کارت شناسایی سابقه جبهه با مهر بسیج که تمامی سوابقش را ثبت کرده بود همراه با برگه ای که بنیاد جانبازان گواهی میداد غلامعلی ظفرعلی دارای 30 درصد از کار افتادگی است.
از این جانباز افغانی پرسیدم چه آرزویی داری گفت: مرگ تنها آرزوی من است. جایی را نمی بینم. کسی را ندارم حتی همسرم هم سالهاست از من جدا شده و فرزندی ندارم و مسئولان هم مرا فراموش کردهاند و در این حمام متروکه بیتوته کردهام و هرشب منتظرم یا درندگان مرا پاره کنند و یا ماری یا گزنده ای مرا نیش بزند... آیا مرگ توقع زیادی است؟
به راستی اگر حاج رضا باصری فرمانده گردان مقداد ظفرعلی را پیدا نمیکرد کسی سراغی از این سرباز هشت سال دفاع مقدس میگرفت؟ روایت جانبازانی مانند غلامعلی ظفرعلی سالهاست در کشور تکرار میشود. فرماندهاش که پیگیر پرونده اوست می گوید: نهایت پاسخی که به من دادند این بود باید تحت پوشش کمیته امداد قرار بگیرد.
پیرمرد گوشهایش سنگین شده بود و یک سوال را چند بار تکرار میکردم. برای پاسخ به هر سوال کمی تامل می کرد و بعد پاسخ میداد. پس از هر مرتبه پاسخ دادن به سوالاتم می گفت: حالا چهکار می کنند، وضع من تغییر می کند؟ نه می توانستم قولی بدهم و نه او را امیدوار کنم زیرا گزارشها و گفتوگوهایی مانند شرح حال ظفرعلی را بارها نوشته بودم اما وضعیت زندگی آنها هیچ تغییری نکرده بود.
پیراهنش را بالا زد و گفت: جوون لاغر شدم... ولی یک روز بدن قوی داشتم و به تنهایی با تیربار یک گردان را حریف بودم. ظفرعلی در حالی که با تیربار از ورود تانکهای عراقی به خط مقدم جلوگیری می کرده بر اثر اصابت گلوله تانک مجروح شده بود.
به او گفتم آقا ظفرعلی چای داری؟ گفت: نه برای چند روز قبل است. بعد از زیر پتو یک کیسه کوچک بیرون آورد و گفت: یک تکه نان و یک عدد گوجه دارم برای شام... بفرمايید شام...
وقتی که از این جانباز نابینا خداحافظی می کردم غروب شده بود و او با چوبدستی که به دست داشت لنگان لنگان مرا تا در حمام بدرقه کرد...
پس از رسانه ای شدن وضعیت ظفرعلی بنیاد شهید و امور ایثارگران اعلام کرد: بر اساس بررسیهای به عمل آمده نامبرده به دلیل نداشتن شرایط منطبق با مصادیق جانبازی و عدم احراز شرایط جانبازی تحت پوشش این بنیاد قرار نمی گیرد و بنیاد شهید و امور ایثارگران قانونا قادر به ارائه خدمات به ایشان نیست. این در حالی بود که مدارک ظفر علی نشان میداد که جانباز 30 درصد بوده و حتی کارت ایثارگری هم داشت!
در آن سال مسئولان زیادی از سوی مقامات برای دیدن ظفرعلی پا به حمام متروکه گذاشتند ولی در نهایت این بهزیستی تهران بود که در اقدامی خدا پسندانه ظفر علی را به آسایشگاه کهریزک منتقل کرد. امروز حدود یک سالی است از این اتفاق تلخ می گذرد و ظفر علی مهمان آسایشگاه کهریزک است.
وقتی وارد آسایشگاه بنفشه در آسایشگاه کهریزک شدم هوای سالن بسیار گرم بود. بوی ادرار و گرمای هوا هر بازدید کنندهای را ناراحت میکرد. با چند پرسش توانستم ظفر علی را پیدا کنم. همه او را میشناختند. کافی بود بگويیم جانباز افغانی! وقتی وارد اتاق شدم حدود 6 مددجو روی تخت بودند. دستانم را به سمت شانه های ظفر علی بردم و گفتم سلام آقا ظفر علی... چشمان بستهاش را به سوی من چرخاند و گفت: سلام! گفتم من همان خبرنگاری هستم كه آمدم حمام یادت هست؟ بعد مرا در آغوش گرفت و گفت: ای جوون کجا بودی؟ خیلی وقت است دنبال تو می گردم...
ظفر علی از نامهربانیها گفت. از اینکه برخورد مددیاران با او مناسب نیست و به او بی محلی می کنند. از گرمای هوا و خاموش بودن کولرها و اینکه اینجا کسی به داد او نمیرسد و تک و تنها و غریب است گلایه کرد. با خودم گفتم تنهایی باعث شده تا او به زمین و زمان گیر بدهد ولی گلایه های جانباز فراموش شده را دیگر هم اتاقیهای وی هم بازگو کردند. جالب اینجا بود که در کنار تخت ظفر علی جانباز دیگری خوابیده بود که میگفت در زمان جنگ جزو نیروی هوایی بوده است.
بعد از چند ساعت از ظفر علی خداحافظی کردم و به او قول دادم برایش کاری انجام دهم. متوجه شدم كه حجتالاسلام مصطفی پور محمدی قبل از حضور در همایش نشست اعضای شوراهای اسلامی شهرستانهای استان تهران با سازمان بازرسی در شهرداری کهریزک سری هم به آسایشگاه کهریزک بزند. برایم مهم نبود که نیت پورمحمدی تبلیغاتی است یا نه و من تنها به این امید بودم که بتوانم وی را با ظفر علی رو در رو کنم.
وقتی پور محمدی در محاصره مدیران آسایشگاه کهریزک در حال بازدید بود کنارش رفتم و گفتم: حاجی جان اینجا یک جانباز افغانی است که میخواهد شما را ببیند. رئیس سازمان بازرسی هم گفت حتما او را میبینم. به هر زحمتی بود توانستم پورمحمدی را به داخل اتاق ظفر علی هدایت کنم. عکاسان و خبرنگاران صحنه را ضبط می کردند و ظفر علی صحبت می کرد.
ماجرای ظفر علی را برای حجتالاسلام پور محمدی توضیح دادم و گفتم بنیاد شهید در حق این جانباز کوتاهی کرده است. هر چند رئیس سازمان بازرسی حواسش پی چیز دیگری بود ولی ظفر علی با صدای بلند گفت: حاجی من را از اینجا خلاص کن. می خوام دوباره به ورامین برگردم. میخواهم اینجا نباشم. پور محمدی هم به مدیر آسایشگاه کهریزک گفت: بهمشکلات این جانباز گوش کنید.
در هر حال ديدار به پایان رسید ولی نه کاری برای جانباز ما صورت گرفت و نه خبری شد. همچنان ظفر علی تنهای تنها روی تخت آسایشگاه کهریزک نشسته و چشم انتظار اقدامی از سوی مسئولان است. این جانباز دوران دفاع مقدس تنها خواستهاش زندگی آن هم در جنوبی ترین و محروم ترین منطقه تهران است. او نمیخواهد مهمان مکانی باشد که در آن فراموششدگان زندگی می کنند.
به گزارش تهران امروز، ظفر علی میگوید: چرا من باید فراموش شوم. مگر من رزمنده هشت سال دفاع مقدس نبودم. مگر من جانباز نیستم. من نه ماشین می خواهم و نه تسهیلات خاصی و حتی حق گمرکی برای واردات خودرو هم نمیخواهم. من می خواهم زندگی کنم فقط همین...