امـام مجتبي(ع) شخصيتي آرام, با وقار, متيـن, بخشنده و مورد تـوجه مردم
بــود, به فقيـران
و بيـنـوايان رسيـدگي مي نمـود و معمـولا بيـش ازحد درخـواست آنها به آنان كمك مي كـرد, تا زنـدگـي شان
تاميــن گردد, زيرا روا نمـي ديـد كه سائلي بيـش از يك بار از او چيزي بخـواهد كه موجب شرمسارياش شـود.او در طـول عمرش دو بار تمام ثـروت و داريـي
خـويـش را در راه خـدا بخشيـد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد, نيمي از آن را براي خـود و نيـم ديگر
آن را در راه خدا بخشـش
نمود.
امام مجتبي(ع) فردي, شجاع, و دليـر ومبارز بـود و در جنگهايـي كـه در ركاب پـدرش
اميرالمومنين(ع) مي جنگيد, معمولا در خط مقدم حركت مي كرد.او در جنگ جمل و صفيـن از مبـارزان پـرتلاش لشكـر
آن حضـرت بـود.
روزگار امامت آن حضرت
امام حسـن(ع) مسئوليت امامت و
رهبري را در جوي مضطرب و ناآرام, در وضعــي بسيار پيچيده
و پر كشاكــش كه در پايان زندگاني پدر بزرگـوارش امـام علـي(ع) بـروز كـرده و شعله ور
شـده بـود به عهده
گـرفت, در نتيجه وضع نابسامان مردمي كـه امـام بـا آنـان رو
بـه رو بـود تنها ايـن راه باقي ماند كه يا وارد جنگي بي
حاصل و ياس آور شـود, او و جماعتـش به شهادش رسند, يا پـس از سپري شدن مدتي مـواضع
خــود را مسجـل گـرداند و
صـلحـي را كـه به صلاح ملت است بر جنگ بـي ثمر تـرجيح
دهــد.و ايــن امـري طبـيعي است جنـگـي كـه مــردم به آن
به ديـد شك مي نگرند,
بي نتيجه ياس آور خواهد بود.
نشانه هاي تاريخـي بسياري وجـود
دارد كه به تاكيد بيان مي كند امام حسـن(ع) مـوضع خود را
به خـوبي درك مي كرد و مي دانست كه مبارزه او با معاويه, با وجـود شك و ترديـدي كه در
تـوده هاي مردم وجـود
دارد, محال است به پيروزي برسـد.كار طـرفـداران امام(ع) به
حـد خيانت رسيـد و از روي طمع به سـوي معاويه گـرايـش
يافتند و به دليل پـول و مقام و آسايشي كه براي آنان فراهـم آورد, روي به سوي او نمـودند.
زعماي كـوفه كار را به جايي رساندند كه به معاويه نوشتند:
هر وقت بخواهد امام(ع)
را دسـت بسته نزدش مي فرستند و چـون به امام مي رسيدند به اظهار اطاعت و ارادت مي نمـودند و مي
گفتند:((تـو جانشين پدرت و وصي او هستي و ما
سراپا در مقابل تــو مطيع و فرمانبـرداريـم, هر فرمان كه
داري بفرماي))!امام به
آنها مي گفت:((به خدا قسـم, دروغ مي گوييد, به خدا سوگند
شما به كسي كه بهتر از مـن بود وفا نكرديد, پس چگونه به
مـن وفا مي كنيد؟ وچگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مـي گـوييـد, اردوگاه مـدائن, ميعادگاه و قـرار گـاه ما بـاشـد به
آنجـا برويـد.))
امـام بـه مـدائـن
رفـت, امـا بيـشتر سپاهيان, او را رها كردنـد.حال آيا
امام مجتبـي(ع) با چنين مردمي مـي تـوانست با معاويه بجنگـد؟ هرگز.بنابرايـن امام حسـن(ع)
به خاطر نداشتـن نيروي
كافي مطمئن, ناچار به پذيرش صلح تحميلي شـد.
مواد صلحنامه:
مـاده اول: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شـرط كه به
كتاب خــدا و سنت فرستاده او(ص) و به سيره خلفاي صالح عمل كنـد
ماده دوم: پس از معاويه, امر حكومت بر عهده حسن است و اگر
براي او حادثه اي
روي داد حكومت از آن حسين است و معاويه نمي تواند آن را به عهده ديگري بگذارد.
ماده سوم: بايد سب اميرالمومنين علي(ع) و بد گفتن از او
در نماز ترك شود و از علي(ع) جز به نيكي ياد نكنند.
ماده چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد, يعني
پنج ميليون درهم يا دينار, استثنا بشـود و تابع خلافت و حكـومت نباشـد, و برعهده معاويه است كه هر سال دوميليون درهم براي حسيـن
بفرستد و در عطا و صلات, بني هاشـم را بر بني عبدشمـس برتري دهد و ميان فرزندان كساني كه در ركاب اميرالمومنيـن در جنگ جمل جنگيدند و
فرزندان كساني كه در صفيـن در خدمت امام علي(ع) مجاهدت كردند, يك ميليون درهـم تقسيـم شـود و اين مبلغ را
از خراج
ولايت((دارابگرد)) كه يكي از شهرهـاي فـارس در حـدود اهـواز است بپـردازد.
ماده پنجم: مردم هر جا بر روي زمين خدا باشند, چه در شام
و عراق چه در حجاز و
يمـن, بايد ايمـن باشنـد و سياه و سـرخ بايد در امان
بماننـد, معاويه بايـد خطاهاي آنان را تحمل كند و ببخشايد
وهيچ كـس را به جرم گذشته كيفر نـدهد و با اهل عراق با كينه و دشمني رفتار نكند.و
ياران علـي(ع) را در هر
كـجا باشنـد امان دهد و به هيچ يك از شيعيان علي(ع) آسيبي
نرساند, ياران و شيعيان علي(ع) از حيث جان و مال و زن و
فرزند در امان و از هر گزندي محفـوظ باشند.و هيچ كس معترض هيچ يك از آنان نشـود, و هر
صاحب حقـي به حقـش برسد
و هر چه ياران علـي در هر كجا به دست آورده اند براي
آنان محفـوظ بمـاند, و بـراي حسـن بـن علي و برادرش
حسين(ع) و هيـچ يـك از اهـل بـيت رسـول الله در نهان و آشكار هيچ بـدي نخـواهنـد و در امنيت
آنان, در هيچ منطقه اي,
اخلال نكنند.
برنامه وصلح امام حسن(ع) چهره واقعي
معاويه راآشكار ساخت و ماهيت او را به مردم نشان داد.به
طـوري كه معاويه بعد از قبضه نمـودن حكـومت در يك سخنرانـي گـفـت:
((به خـدا سـوگنـد
مـن با شما براي ايـن نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه
بـداريد و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد بلكه به ايـن منظور با شما جنگيـدم كه به شما
فرمان دهم, و همانا اين
مقام را خدا به مـن عطا كرده در حاليكه شما ناخشنود
بـوديد.هان مـن حسـن را اميدوار كردم, چيزهايي را به او
دادم و كنون همه آنها زير پاي مـن است و به هيچ شرطي وفا نمي كنـم.))
سياست معاويه در
طــول بيـست سال حكـومت سركـوب و زور ايـن بـود كه پيوسته
برنامه اي تـنظـيم
كنـد كـه وجـدان و اراده امت را از ميان ببـرد و مردم را از
انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد, تا تنها در
انديشه گـرفتاريهاي
كـوچـك روزانه خـود بـاشنـد و ازهدفهايي كه رسـول خدا(ص) در پي آن بـود منصرف شـوند و تنـها بـه
زندگانـي و منافع شخصـي خـويـش بينديشند و
به وجـوهي كه از بيت المال به دست ميآورند فكر كنند.
برخي از شيوخ قبايل كوفه, با وجود اين كه از شيعيان اميرالمومنين(ع) بودند, از
جاسـوسان معاويه
شـدند و خبرها را در باب كـوچكتريـن حركت يا مخالفت مردان قبيله, گزارش مي دادند آنگاه مامــوران دولتـي
سر مـي رسيدند و كساني را كه خلاف معاويه چيزي گفته بـودند يا حركتـي در سر مي پروراندند دستگير مـي
گردنـد ونفـس
مخالفان را مـي بريدند.وايـن گـونه, خلافت بازيچه اي شـده بـود در دست كـودكان بني اميه.
معـاويه بـه خــوبـي مـي فهـميد كـه امام(ع) صاحب مكتب و هدف است و ناچار براي اجراي
رسالت خود از هيچ كـوششي خودداري نمي كند و همه سعي خـود را در راه اعتلاي مكتب و روشهاي دگرگـون سازي
امت به كار مـي بـرد,
از ايـن رو, احساس خطر مـي كرد, تا آن كه سرانجام, نقشه
كشتـن امام را طراحـي نمـود و آن حضرت را با سمي مهلك به
وسيله((جعده)) همسر امام به
شهادت رساند.(3)
ابـوالفرج اصفهاني در كتاب((مقاتل اطالبييـن)) مي نـويسـد:
((معاويه مـي خـواست براي پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام ايـن منظور, هيچ كس
براي او مزاحمتر از حسـن
بـن علي و سعد بن ابـي وقاص نبـود, بديـن جهت هـر دو
را با وسايل مخفي مسمـوم كرد.)) و نيز هميـن نويسنده مي
گويد:
((چـون خـواستند حسـن بـن علي را به خاك بسپارند, عايشه بر استري نشست و بني
اميه و بني
مروان و هر كـس از ياوران و سپاهشان را كه در آنجا بود به كمك بـرداشت و ايـنجا بـود كـه گـوينده اي گفت: يك
روز بر استر و يك روز بر شتر.)) سبط ابن جوزي به سند خود از طبقات ابـن سعد و او از واقدي روايت كـرده:
حسـن بـن علـي(ع) در
هنگام احتضار گفت: مـرا در كنار جـدم رسـول خدا(ص) دفـن
كنيد, امويان و مروان حكم و سعيد بـن العاص ـ كه والي
مدينه بودـ به پاخاستند
و نگذاشتند.
ابـن سعد مـولف كتاب طبقات مي گـويد: يكي از مخالفان,
عايشه بـود كه گفت:
((هيچ كـس نبايد در كنار رسـول خدا دفـن شـود))
سرانجام, جنازه حسـن بن علي را از آنجا به قبرستان بقيع
بردنـد و در كنار قبر جـده اش فاطمه بنـت اســد به خاك سپردند.
در كناب((الاصابه)) از واقـدي نقـل شـده كـه آن روز
جمعـيت آن چـنان انبوه بـود كه اگر در بقيع سوزن مي افكندند بر سر انساني مـي افتاد به زميـن
نمي رسيد./س