اخلاص، عشق به اهل بیت(ع)، دوستی خادمان ولایت در هر لباسی که باشند، صمیمیت، صفا، پاک دلی درونی و . . . تنها تعداد کمی از تعبیراتی است که می توان به عنوان دلایل استقبال پرشور مردم از کاروان جاده ولایت نام برد.



به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد،کاروانی که از روز ابتدای سفر تا امروز که به نیمه راه رسیده لحظه ای خود را تنها احساس نکرده و مهربانی مردم همیشه شامل حال اعضای آن بوده است.

هنوز لحظات حضور در شلمچه را به یاد داریم که زنی میانسال از اهالی اصفهان که با کاروان عازم کربلا و عتبات عالیات بود و با مطلع شدن از ماهیت این حرکت و دیدن پرچم سبز امام رضا(ع) خود را به کاروان رسانده و پس از گریه و زاری بسیار، خطاب به پرچمدار گفت: آقا، سلام مرا به امام رضا(ع) برسانید، من هم قول می دهم در نجف و کربلا برای شما نماز بخوانم و به جای شما زیارت کنم، شما نایب الزیاره من در مشهد باشید و من نایب الزیاره شما در کربلا و نجف می شوم.

از این زیباتر صحبت صادقانه چوپان ساده و صمیمی دهدشتی بود که وقتی در حال عبور از جاده خاکی واقع در ارتفاعات بین دهدشت و یاسوج بودیم با دیدین دونده سبزپوش که پرچم سبز امام رضا(ع) را در دست داشت رو به بچه های گروه خبری که پشت سر دونده در حال حرکت بودند کرده و با همان صفا و صمیمیت عشایری گفت: یک حج هم به جای من در مشهد به جای آورید، من مشهد را ندیده ام!

آن مادر و دختر آبادانی را هم نمی توان فراموش کرد که قدمگاه امام رضا(ع) در این شهر را زیارت کردند. مادر ظاهری کاملا بومی داشت با همان چادرهای عربی معروف و خال کوبی های آبی رنگ کشیده شده بر روی صورت و دختر با ظاهری کاملا امروزی اما هر دو دل هایی پاک در سینه داشتند و با اخلاص زیارت می کردند.

مادر وقتی از نیت کاروان مطلع شد با همان لهجه عربی شروع به دعا کرد و دختر به سرعت پارچه ای سبز را که به همراه داشت پاره کرد و قطعه ای از آن را به چوب پرچم بست و قطعه هایی از آن را به هر کدام از اعضای کاروان داد و گفت: می خواهم آن ها را به حرم امام رضا(ع) برسانید و به او بگوئید من مریضی دارم و در قدمگاه شما نشسته ام تا حاجتم را بدهید!

وقتی از او پرسیدم چرا به همه پارچه می دهی و یکی کافی است، پاسخ داد: «شاید یکی از شما یادش رفت و در بین راه مردم این پارچه ها را به عنوان تبرک از آن خود کردند حداقل یکی از اینها به مشهد برسد تا من هم زیارتی کرده باشم

و آن گاه این صمیمیت بیشتر بروز کرد که مادر هنگام خروج ما از بقعه قرآنی بدست گرفته و ما را از زیر قرآن رد کرد و در حالی که برایمان دعای سفر می خواند همچون مادری دلسوز پشت سرمان آب ریخت و تا چشم ما کار می کرد بر در بقعه ماند و رفتن ما را در حال گریه نظاره کرد.

تا فراموش نکردم باید از پیرمرد صمیمی دژکردی هم بگویم که همراه با شریک سال های زندگیش در مراسم استقبال شرکت کرده بوند و هنگام بوسیدن پرچم با گریه گفت: یا امام رضا(ع) کاری کن تا سال دیگر من هم به مشهد بروم. بعد 5 هزار تومان پول به یکی از اعضای کاروان داد و گفت: ابن بخشی از پس انداز من و همسرم است که به نیابت از ما داخل ضریح بیندازید تا اگر تا سال دیگر زنده نبودیم این گونه به زیارت رفته باشیم.

او وقتی که کاروان حرکت خود را از دژکرد به سمت اقلید آغاز کرده بود با سرعتی باور نکردنی در حالی که عصا می زد و همسرش نیز او را همراهی می کرد و در پشت سرش می دوید خود را بار دیگر به پرچمدار رساند و گفت: نذر مرا فراموش نکنید! و این جمله را تا لحظه ای که گوش ما صدای اهالی روستا را می شنید و سر و صدای اطراف صدای او را محو نکرده بود با تمام توان بارها و بارها تکرار کرد.

اشتیاق مردم اقلید و ابرکوه هم کمتر از سایر مردمان بین راه نبود، آن ها نیز این پرچم را بارها و بارها بوسه باران کردند و رازهای دل خود را با آن گفتند.

برخی نیز هدایا و نذرهای نقدی خود را برای تقدیم به امام رضا(ع) به اعضای کاروان دادند تا هنگام حضور در مشهد و زیارت ثامن الائمه(ع) به نیابت ایشان تقدیم کنند.

اما شاید زیباترین صحنه در این دو شهر حرکت زیبای چند دختر و پسربچه مهدکودکی با لهجه های قشنگ پیشاهنگی هلال احمر بود که در ابتدای ورودی ابرکوه همراه دختران گروه سرود هلال احمر شهر ایستاده بودند و با زبان شیرین کودکی که لغات بسیاری از آن هنوز کامل نشده بود به کاروانیان جاده ولایت تبریک و خوش آمد گفتند و در پایان از ورزشکاران التماس دعا داشتند.

مردم خونگرم و صمیمی روستای توران پشت تفت را نیز نباید از یاد برد، مردمی که سال های دور چند شبی را میزبان مهربانی امام رضا(ع) بودند و اکنون مکانی به عنوان قدمگاه آن حضرت را زیارت می کنند. روستاییان توران پشتی آنچنان صمیمی با جماعت دوندگان راه ولایت دویدند که تصور می کردی سال های سال با ایشان اشنا و دوست هستند.

آنان کاروانیان را در آغوش گرفته در حالی که گریه می کردند به قدمگاه فراخواندند و بدین گونه اخلاص خود را نشان دادند.

روستای توران پشت با ورود کاروان جاده ولایت پراز شور و هیاهو شد و پیر و جوان، کودک و بزرگسال به استقبال آمدند و همه در فضای کوچک قدمگاه تجمع کردند و پس از خواندن زیارت خاصه ثامن الحجج(ع) همراه با کاروان نمک های تبرک اهدایی اعضای کاروان را همچون گنجی سرمه چشمان خود کردند.

پیرمردان مرکز سالمندان شهر صدوق را نیز نباید از قلم انداخت، مردانی که سال های جوانی خود را به کشور خدمت کرده و اکنون در آخرین سال های زندگی نیازمند توجه هستند و با تمام سختی ها به محض اطلاع پیدا کردن از عبور کاروان جاده ولایت از برابر این آسایشگاه در خیابان تجمع کردند.

آنان ضمن توزیع شیرینی و شربت در بین ورزشکاران با چشمانی اشکبار پرچم امام رضا(ع) و صورت و دستان دوندگان را غرق بوسه کرده و از آنان ملتمس دعا بودند.

و این بود تنها بخشی از واقعیت های موجود در راه کاروان جاده ولایت که تا این لحظه به چشم دیده ایم، واقعیاتی که آنها را می توان تنها معجزه و کرامات رضوی دانست و بس لطف و مهربانی مردمی غریب که حتی اندک سرمایه خود را برای استقبال از اعضای کاروان جاده ولایت دریغ نمی کنند...


برچسب ها: کاروان ، جاده ، ولایت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.