دخترک وارد بقالي شد و کاغذي به بقال داد و گفت: مامانم گفته چيزهايي که در اين فهرست نوشته رو بهم بدين. اين هم پولش! بقال کاغذ را گرفت و اقلام نوشته شده را داد به دختربچه و گفت: چون دختر خوبي هستي و به حرف مامانت گوش مي دي، مي توني از اون جا يک مشت شکلات برداري. اما دخترک از جايش تکان نخورد.
بقال فکر کرد دخترک خجالت مي کشد. گفت: خجالت نکش، برو بردار! دختر گفت: عمو جون، من نمي خواهم خودم بردارم! چون شما اين قدر مهربوني دوست دارم شما خودتون يک مشت به من بدين! بقال با تعجب گفت: ممنون دخترم، اما خودت بردار! دخترک گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!