گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران او از مجاهدین اسلام بود، با خودش گفت به خدا قسم، من سالها با کفار به خاطر اسلام جنگیدهام و هرگز آن جهادها به پای این جهاد نمیرسد که من از اهل بیت پیغمبر دفاع بکنم. آمد به خانه، به زنش گفت من چنین فکری کردهام. گفت بارک الله! فکر بسیار خوبی کردهای ولی به یک شرط. گفت چه شرطی؟ گفت باید مرا با خودت ببری. زن را که با خودش برد، مادرش را هم برد، و اینها چه زنهایی هستند!
این مرد خیلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبیدالله زیاد که خودشان داوطلب شدند، جنگید و هر دوی آنها را که افراد بسیار قویی بودند، از بین برد. به این ترتیب که بعد از داوطلب شدن آن دو نفر، ابا عبدالله وقتی نگاه کردند به اندام و شانهها و بازوهای این مرد، فرمودند این مرد میدان آنهاست و رفت و مرد میدانشان هم بود.
اول، یسار نامی آمد که غلام عمر سعد بود. عبدالله بن عمیر او را از پای درآورد ولی قبلاً کسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله کرد و اصحاب ابا عبدالله فریاد کشیدند: از پشت سر مواظب باش. ولی تا به خود آمد او شمشیرش را فرود آورد و پنجههای دست عبدالله قطع شد، اما با دست دیگرش او را هم از بین برد.
در همان حال آمد خدمت ابا عبدالله در حالی که رجز میخواند. به مادرش گفت: مادر! آیا خوب عمل کردم؟ گفت نه؛ من از تو راضی نیستم. من تا تو را کشته نبینم، از تو راضی نمیشوم. زنش هم بود. البته زنش جوان بود ، به دامن عبدالله بن عمیر آویخت. مادر گفت که مادر! مبادا اینجا به حرف زن گوش بکنی؛ اینجا جای گوش کردن به حرف زن نیست. تو اگر میخواهی که من از تو راضی باشم، جز اینکه شهید بشوی، راه دیگری ندارد.