطر ترسي که کودکان از کشيدن دندان داشتند، مجبور شديم با بازي و نوازش و شعر خواندن آنها را راضي به نشستن روي صندلي مخصوص دندانپزشکي کنيم. آنطور که ديده ميشد وضعيت دندانهاي کودکان روستا خيلي مناسب نبود. دندانپزشکان در پايان هر معاينه يک مسواک به هر کودک داده و به آنها شيوه مسواک زدن را آموزش ميدادند.
پس از اتمام معاينه بچهها را به سمت کپري برديم که قرار بود در آن مسابقه نقاشي برايشان برگزار کنيم. جهادگران فرهنگي گروه نقاشيهايي را از قبل آماده کرده بودند که آنها را همراه با مدادرنگيهايي در اختيار کودکان قرار دادند و از آنها خواسته شد تا نقاشيها را با سليقه خودشان رنگآميزي کنند. به راستي که کودکان با استعدادي بودند.
تقريبا ظهر شده بود که با مشقت خاصي توانستيم کودکان را راضي کنيم از ما جدا شوند و به خانههايشان بروند و ناهار بخورند. بعد از صرف ناهار که يکي از زنان روستا براي ما تهيه کرده بود، بچهها را به کنار رودخانه برديم و آنها در آب رودخانه که البته مقدار وسيعي از آن خشک شده بود بازي کردند.
برنامه عصر ديدار از دو روستاي ديگر بود که در امتداد مسير زبرينگ قرار داشت. بازديد از روستاي "کوردان" از برنامه حذف شد. يکي از نقلهايي که درباره روستاي کوردان شنيديم اين بود که يک مولوي (روحاني سني مذهب) پس از سفري که به عربستان داشته است با وهابيان قراردادي بسته و پس از بازگشت به کوردان، تمامي اهالي شيعه مذهب اين روستا را سني کرده است.
بالاخره شبهاي گتيج هم روشن شدنهايتا در امتداد مسير روستاي زبرينگ به روستاي گتيج از توابع بنت و فنوج رسيديم. مأموران شرکت برق در حال راهاندازي سيستم برقرساني به اين روستا بودند که تاکنون از نعمت برق محروم بود. اين روستا هم از جمعيت کمي برخوردار بود و مثل ساير روستاهاي ديگر زنان آن تنها به گلدوزي و سوزندوزي روي لباسهايشان مشغول بودند و مردان آن همچنان در سفر براي درآوردن لقمهاي نان.
جواناني که بدون گواهينامه در کوهها ميتازندتنها تفريح پسران جوان روستاهايي که بازديد کرديم اين بود که با موتورسيکلت خود، دوستانشان را سوار کنند و از اين روستا به روستاي ديگر بروند. وقتي پرسيديم براي استفاده از موتورسيکلت گواهينامه دارند يا نه، متوجه شديم اين جوانان حتي به خدمت سربازي هم نميروند که بتوانند گواهينامه بگيرند و بدون داشتن گواهينامه با موتورسيکلتهايشان در جادههاي خاکي و پرفراز و نشيب ميتازند.
پايان سفر...سرانجام به روستاي زبرينگ که محل اقامتمان بود، بازگشتيم. تعدادي بليط هواپيما براي بازگشت برخي از اعضاي گروه جهادي رسانه آماده شده بود که ناچار شديم باز هم شبهنگام از همان مسير سنگلاخي که آمده بوديم بازگرديم.
کودکان روستا دستهايشان را داخل خودروي ما آورده بودند و با گريه از ما ميخواستند که روستا را ترک نکنيم. لحظه بسيار غمانگيزي بود. لحظهاي که بايد به خواسته کودکان زبرينگ پشت ميکرديم و دلهاي کوچکشان را ميشکستيم. با هر سختي بود از آنها جدا شديم و اين بار به سمت ايرانشهر حرکت کرديم. در يکي از مقرهاي مقاومت بسيج اين شهر توقف کرديم. صبح هنگام بود که با خودروهايي که منتظرمان بودند راهي فرودگاه ايرانشهر شديم و به تهران بازگشتيم.
اينگونه بود که سفر گروه جهادي رسانه با تمام فرازها و نشيبها، اميدها و دلهرههايش به پايان رسيد. سفري که برخي اعضاي جديد گروه که تاکنون تجربه حضور در منطقه محروم را نداشتند با مشکلاتي مواجه کرد، حتي يکي از اعضاي گروه به خاطر مصرف آب آلوده مبتلا به عفونت روده شد. از اين رو نگراني زيادي به خاطر مصرف اين آب از سوي کودکان روستاهاي محروم سيستان و بلوچستان وجود دارد البته به ما گفته شد بدن کودکان اين روستا پس از طي چند دوره بيماري به خاطر مصرف اين آب در برابر آن مقاوم ميشوند اما کودکاني که در برابر اين بيماريها تاب نميآورند چه؟
گزارش از: فائزه ظهيري
انتهاي پيام/