مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛همگي به صف ايستاده بودند تا از آن ها سوال پرسيده شود؛ نوبت به او که
رسيد از او پرسيدند: «دوست داري روي زمين چه کاره باشي؟» گفت: «مي خواهم به
ديگران ياد بدهم!» پس پذيرفته شد، چشمانش را بست و وقتي باز کرد ديد به
شکل درختي در يک جنگل بزرگ درآمده است. با خود گفت: حتماً اشتباهي رخ داده!
من که اين را نخواسته بودم؟ سال ها گذشت تا اين که روزي داغ تبر را روي
کمر خود احساس کرد، با خود گفت : اين چنين عمر من به پايان رسيد و من بهره
خود را از زندگي نگرفتم! با فريادي غم بار سقوط کرد و با صدايي غريب که از
روي تنش بلند مي شد به هوش آمد! حالا تخته سياهي بر ديوار کلاس شده بود!
برای مشاهده مجله شبانه اینجا
کلیک کنید