به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران، شهر شلوغ شده و آدم ها در مرداب دنیا گیر افتاده اند. تجربه ها سپیدی موی سر را کتابچه روزگار می کنند و دانش آموختگان از نسل امروز را به به گستره دنیا تحویل می دهند.
دستان لرزان را توانی برای حمل بار مشغله ها نیست. عصای چوبی جرم پیری را می دهند و تکیه گاه تن بی جانشان می شود.
عینک ها قاب دیده های غریبه با امروز است و صدای نحیف و بیمارگونه، داستان هایی از قدیم را می نوازد، نصیحتها تجربه ای است گران برای امروزی که بی وقفه می گذرد. حضور در بین کهن جوان های ماندگار عالمی دارد. نیمکت های پارک هوای جوانی را بر قلب های باطری ای می اندازد.هر چروک صورتشان صدها پند می دهد و زحمت های ارزشمند را به رسم مهربانی تقدیم تازه نفس ها می کند. با قدم های آهسته از دنیای زودگذر می روند و ثانیه ها را هجی می کنند.در این هرج و مرج تنها روزی را به یاد سالمند نامیدند تا در گوشه و کنار ذهنمان یادی از محبت هایی کنیم که شاید مدت هاست فراموش شده است و در کلبه تنهایی خود منتظر مهمان ناخوانده اند. امروز، سالمند چشم به راه محبتی هر چند ناچیز نشسته است تا قدری از بی وفایی ها را در گرد و غبار تلنبار شده خاطرات مدفون کند. از هر جایی که می گذریم می شنویم از خوبی ها و بدی ها.
پیرزن 85 ساله در اتوبوس نشسته و در اعماق فکر فرورفته است کمی که گذشت سر تکان داد و با صدای نازک و بی جان به بیان باز کرد او از تنها فرزندش این چنین می گوید:
کاش بچه ها زودتر از اینها می رفتند تا کمتر به وجودشان عادت می کردیم هر چه قدر هم که نامهربانی کنند بچه اند و عزیز می مانند او از تنهایی خود رنجور بود و دنیا را بی وفا به حتی عزیزترین کسانت می داند. غم در چشمانش یخ زده و به یاد زحمتهایش در فکر دست و پا می زند. تنها این نبود پیرمرد 60 ساله با موهای رو به اتمام از فرزندانشان اینگونه می گوید و قند در دلش آب می شود:
خدا را شکر که زحمتهایم به ثمر نشست و فرزندان مصلح و موفقی را به جامعه تحویل دادم تمام رنج و بیماریهایش روزگاری شاد را طی می کند و دردها را با مهر فرزندانش فراموش کرده است. در این دنیای شلوغ آدم هایی هم در بی کسی نقش آلزایمر را ایفا می کنند، خانه سالمندان با تمام محبت های پرستارانش غریب است بعضی ها هم با خودشان قهرند و برخی ها در آرزوی دیدار آشنا به در خیره مانده اند هیچ گلی جای دیدار پاره ی تنشان را نمی گیرد در روز سالمند راه دوری نمی رود یادی از کهنسالان کنیم و بوسه ای ناچیز را بر دستان رگ نمایشان بزنیم کاش تنها با نبودشان قدرشان را نمی فهمیدیم و عکس را به یاد وجودشان عزیز نمی دانستیم کاش تا هستند عزیز بمانند و قدرشان را بدانیم و به تبریک روزشان جشن برپا کنیم./ز
گزارش از: مرضیه فرزعلیان