11 سپتامبر 2012
، 11 سپتامبر 2001 را تکرار کرده است با این تفاوت که این بار، قربانی حادثه،
اسلام است و نه غرب! اگر در آن زمان شیخ اسامه و مجاهدین تکفیری اش، در هاله ای از
ابهامات اطلاعاتی که تا به امروز ادامه دارد، دال مرکزی لیبرال دموکراسی را هدف
قرار دادند این بار کشیش جونز و همراهان صهیو مسیحی اش، قلب اسلام را نشانه رفتند،
دال مرکزی، محمد رسول الله(ص).
دال مرکزی به
دامنه مفاهیم متعدد هویت و معنا می بخشد. همانگونه که غرب با حوزه وسیع معنایی
بدون لیبرال دموکراسی هیچ اعتباری ندارد، اسلام نیز بدون محمد(ص) و قرآن کریم برای
مسلمانان چارچوب انسجام دهنده خویش را از دست می دهد.
از این رو است که با هدف
قرار گرفتن دال مرکزی غرب، همه غرب با همه اختلافات درونی، پیرامون محور مرکزی
خویش متحد شدند این بار نیز با نشانه رفتن دال مرکزی اسلام، همه اسلام با همه
اختلافات درونی، پیرامون محور مرکزی خویش جمع شدند.
البته تاثیرات
این دو واقعه تفاوت هایی نیز با یکدیگر خواهد داشت. اگر در 11 سپتامبر 2001، با
هدف قرار گرفتن برج های دو قلو تجارت جهانی در نیویورک، همه غرب، پیرامون هژمونی
وحدت بخش خویش یعنی ایالات متحده جمع شدند اما جهان اسلام فاقد یک هژمونی بیرونی وحدت بخش
است.
با وجود اینکه 11 سپتامبر 2012 به نفرت فزاینده علیه امریکا و متحدینش در "جهان اسلام ها"دامن خواهد زد اما در خلاء ناشی از یک هژمونی اسلامی، در نهایت، هرج و مرج های داخلی آن را تشدید خواهد کرد و صد البته که غرب و هژمونی آن نیز مانند گذشته، با وجود بهره برداری از این هرج و مرج ها، هزینه های خویش را نیز پرداخت خواهد نمود.
به عنوان مثال با
اینکه این سناریوی خطرناک به واسطه حضور گروه موسوم به "اقباط مهاجر" در
ترویج فیلم موهن تا کنون نتوانسته است گسل قبطی-سلفی مصر را منفجر کند و به این
ترتیب شکاف مسیحی-سلفی ناشی از تحولات موسوم به بهار عربی را بیش از این تشدید کند
اما بی تردید بالا رفتن پرچم القاعده بر سر در سفارت امریکا و ظهور تصویر بن لادن
بر دیواره های این سفارت، خالی از اعتبار نخواهد بود.
هر چند دایره اعتراضات
مسلمانان به این فیلم موهن به سلفی ها، تکفیری ها و طرفداران القاعده منحصر نیست
اما بی تردید یکی از نتایج این واقعه، افزایش قدرت و پتانسیل این گروه ها در
جغرافیای عقیدتی، سیاسی و حتی امنیتی جهان اسلام خواهد بود.
انتشار این فیلم
موهن و واکنش های گسترده ناشی از آن در جهان اسلام یک زلزله بی سابقه را در دستگاه
دیپلماسی امریکا ایجاد کرده است. زلزله ای که هر آنچه این دستگاه، پس از
سخنرانی آشتی جویانه اسلام و غرب که اوباما چند ماه پس از پیروزی اش در دانشگاه
قاهره ایراد کرد، ساخته شده بود را ویران کرد.
شدت این زلزله به اندازه ای است که
حتی ممکن است استراتژی امریکایی ها را در تحولات عربی دو سال اخیر را با تغییر
مواجه کند:"چگونه ممکن است چنین اتفاقی (قتل سفیر آمریکا در لیبی) در کشوری بیفتد که ما برای آزادی آن کمک
کردیم؟ چگونه ممکن است این اتفاق در شهری بیفتد که ما آن را از نابودی نجات دادیم؟"
این پرسش های بحث انگیز وزیر امور خارجه امریکا در واکنش به کشته شدن سفیر این
کشور در بنغازی لیبی بود.
با وجود اینکه در
حال حاضر "اخوان المسلمین" در مصر و "النهضه" در تونس از مصالح عالیه کاخ سفید حمایت
کرده اند و در اعتراضات اخیر بویژه در مصر، اخوانی ها با تاخیر به معترضین پیوستند
با این حال امریکایی ها دیر یا زود به این جمع بندی خواهند رسید که اسلامگرایان
حتی به رنگ مرسی نمی توانند شریک دراز مدتی برای آنها باشند چرا که اعتراضات اخیر
به آنها نشان داد آتش که سر بگیرد تر و خشک را با هم می سوزاند.
سوریه ، جایی که
"جایگزین نظام کنونی" یک شرایط بدتر از لیبی و "حاکمیت مطلق سلفی تکفیری" است می تواند
نمایان گر آثار یک جابجایی محتمل در سیاست گذاری جدید کاخ سفید باشد.
و بالاخره اینکه
11 سپتامبر 2012، یک بار دیگر تفاوت های اساسی اسلام و لیبرال دموکراسی را آشکارا
به نمایش گذاشت تا یک بار دیگر ثابت شود که این دو نه تنها با یکدیگر سازگار
نیستند بلکه دارای تعارضات بسیار جدی هستند.
تصور کنید که این اعتراضات هفته ها ادامه یابد و چند سفیر دیگر کاخ سفید نیز در صنعا و یا اسلام آباد نیز به کریس استیونز ملحق شوند ، آیا عوامل سازنده این فیلم موهن محاکمه خواهند شد؟ هرگز! اگر چنین اتفاقی در امریکا بیفتد باید عمر نظام لیبرال دموکراسی را خاتمه یافته تلقی کرد. این ماهیت این نظام است که در راستای چارچوب های بنیادین و ارزش های مرکزی خویش، چنین تعریفی از آزادی بیان را برای شهروندان خویش قایل است، تعریفی که در این سو قابل پذیرش نیست و تضادی جدی با چارچوب های بنیادین و ارزش های مرکزی اسلام دارد.
البته حاکمیت
بازار به عنوان یک "ارزش برتر" در نظام لیبرال دموکراسی باعث شده است که
این نظام بر مبنای سود در اعمال "ارزش های فروتر" مانند همین آزادی بیان
یک برخورد دوگانه از خود بروز دهد. آیا می توان باور کرد ارتفاع سقف آزادی بیان در
امریکا برای به تصویر کشیدن اسراییل و صهیونیسم همانند سقف توهین به اسلام و
پیامبرش، بلند باشد؟ این هم هرگز!
در پایان نباید از این واقعیت تلخ نیز گذشت که حضور پررنگ سرمایه داران صهیونیست و حمایت جریان صهیو-مسیحی ایالات متحده از مسلسل اسلام ستیزی در غرب، نشان دهنده یک سناریوی برنامه ریزی شده برای تداوم و تشدید تعارض بین اسلام و غرب نیز هست. سناریویی که برنده اصلی این تضاد فقط اسراییل است و این رژیم است که به شهادت تاریخ، محصول دشمنی را از زمین اسلام و غرب، درو می کند.