به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،سه روز آخر قبل از ماه مبارک، به اتفاق برخی از دوستان برای داوری آثار جشنواره دانشجویان علوم پزشکی سراسر کشور به کرمان رفته بودیم. و خب چون به نوعی سرنوشت ما هم به این شهر گره خورده است! بیشتر از حد معمول خوشحال بودم بخصوص که در همان روز اول در تماس با خواهر خانوم، متوجه شدم این چند شب در روستایی نزدیک کرمان که الان برای خودش شهری شده است به نام «جوپار» مجلس عزای امام حسین «ع» برپاست و مرا هم دعوت کردند.
همین شد که هر روز در آستانه غروب که کار ما تمام می شد و بچه ها برای استراحت یا گردش به شهر آماده می شدند، باجناق گرامی یا فرزندش می آمدند دم در دانشکده پزشکی و مرا بر می داشتند و با خودشان می بردند به جوپار.
حضور در مجلس بی ریایی که همه به عشق عرض ادب به ساحت اهل بیت «ع» آمده بودند یک طرف، سخنان روحانی جوانی که پیش از روحانی بزرگتر سخن می گفت و هر شب یک سوره کوچک قرآن را تفسیر آسانی می کرد که من آن مطالب را با آن درجه از سادگی و در عین حال عمق، در شهر هم نشنیده بودم و نشان از مطالعه خوب و کامل آن روحانی جوان داشت یک طرف.
مجلس روضه، در حیاط منزل حمید آقا شاهمرادی و درست زیر ستاره های پر شمار آسمان ِ آن منطقه استان کرمان برگزار می شد و مرتب به تعداد میهمانان اضافه می شد و این در حالی بود که بچه ها با ولع خاصی در گوشه ای پای سماور بزرگ نشسته و به سخنران گوش می دادند و خانومها در پذیرایی این منزل ساده روستایی.
خاطره آن دو سه شب و سخنان دلنشین و اثر گذار روحانی جوان آن و آبگوشت امام حسینی میزبان که همه همسایه ها برای آماده شدنش زحمت کشیده بودند و البته همراهان خوبی که در محل دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی کرمان شبانه روزمان را با هم می گذراندیم از آن سه روز، ایام بسیار خاطره انگیزی برایم ساختند که مزه آن تا همیشه زیر زبان دلم باقی خواهد ماند.