مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند. عارفی از کوچه ای می گذشت.
غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
جواب
داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او
کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد
دارم؟
عارف گفت: از خودم شرم
کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و
من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم!
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید