نگاه مادر به عکس فرزند شهيدش، گواه غم درونش بود، اما تنها چيزي که در صورتش ديده مي‌شد لبخندي از سر رضايت از عاقبت به‌خيري پسر جوان شهيدش بود.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران، روحيه جهادي روحيه‌اي بر آمده از متن دين است و همواره تلاش يک جهادگر بر اين است كه در هر جا و با هر امكاناتي سعي كند اهداف مقدسي را پيگيري كند. از اين رو سعي در بسط و گسترش فرهنگ جهادي مي‌تواند يكي از مهم‌ترين ابعاد "اردوهاي جهادي" باشد.

اردو‌‌هاي جهادي دانشجويان و سفر آنها به مناطق محروم چند سالي كه جاي خود را در بين نسل سوم انقلاب باز كرده و انصافا نيز اين اردو‌هاي جهادي حركت بسيار مبارك و پربركتي بوده است اما اين حركت‌هاي جهادگران جوان دانشگاه‌ها، انعكاس رسانه‌اي مناسبي در فضاي رسانه‌اي كشور نداشته است.

بر اين اساس مدتي است جمعي از اصحاب رسانه نيز وارد اين كارزار مقدس شده‌اند تا كه شايد قلمشان، راوي گوشه‌اي از زحمات و جهاد اين جهادگران باشد؛ در اين گزارش همسفر خواهيم شد با يكي از تيم‌هاي جهادي.

اردوي جهادي تيم رسانه‌اي با تجمع جمعي از خبرنگاران، عکاسان و مستندسازان صبح پنجشنبه 11 آبان از فرودگاه "ساها"ي تهران آغاز شد و ظهر پنجشنبه بود که هواپيماي خبرنگاران و عکاسان "قرارگاه جهادي شهيد شوشتري" روي باند فرودگاه چابهار به زمين نشست و سفري پر فراز و نشيب‌هاي آغاز شد،‌ سفري که اولين برنامه آن، ديدار و تكريم از خانواده شهيد حامد بزي بود.

خانواده شهيد بزي در شهر چابهار زندگي مي‌کنند و به جز حامد که شهيد شده است دو فرزند کوچکتر نيز دارند؛ وارد خانه ساده و بي‌آلايششان که شديم به گرمي با چاي و خرما از ما پذيرايي کردند.

نگاه مادر به عکس فرزند شهيدش، گواه غم درونش بود‌ اما تنها چيزي که در صورتش ديده مي‌شد، لبخندي از سر رضايت از عاقبت به‌خيري پسر جوان شهيدش بود.

کلثوم شهرکي، مادر 47 ساله شهيد حامد بزي است. با اين مادر شهيد همكلام مي‌شويم و او او روز شهادت پسرش را اينگونه برايمان توصيف مي‌کند: «پسرم هر جمعه به نماز جمعه مي‌رفت اما روز شهادتش با بقيه جمعه‌ها فرق داشت.

حامد پس از غسل کردن(تعبير مادر در اينجا غسل شهادت بود) لباس بسيجي‌اش را به تن کرد و خيلي زودتر از ساير اعضاي خانواده به سمت محل برگزاري نماز راهي شد؛ هنوز از خانه راه نيفتاده بوديم که ناگهان صداي انفجاري از سمت مسجد شنيديم. به سرعت خود را به محل حادثه رسانديم اما دير رسيديم. اهالي مي‌گويند حامد پيش از نماز متوجه حرکت‌هاي مشکوکي از سوي فردي که لباس بسيجي به تن کرده بود شده و به محض اينکه فهميده شخص مورد‌نظر، کمربند انفجاري به خود بسته و قصد دارد هنگام نماز آن را منفجر کند، به همراه شهيد آسوده و يک مأمور نيروي انتظامي سعي کرده جلوي اين حمله انتحاري را بگيرد اما شخص مزبور وارد مسجد شد و خود را در مسجد خالي منفجر کرد که پسرم و دو نفر ديگر که همراه او به داخل مسجد رفته بودند به شهادت رسيدند. خوشبختانه شخص ديگري کشته نشد، تنها دو کودک که بيرون مسجد مشغول بازي بودند، به شدت مجروح شدند.»

پدر شهيد بزي درباره پسر خود مي‌گويد: «پسرم حامد، فرزند اول خانواده بود که 21 سال سن داشت و دانشجوي سال دوم، رشته كامپيوتر در دانشگاه آزاد چابهار بود. يک بار خودم او را به اردوي جهادي زابل فرستادم چرا که پسرم همواره روحيه جهادي داشت و در همين راه هم به آرزويش يعني شهادت رسيد.»



من از شهادت پسرم خوشحالم

پدر شهيد بزي که بازنشسته نيروي انتظامي است و سابقه حضور در جبهه‌هاي 8 سال دفاع مقدس را نيز دارد، درباره فرد تروريست مي‌گويد: «هيچ کس فرد تروريست را نمي‌شناخت. او اهل شهر سراوان بود و پس از انفجار تنها تکه سالم بدن او سرش بود که به طرفي پرتاب شده بود. وهابيان پاکستاني بسياري از مرزنشينان سيستان و بلوچستان را تحريک به ترور مي‌کنند و با گول زدن آنها موجب اين حملات انتحاري مي‌شوند و داغ بر دل خانواده‌ها مي‌گذارند‌ اما من از شهادت پسرم خوشحالم چرا که موجب نجات جان چندين نفر شد و حاضرم فرزندان ديگر خود را نيز در اين راه بدهم.»

خانواده شهيد بزي پسر جوان خود را از دست دادند اما هنوز هم حاضرند فرزندان ديگر خود را در اين راه تقديم کنند و اين را مايه افتخار خانواده خود مي‌دانند.

پس از ديدار با خانواده اين شهيد، راه خود را به سمت اقامتگاهمان در نيک‌شهر ادامه داديم تا صبح روز بعد به ديدار اهالي روستاي شگيم از توابع شهرستان نيک‌شهر برويم.

صبح روز جمعه، سه خودرو نزديک محل اقامت، منتظر بودند تا ما را به مقصد برسانند. مردان گروه که مجبور بودند پشت وانت‌ها بنشينند، صورت‌هاي خود را با چفيه‌هايشان مي‌پوشاندند تا مانع سوزش آفتابِ سوزان سيستان شوند. هر خودرو و يا موتور سيکلتي که از کنار ما رد مي‌شد، متوجه غريبه بودن افراد داخل خودروها مي‌شد و اندکي خيره مي‌ماند، حتي با اينکه چند نفر از مردان گروه لباس سفيد مردان بلوچستان را به تن داشتند.

پس از گذر از جاده‌هاي خاکي کوهستاني و دست‌اندازهاي فراوان و پس از گذر از روستاي "شگيم پايين" به سمت شگيم بالا رفتيم. روستاي شگيم كه به معناي «شيشه غم» است، در 28 كيلومتري شمال مركزي شهر نيك‌شهر واقع شده است. اين روستا طي سال‌هاي 72 و 73 مورد حمله اشرار قرار گرفت و هم‌اكنون تعداد 27 تن شهيد دارد كه برخي از آنها شهيد دفاع مقدس هستند و برخي از آنها به دست اشرار به شهادت رسيده‌اند. پس از بازديد از فضاي روستا با خانواده شهداي روستاي شگيم در مسجد محل جمع شديم و گفتگو کرديم.

آب آشاميدني هم به مقدار کافي نداريم چه رسد براي کشاورزي

هاجر درزاده، 11 سال دارد و کلاس پنجم است. او نوه شهيد خدابخش درزاده است و دوست دارد باز هم به مدرسه برود اما حتي در روستاهاي اطراف هم مدرسه‌اي براي او نيست. از اين رو مجبور است ترک تحصيل کند و منتظر شود تا در آينده‌اي نزديک با يکي از خويشان خود ازدواج کند و با بچه‌داري به زندگي‌اش ادامه دهد.

سالار درزاده، 19 سال دارد و يکي از سه برادر درزاده است او هم مثل برادر 23 ساله‌اش سعيد، دوست دارد تحصيل کند و به دانشگاه برود. سعيد در دانشگاه، مکانيک خودرو مي‌خواند و مي‌خواهد با وام 5 ميليوني که بنياد شهيد قولش را به او داده‌ است، يک مغازه مکانيکي در شهر باز کند اما اميدي به دريافت اين وام ندارد. وقتي از او پرسيديم که چرا در روستا به کشاورزي نمي‌پردازند، گفت از وقتي خشکسالي آمده است،‌ آب آشاميدني هم به مقدار کافي نداريم چه رسد براي کشاورزي.



طي گفتگوهايي با اهالي روستا، متوجه شديم جوانان روستا بسيار علاقه به "کوچ‌کاري" از روستا دارند و در نوعي نااميدي براي آباداني روستاي خود به‌سر مي‌برند. از اين رو دست از تلاش براي عمران کشيده‌اند تا رزق و روزي خود را يا در نيک‌شهر يا در بندر چابهار و يا در امارات بيابند. بچه‌هاي گروه جهادي حين انجام مصاحبه‌هايشان تلاش مي‌کردند اميد را به اين جوانان باز گردانند و با ارائه راهکار سعي کنند جوانان روستا را به کار و تلاش در روستايشان علاقمند کنند.



اينها همه در حالي است که دختران روستا بايد در روستا بمانند حتي اگر ازدواج کنند. آنها شب‌ها و روزها را به انتظار همسر خود که براي کار از روستا خارج شده است سر مي‌کنند تا همسرانشان پس از زماني حدود 3 ماه دوري از خانه،‌ با مبلغي حدود 700هزار تا يک ميليون تومان به خانه خود بازگردند.

اغلب اين افراد خانه و روستا را به قصد کارگري در بندرچابهار ترک مي‌کنند و البته اگر مقصد آنها امارات باشد شايد تنها سالي دو بار به روستاي خود سر بزنند که البته براي رفتن به امارات ظاهرا از شناسنامه پاکستاني خود استفاده مي‌کنند و با رفتن به پاکستان از آن طريق وارد امارات مي‌شوند. شنيدن امارات ما را به فکر فرو برد، شخصي که در اين وضعيت اقتصادي و محروميت به سر مي‌برد تصميم مي‌گيرد براي کارگري به امارات برود،‌ اينکه ممکن است با ديدن زرق و برق موجود در آنجا و احتمالا شنيدن پيشنهادات مالي در قبال قاچاق کالا يا مواد مخدر،‌ چقدر بلغزد، خدا مي‌داند!

زناني كه دلشان براي شوهرانشان تنگ نمي‌شود!

زنان و دختران روستا به دوري همسران و پدرانشان عادت کرده‌اند و حتي وقتي از آنها مي‌پرسيم دلتان براي همسرانتان تنگ مي‌شود يا نه، قاطعانه مي‌گويند نه، اگر نروند و کار نکنند ما چه جوري نان بخوريم.



جالب اينجاست اهالي روستا با وضعيت اقتصادي که دارند هنگام برگزاري مراسم عروسي 20 تا 25 مثقال طلا به نوعروسان خود مي‌دهند و اين مقدار جدا از مبلغ 10 تا 15 ميليون تومان مهريه عروس است. اين 20 مثقال طلا که به شکل گوشواره است، تا آخر عمر بر گوش‌هاي عروس خانواده سنگيني مي‌کند و هيچ‌گاه به فروش نمي‌رسد حتي اگر از گرسنگي بميرند. در عوض، خانواده عروس بايد به دخترشان نزديك 20 دست لباس نفيس گلدوزي و سوزن‌دوزي شده، بدهند كه در نوع خود ارزشمند است.


يكي از فعاليت‌هاي زنان روستاهاي اين شهرستان، سوزن‌دوزي و گلدوزي است. آنها لباس‌هاي خود را با طرح‌هايي كه بر روي پارچه مي‌زنند گلدوزي مي‌كنند و براي مصرف خود و فرزندان دخترشان از آنها استفاده مي‌كنند و البته گاهي آنها را با قيمت 200 هزار تومان به فروش مي‌رسانند که البته قيمت بازاري آن نزديک 400 تا 500 هزار تومان است.



با قدم زدن در روستا متوجه حضور سابق جهادگران در آن مي‌شويم چرا که با ساخت تعدادي خانه و سرويس بهداشتي قصد در آباداني شگيم داشته‌اند. نکته جالب توجه آن است که در همه روستاهاي محروم اين منطقه که اغلب خانه‌هاي آن گلي و سنگي و يا به صورت "کپر" است، مساجد که به شيوه‌اي خاص با سنگ مرمر و يا گچ سفيد و همراه با گنبد و گلدسته معماري شده‌اند،‌ مثل مرواريدي در روستاها خودنمايي مي‌کنند که اين نشان از اهميت بسيار مردم منطقه به مذهب دارد.



پس از اهداي هدايايي به کودکان روستا که برايمان با صوت زيبايشان قرآن خواندند، راهمان را به سمت محل اقامت پيش گرفتيم تا هنگام عصر به ديدار اهالي روستاهاي ديگر بنت و فنوج از توابع نيک‌شهر برويم، ديداري که فراز و نشيب‌هاي خاص خود را داشت.



ادامه دارد...
انتهاي پيام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۱
Iran (Islamic Republic of)
علی
۲۱:۴۰ ۲۷ آبان ۱۳۹۱
خدا قوت به همه این عزیزان . ولی ازشون انتظار میره خالصانه برای خدا کار کنند نه اینکه هدفشان تغییر مدهب آنان باشد .چون خود بنده هم از نزدیک این عزیزان را دیده ام ولی ...
Iran (Islamic Republic of)
ندا
۱۵:۴۹ ۲۳ آبان ۱۳۹۱
ممنونوخیلی جالب بود
Iran (Islamic Republic of)
مهساامینی
۱۵:۰۲ ۲۳ آبان ۱۳۹۱
خداقوت انشاالله باامام زمان محشوربشید التماس دعا
Netherlands
ناشناس
۱۱:۳۹ ۲۳ آبان ۱۳۹۱
چه گزارش خوب و عاليي بود لطفا وقتشو بيشتر کنيد
آخرین اخبار