رويگري خواننده سرود معروف «ايران، ايران» هم هست كه براي خيليها نوستالژي روزهاي خوب پيروزي انقلاب و دوران جواني و كودكي است، نوستالژي روزهاي سخت و غرورانگيز.
او كه خود را يكي از خوشصداهاي عرصه بازيگري ميداند، هنوز هم در عالم موسيقي فعال است و بزودي آلبوم «كازابلانكا» را منتشر خواهد كرد، آلبومي كه با نام فيلم محبوبش به بازار خواهد آمد.
رويگري عاشق مارلون براندو، نقشهاي مهيج و ورزش است . اين بازيگر سينما و تلويزيون كه نقش منفي را خوب بازي ميكند، بعد از سالها دوري دوباره با فيلم «شور شيرين» و «راه بهشت» به سينما بازگشته و تقريبا پركار هم هست.
يكي از كارگرداناني كه شما كارتان را با او شروع كرديد، ساموئل خاچيكيان است.
بله، فيلم عقابها و يوزپلنگ، اولين و دومين فيلمي بود كه در سينما كار كردم و بعد از آن هم «مردي در آيينه» و «بلوف» را بازي كردم.
در واقع آن موقع شما يكي از ستارههاي سينما محسوب ميشديد.
من سال 70، شش فيلم در جشنواره فيلم فجر داشتم. آن زمان خيلي كار ميكردم، مثلا تهيهكننده سناريو را ميزد زير بغلش ميآمد تا بندرعباس سر فيلمبرداري تا با من قرارداد ببندد. يكدفعه ديدم هيچ كس سراغ من نميآيد و اين شد كه رفتم سراغ نقاشي.
به صورت حرفهاي نقاشي ميكرديد؟
بله. بعد از اينكه ممنوعالفعاليت شدم، در بازار قائم يك گالري زدم. تابلو ميكشيدم و خيلي هم خوب ميفروختم، چون امضايم پايشان بود. همان موقع ماهي 800-700 هزار تومان در آمد داشتم.
چه سبكي نقاشي ميكرديد؟
واقعگرايانه ميكشيدم. منظره و پرتره با كاردك و قلممو.
پرتره خودتان را هم كشيدهايد؟
خودم را هم كشيدهام. يك دست از ابرها آمده بيرون كه دف ميزد و روي آن دف نشستهام و دارم سه تار ميزنم. البته تقريبا پوستر كنسرتم در آمريكا بود.
چطور شد كه نقاشي را رها كرديد؟
بعد از آن براي نمايش «معركه در معركه» كه در آمريكا اجرا ميشد، دعوت شدم. بعد از اتمام اجراي اين نمايش كه به ايران بازگشتم، ديگر گالريام به هم خورد.
ميگفتند از ايران براي هميشه به آمريكا رفتهايد؟
نه، من فقط يك سال مستمر در آمريكا بودم، هر بار هم كه ميرفتم بيشتر از دو، سه ماه نميماندم. من هيچ جاي دنيا بيشتر از چند ماه نميتوانم دوام بياورم. چون كشورم را دوست دارم. بعد از اينكه سال 76 به ايران برگشتم، با فيلم «جواني» قاريزاده به سينما برگشتم و چند سكانس هم در «مسافري از ري» بازي كردم. بعد هم اولين آلبوم موسيقيام را منتشر كردم كه مدتها طول كشيد. يك تئاتر هم كار كردم با عنوان «والس خداحافظي».
بعد هم «بوتيك» را بازي كرديد؟
بله، مشغول بازي در «والس خداحافظي» بودم كه حميد نعمتالله براي «بوتيك» با من تماس گرفت. گفت يك نقش منفي دارم كه به هر كس پيشنهاد ميدهم، ميگويد خيلي سياه است. فيلمنامه را كه خواندم، ديدم عجب نقشي است، سياه يعني چي؟ نقش به تمام معني بود و جاي بازي داشت. بوتيك را كه بازي كردم تا الان يك لحظه بيكار نبودهام. بوتيك برايم هم نون شد و هم آب. از حميد نعمتالله هميشه تشكر ميكنم به خاطر اينكه اين نقش را به من پيشنهاد كرد. ديگر از آن به بعد گزيده كار كردم، با اين كه زياد بازي كردم. نقشهاي متفاوت را قبول كردم، منفي، مثبت و نقشهايي كه شبيه هم نباشند. اتفاقا چند پيشنهاد شبيه نقش شاپوري بوتيك داشتم كه رد كردم.
پس از آن چرا سراغ تلويزيون رفتيد؟
يكي، دو سال بعد از بوتيك، ميرباقري« مختارنامه» را شروع كرد. داوود براي من ارزشمند است و كارهايش را دوست دارم. حتي در «معصوميت از دست رفته»، چند سكانس بيشتر بازي نكردم، گفت چون در «امام علي(ع)» نشد كه بازي كني، بيا تا همكاري جدي در مختارنامه داشته باشيم. شش سال درگير مختار بوديم، لابهلايش سريال پول كثيف، عمليات 125، تاوان و چند تلهفيلم ديگر بازي كردم. در اين ميان سراغ موسيقي هم رفتم و سال 86 آلبوم «غوغا» را منتشر كردم.
چند آلبوم موسيقي از شما منتشر شده است؟
سومين آلبومم بزودي منتشر ميشود؛ خيلي برايش انرژي و هزينه صرف كردهام. فكر ميكنم كار ارزشمندي شده است و خستگي حسابي از تنم درميآيد.
چه سبكي است؟
پاپ. هاووس هم دارد. ولي با صداي من متفاوت شده است. وقتي هاووس ميخوانم، چون صداي ايراني و حزنانگيزي است، اوبس اوبس به نظر نميرسد. آهنگ شش و هشت هم دارم و يكي كه خودم آهنگش را ساختهام.
ورزشكار هم هستيد؟
بله، قهرمان شنا بودم. الان دكتر ممنوع كرده است كه ورزش سنگين انجام دهم. من آنقدر روي تردميل ميدويدم كه تردميل ميايستاد!
عضو تيم هنرمندان نيستيد؟
نه. اسب روي زانوي من افتاده و نميتوانم ورزش حرفهاي انجام دهم. با مرحوم خسرو شكيبايي و ثريا قاسمي سر فيلمبرداري بوديم كه اسبي كه سوارش بودم رم كرد، مرا انداخت و با وزن 700 كيلويياش روي پاي من افتاد.
عنصر صدا در بازي شما خيلي نقش دارد. هيچ وقت نديدهام كه صداسازي كنيد يا صدايتان را تغيير دهيد. اين تعصب روي صدايتان را نشان ميدهد يا دليل ديگري دارد؟
مساله تعصب نيست، به نظر من 70 درصد توان يك بازيگر صدايش است. تن صدا و فن بيان براي يك بازيگر خيلي مهم است. شما وقتي يك جمله را خوب ادا كنيد، حركت درست را با خود ميآورد. ابتدا بايد صدايتان را با نقشيكه ايفا ميكنيد، هماهنگ كنيد.
نقشي بازي كردهايد كه صداسازي كنيد؟ مثلا وقتي داشتيد نقش يك روحاني را بازي ميكرديد.
نه. من صداسازي را دوست ندارم. صداي خودم را تغيير دادهام ولي باز هم صداي خودم بوده است.
شما جزو بازيگرهايي هستيد كه تنوع نقش داريد. ولي كارتان را با بازي در فيلمهاي اكشن شروع كرديد. تمايل خاصي به اين جنس از سينما داشتيد؟
نه. من آدم ملايمي هستم و فقط ميخواستم وارد بازيگري شوم. بعد از انقلاب كه سراغ بازيگران جديد ميرفتند، كمكم سراغ ما هم آمدند. آن زمان در «محله بهداشت» بازي ميكردم و مرحوم خاچيكيان براي بازي در نقش خلباني كه شهيد ميشود، انتخابم كرد. به من ميگفت چه كسي گفته كه چهرههاي مثبت نميتوانند نقش منفي بازي كنند، تو با همين چهره هم ميتواني نقش منفي بازي كني. بعد از «يوزپلنگ» هم «اجاره نشين ها»، «سرزمين آرزوها»، «شب بيست و نهم» را بازي كردم.
شب بيست و نهمكه هنوز يكي از فيلمهاي ارزنده سينماي وحشت ايران است.
اين فيلم هنوز هم در ژانر وحشت يكي از بهترينهاست. اولين بار كه در سالن سينما فيلم را ديدم، يكي، دو جا حتي ترسيدم و جا خوردم. فكر كنيد حالا فيلم را خودم بازي كرده بودم. اتفاقا مرحوم خاچيكيان هم آن را تدوين كرد. يادم هست روي اتوبوسهايي كه تبليغ ميكردند، اسم كارگردان را كوچكتر از اسم تدوينگر نوشته بودند.
مگر آن موقعها هم روي اتوبوس تبليغ ميشد؟
بله، من اولين بار تبليغ همين فيلم شب بيست و نهم را روي اتوبوسها ديدم. اولين باري كه تصوير خودم را ديدم، در تيزر عقابها بود. چون بازيگر تلويزيون بودم و هميشه تصوير كوچكي از ما ديده ميشد، برايم جذاب بود كه يكدفعه عكس بزرگي از خودم را ببينم.
چطور شد كه بازيگري را انتخاب كرديد؟
از بچگي عشق بازيگري داشتم. اتفاقا در آلبوم جديدم آهنگي به اسم قاصدك دارم كه به دوران كودكي و آرتيست بازي در كوچههاي شمرون و سينماي روباز تابستاني اشاره دارد. داستان كودكي كه با عشق به سينما عجين شده بود. يادم هست آن موقعها پوست هندوانه روي سرمان ميگذاشتيم و چند تا پر هم رويش، بعد نقش رستم و سهراب را بازي ميكرديم. پدرم دوست داشت كه بروم حوزه و درس طلبگي بخوانم، حتي پيش امام جمعه مسجد تجريش هم جامعالمقدمات را تمام كردم، اما در نهايت
بازيگر شدم.
روحانيت و بازيگري مسيرهاي كاملا متفاوتي از هم هستند.
به نظر من خيلي شبيه هم هستند. در روحانيت و بازيگري بايد خطيب باشي و خوب صحبت كني. ضمن اينكه هر دو آموزنده هستند، سينما در حوزه فرهنگ آموزنده است و روحانيت هم در حوزههاي گوناگون آموزنده است. به هر حال هر دو يك كار اجتماعي است.
اولين كارتان به عنوان بازيگر چه بود؟
نمايشي با نام «عبادتي بر مصيبت حسين بن منصور حلاج» را بازي كردم. خيلي جوان بودم و20 سالم هم نشده بود. دوستي به اسم منصور ملكي داشتم كه در همين كارها بود، يك روز آمد و گفت رضا قرار است نمايشي اجرا شود كه يك نفر را ميخواهند برايشان بخواند. با خودم گفتم از اين بهتر نميشود. قبول كردم و رفتم. خانم خجسته كيا كه خدا حفظشان كند، كارگردان اين اثر بود. خانم فرهيخته و محترمي هستند و خيلي چيزها به من ياد دادند. يادم هست برايم سعدي و شرح شطحيات ميخواند. حالا برايم مثل يك رويا ميماند. آن دوره دوستاني پيدا كرده بودم كه پنجاه سال از من بزرگتر بودند و تمام مدت ميخواستند هر چه كه ميدانند، به من بياموزند.
خلاصه بعد از آن تئاتر «ويس و رامين» به كارگرداني آربي آوانسيان را بازي كردم، آنجا هم جزو گروه كر بودم، هر از چند گاهي هم ديالوگهايي ميگفتم. فرامرز صديقي، آتش تقيپور، پرويز پورحسيني و ثريا رهنما هم بودند. اين تئاتر را يكبار در تخت جمشيد اجرا كرديم و چقدر هم برايش تمرين كرديم. بعد از آن كارگاه نمايش چون صدايم خوب بود با من قرارداد بست، آن موقع قرارداد يكساله با ماهي 200 تومان بستيم. پولي كه الان به گدا بدهي قهر ميكند.
200 تومان مبلغ زيادي براي آن زمان محسوب ميشود.
والله، يادم هست همسرم ماهي 700 تومان از معلمي حقوق ميگرفت و تازه حقوق من به 400 تومان رسيده بود. آن موقع فكر ميكرديم خيلي وضعمان توپ شده است و براي خودمان ماشين خريديم.
الان دستمزدهاي ميلياردي هم كفاف بازيگران را نميدهد.
خدا را شكر كه الان همه وضع ماليشان خوب است. آن موقعها من، مرحوم رضا ژيان و يكي از دوستان كارگردان (كه شايد دوست نداشته باشد، اسمي از او ببرم) با 5 زار يك ديزي ميخورديم با دو تا نان بربري اضافه كه گرسنه نمانيم و بتوانيم تئاتر مجاني كار كنيم. خلاصه يادم هست كه كارگاه نمايش دو گروه شد؛ يك گروه كوچه شد كه با اسماعيل خلج تئاترهاي قهوه خانهاي كار ميكردند كه من به همراه علي جاويدان، مرتضي اردستاني و شهناز صائبي بوديم.گروه ديگر هم شهر بود كه با آوانسيان كار ميكردند. گروه كوچه تئاترهاي بسيار خوب قهوه خانهاي اجرا ميكرد و خلج بسيار زيبا مينوشت. من در آن دوران برايشان آواز ميخواندم. يادم هست سال 52 متن «ناگهان هذا حبيبالله...» نوشته عباس نعلبنديان را در جشنواره نانسي اجرا كرديم. نعلبنديان نويسنده خوبي بود كه انتخاب اسمهايش معروف بود، حتي صداي بعضي روزنامهها و فرهنگستان آن موقع را هم درآورد. البته من با يك كارگردان ديگر و با ورسيون ديگري، همين نمايش را بازي كرده بودم ولي در اين تئاتر كه آوانسيان كارگرداني ميكرد، قرآن ميخواندم و سبكي از تعزيه اجرا ميكردم. يادم هست تمام مدت نشسته بودم و اگر تكان ميخوردم، توبيخ ميشدم.
در آن دوره با رضا ژيان بيشترين همكاري را داشتيد؟
بيشتر با رضا ژيان نزديك بودم. او زودتر از من كارش را شروع كرده بود، با اين حال كه سنش هم كمتر از من بود. بازيگر فوقالعادهاي بود، ديگر در كارگاه نمايش زوج هنري شده بوديم. در دفتر دوتايي براي بچهها نمايش كمدي اجرا ميكرديم و همه دور تا دور مينشستند و ميخنديدند. سفر هم كه ميرفتيم هميشه در يك اتاق بوديم.
با بازيگران ديگري هم زياد رفت و آمد داشتيد؟
با مرحوم رضا ژيان دوست بوديم و همكاري هم ميكرديم. با اكبر عبدي هم زماني كه همكاري زيادي داشتيم، ميآمديم و ميرفتيميا مثلا با خانم بايگان چهار،پنجتا فيلم بازي كرديم. همه فكر ميكردند كه ما زوج هستيم ولي اينها اتفاقي بود. كارگردان بود كه ما را كنار هم ميچيد.
در تئاتر با چه كساني همكاري داشتيد؟
اسماعيل خلج، عباس نعلبنديان، آربي آوانسيان، آشوربانيپال بابِلا و سيروس ابراهيمزاده.
چرا كمتر تئاتر كار ميكنيد؟
سال 88 نمايش «مرغ مينا» را بازي كردم كه نقش رودكي را داشتم. ولي وقت نميكنم، خيلي هم پيشنهاد بازي دارم. قصد دارم اگر امكانش باشد، تئاتري را خودم كارگرداني كنم. حتي به سياوش طهمورث پيشنهاد دادم كه يك بار ديگر معركه در معركه را اجرا كنيم. او هم قصدش را دارد، اگر بشود حسابي ميتركانيم.
تئاتري كه قصد اجرايش را داريد، چطور نمايشي است؟
نمايش كمدي است.
چرا اين اواخر مدام كار كمدي بازي ميكنيد؟
چه كسي بيشتر از من طناز است! اما من فقط سه كار طنز بازي كردم. اخراجي ها، دارا و ندار و ملكوت. اين همه نقش منفي بازي كردم، نميگوييد چرا بازي كردي!
مثلا چرا در دارا و ندار بازي كرديد؟
من بازيگرم بايد هر نقشي را بازي كنم. مثل اين ميماند كه به مرده شور بگويي چرا اين همه مرده ميشويي.
ببينيد من منظورم فقط به لحاظ هنري است، با اينكه معتقدم نقش را با ويژگيهاي بازي خودتان هماهنگ كردهايد ولي فيلم «اخراجيها 3» و سريال دارا و ندار شايد چندان به كارنامه هنري شما نخورد؟!
حق با شماست. اما مارلون براندو را هم كه ببينيد، نقش طنز، بفروش، منفي هم بازي كرده، بعد هم پدرخوانده و اتوبوسي به نام هوس را بازي ميكند. براي من فقط تفاوت نقشها مهم بود و نه هيچ چيز ديگر. بازيگر بايد در نقشهايي هم بازي كند كه ديده شود. من خيلي از بازيگران خوب را ميتوانم نام ببرم كه ديگر كار نميكنند، چون مردم عادي نميشناسندشان. فكر ميكنيد مردم چرا ايران، ايران مرا دوست دارند؟ براي اينكه حرف دل آنهاست و ميفهمندش. بوتيك را شايد نفهمند ولي همين فيلم را درك ميكنند. مثلا با نقش كيان مختارنامه نميدانيد چطور مردم ارتباط برقرار كردند. بازيگر بايد نشان دهد كه ميتواند همه نقشها را بازي كند، نه اينكه فقط چند نقش محدود بازي كنم كه تواناييهاي مرا نشان نميدهد. يك نقش را خيليها بلدند بازي كنند. هنر اين است كه بازيگر نقشي بازي كند كه همه را متعجب كند. مثلا چه كسي باور ميكرد كه مارلون براندو با چارلي چاپلين كار كند.
شما دو فيلم شور شيرين و راه بهشت را روي پرده سينماها داريد. هر دو نقشتان هم متفاوت است ، اين نقشها را در همان راستا پذيرفتيد؟
من راه بهشت را نديدم چون براي كنسرتم به بيروت رفته بودم. ولي شور شيرين را فيلمي بسيارشريف و انساني ميدانم. اين فيلم، اثري بدون ريا است كه داستانش را خيلي سرراست تعريف ميكند. شخصيتي كه در راه بهشت بازي كردم، شخصيتي بود كه تا قبل از آن بازي نكرده بودم. آدمي كه ميخواره است و از صبح تا شب بيهوش و حواس است. من هميشه دوست داشتم اين شخصيت را بازي كنم. نقشي كه ارباب خانه است، ولي از او حساب نميبرند. دوست داشتم اين نقش را تجربه كنم، هر چند در «به كجا چنين شتابان» در سكانسي آن را بازي كردم ولي فقط يك لحظه بود. به نظرم رسيد كه ميتوانم نقش را بپرورانم و گسترده كنم. شايد تنها فيلمي كه كمي صداي نقشم با صداي خودم فرق ميكند، در همين فيلم باشد. نه اينكه صداسازي شده باشد، بلكه از نقطه ديگري از ديافراگمم صدا بيرون ميآمد. ضمن اينكه من با آقاي صباغزاده يك تجربه موفق داشتم، به اسم «خانه خلوت». طبيعي است كه دوست داشتم همكاري ديگري با ايشان داشته باشم.
شما در دورهاي كه بازي نميكرديد، گويا كارخانه ترشيسازي داشتيد. چطور اين اتفاق افتاد؟
واي چه ترشياي بود! سال 60 تئاتر «بردار شدن حسين حلاج» را با سياوش طهمورث كار كردم. ما 47 شب اجرا رفتيم و جلويش را گرفتند. خيلي دلم شكست و با اينكه عاشق بازيگري بودم ديگر بازي نكردم. دوستي در تلويزيون داشتم كه يك باغ بزرگ در تجريش داشت كه در آن شروع كرديم به ترشي درست كردن. شدم سرآشپز، بادمجان پوست كندن و سبزي پاك كردن كارم شده بود. اسمش را هم «محصولات خانگي كدبانو» گذاشتيم، كمكم رب گوجهفرنگي، مربا و سركه هم درست كرديم و حسابي كارمان گرفت. بعد از مدتي دوستم از ايران رفت و پدرش هم فوت كرد. فكر كردم من چرا ادامه بدهم. اما در آن دوره شش صبح تا 12 شب سركار ميرفتم. بعد در يك كارخانه كمپوتسازي شريك شدم كه محصولات كنسروي كار ميكرديم تا اينكه سال 66 براي فيلم «كاني مانگا» دعوت شدم.
الان كاري غير از بازيگري و خوانندگي هم انجام ميدهيد؟
ما يك دفتر فيلمسازي راه انداختهايم كه مجوز فعاليت در زمينه موسيقياش را هم گرفتهايم. آنقدر مشغول بازيگري بودهام كه وقت كار ديگري نداشتم ولي الان فكر ميكنم ديگر نوبت كارهاي اساسيتر رسيده است.
بزودي فيلم خودتان را هم ميسازيد؟
بله. انشاءالله فيلم خودم را كارگرداني ميكنم. اما مژده اصلي اين است كه فيلمنامه آن را خودم نوشتهام و بعدها درباره آن صحبت ميكنم.
چرا ايران، ايران را در اجراي مجدد تغيير داديد؟
قرار بود اين آهنگ با همان سبك و سياق سنج، طبل و زنجير اجرا شود، ولي بعد از اينكه از آمريكا به ايران برگشتم، با اركستر اجرا شد. گفتند بيا و آن را بخوان، گفتم اين سبك با آن چيزي كه مردم ميشناسند، كاملا متفاوت است. با اينكه به اجراي با اركستر اعتقاد نداشتم، اجرا كردم. اذان هم گفتم، چون خودم پيشنهاد داده بودم، هر چند با سبك كار همخواني نداشت. در واقع يك كار دور از مردم شده بود، كار مردمي را نبايد دستكاري كرد. خيلي از مردم هم اعتراض كردند. اين كار براي من خيلي باارزش است براي اينكه با اهداف خوبي ساخته شد، آهنگ و شعر دلي بود. من به اين آهنگ افتخار ميكنم.
با كداميك از كارگردانان و بازيگران احساس راحتي بيشتري داريد؟
با همه احساس راحتي ميكنم. من سركاري نرفتم كه از بازيگرانش ناراحتي داشته باشم. تنها مشكل من با بازيگراني است كه بد بازي ميكنند. آن را هم سعي ميكنم اگر چيزي بدانم يادشان دهم وگرنه با همه راحت كار ميكنم و رفاقتم را دارم. اما كار كه تمام ميشود، نخود نخود هر كه رود خانه خود.
در عالم سينما دوستي نداريد؟
نه. رفت و آمد با هيچ بازيگر، كارگردان و نويسندهاي ندارم. از بس دوستشان دارم نميدانم كدامشان را انتخاب كنم.
مدير برنامه داريد؟
خواهش ميكنم اسم مدير برنامه را نياوريد كه كهير ميزنم! مدتي مدير برنامه داشتم كه اي كاش نداشتم. نميخواهم دربارهاش صحبت كنم. حاضرم عزرائيل دنبالم بيايد ولي مدير برنامه نيايد. مدير برنامه چيز بدي نيست، همه بازيگران هاليوود هم دارند ولي من يك تجربه تلخ داشتم كه ديگر حاضر نيستم تكرار شود.
نوع انتخاب پوشش و لباسها و انگشترهايي كه به دست ميكنيد، فلسفه خاصي دارد؟
نه، هيچ فلسفه خاصي ندارد. هر كسي يك مدلي لباس ميپوشد ؛ يكي موهايش را از ته ميزند و يكي موهايش را بلند ميكند. من هم اينطور لباس ميپوشم. در مورد انگشترهايم هم بايد بگويم كه هركدام هديه دوستي است. يكي را دوست روحانيام داده، يكي حلقه ازدواجم است، يكي هم سنگ ماهم است و ديگري هم يك تماشاگر به من داده است. يك نكته هم بايد بگويم، اينكه كودك درون من هميشه حضور دارد، حتي در همين مصاحبه هم ميبينيد. هيچ وقت آدمي خشك و جدي نبودهام، ولي سر كار جدي هستم. شايد اين كودك درونم دوست دارد چهار تا انگشتر با هم بيندازد.
كلكسيون هم داريد؟
نه، يكي از دوستان كلكسيون طبل و زنگوله داشت. من هم يك مدت خواستم كلكسيون داشته باشم ولي نشد. كلا كار من نبود، مدتي كبريت خالي جمع كردم ولي رهايش كردم.
فيلم مورد علاقهتان كدام است؟
فيلم «همشهري كين» و «كازابلانكا» و فيلمهاي دهه 40 و 50 را دوست دارم. اصولا فيلمهاي كلاسيك را بيشتر از فيلمهاي ديجيتال امروز ميپسندم و علاقه خاصي بهسينماي هيچكاك دارم. فيلمها و سريالهاي جديد را هم ميبينم.
نظرتان در مورد سينماي هنري ايران چيست؟
فيلم را بايد بفهمم. من پاراجانف را نميفهمم. آربي آوانسيان «رنگ انار» را عاشقانه دوست داشت. فيلمهاي هنري را دوست دارم كه بفهممشان. من فيلمهاي هنري را دوست دارم كه مردم هم دركشان كنند. مثلا «خانه دوست كجاست» را ميپرستم، چه كسي ميتواند بگويد فيلم بدي است؟ خب، من اينطوري هستم ديگه، بچه تجريشم.
پس تهراني هستيد؟
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید