به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اینها بخشی از گفتههای پسرجوانی است که سال 84 مورد اسیدپاشی بیرحمانهای قرار گرفت. او حالا و بعد از مدتها دادگاه رفتن میداند که با فرد دیگری اشتباه گرفته شده ، دادگاه حکم قصاص و دیه را تایید کرده است اما ضارب نه قصاص میشود و نه دیه ای به او پرداخت میکند.
کمیدرباره من
این مرد خود را اینگونه معرفی میکند: سال 1363 در تهران به دنیا آمدم، دیپلمم را که گرفتم چسبیدم به حرفه پدرم. پدرم خیاط رویه های مبل است، قبل از اتمام تحصیل هم همین کار را انجام میدادم اما بعد از دبیرستان، شد حرفه ای که در آن تخصص پیدا کرده بودم. پدرم هنوز هم خیاطی میکند و با درآمد همین شغل هم خرج من را میدهد و هم تنها دخترش را به خانه بخت فرستاده است. او ادامه میدهد: درسم که تمام شد رفتم برای سربازی، به خاطر لاغری از اعزام به سربازی معاف و درست از 18 سالگی کارم را آغاز کردم. سال 84 بود که رویم اسید پاشیدند و از همان روز خانه نشین شدم.
روز حادثه
این جوان که زندگی خود را نابود شده میبیند، ادامه میدهد: مدتی بود که از کار خیاطی خسته شده بودم و تصمیم داشتم که با وام و جمع آوری مقداری پول، ماشینی تهیه و در آژانس مشغول به کار شوم. میخواستم پولی پس انداز کنم و مستقل از پدرم به کارم ادامه دهم رویاهای زیادی در سرمی پروراندم.وی ادامه میدهد: یک هفته ای بود به پارک نزدیک خانه میرفتم، تصمیمم را گرفته بودم که دیگر با پدرم کار نکنم نزدیک وقت ناهار بود، باید به خانه بازمیگشتم، هر روز سر یک ساعت مشخص به پارک میرفتم و یک ساعت معلوم، از پارک بر میگشتم، سرم پایین بود، سربالایی کوچه را میرفتم و برای آینده ام نقشه میکشیدم، یک مرتبه دو ساق پا مقابلم سبز شد، بازهم سربلند نکردم، کنار رفتم و دوباره پاها ، راهم را سد کردند، تا خواستم ببینم کیست تمام وجودم آتش گرفت.
روشنایی میگوید: دویدم وسط خیابان، نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است، فکر میکردم آب جوش یا گاز اشک آور است که این همه میسوزم، اما وقتی صدای ترمز شدید ماشین و جیغ وحشتناک یک زن را شنیدم فهمیدم بلایی سر صورتم آمده است! همان موقع از درد بی هوش شدم. وی ادامه میدهد: نیم ساعت طول کشید تا پلیس و اورژانس آمدند. اول به بیمارستان لبافینژاد رفتم آنها قبولم نکردند و گفتند که باید به بیمارستان مطهری منتقل شوم، با اورژانس به مطهری منتقل شدم اما بخش درمان این بیمارستان با توجه به وخامت وضع چشمهایم من را پذیرش نکرد و دوباره به بیمارستان لبافی نژاد منتقل شدم. 40 روز در این بیمارستان بستری بودم . صورتم به طور کامل از بین رفته است، چشم چپم کلا تخلیه شده، گوشم و گردنم 70 درصد سوختگی دارد، از بینایی چشم راستم هم تنها 20 درصدش باقی مانده است؛ البته خدا را شکر میکنم که همین اندازه بینایی دارم زیرا همین مقدار هم باعث میشود بخشی از کارهای شخصیام را بتوانم انجام دهم.
دستگیری ضارب
این جوان درپاسخ به نحوه دستگیری فرد اسیدپاش به «حمایت» گفت: بلافاصله بعد از اسیدپاشی، ضارب که به همراه موتورسواری بود پا به فرار گذاشت. شیب کوچه، ترس از دستگیری و مردمی که به سمت موتور سوار میدویدند باعث شد مرد ضارب به موتور نرسید و در مغازهای پنهان شود. همین کارش او را به دادم انداخت و کسبههای محله او را دستگیر و تحویل پلیس دادند.
اشتباه شده بود
روشنایی در دوران زندگیاش دشمنی نداشته که بخواهد به بدترین شکل ممکن مورد آزار قرار بگیرد. میگوید: خیلی دوست داشتم ضارب را ببینم و علت کار را از او بپرسم. او روزهای اول ادعا کرد که همکلاسی دوران دبیرستان من بوده و خیلی از من کینه به دل داشته و چون توسط من تحقیر شده است، اقدام به اسیدپاشی کرده قاضی پرونده دستور داد که تحقیقاتی در این زمینه انجام دهند و بررسیها نشان داد که او دروغ میگوید. بعد حرفش را تغییر داد و مدعی شد که هم مدرسهای من بود که کذب بودن این حرف وی نیز ثابت شد.
مدتی بعد ادعا کرد که من وی را ربوده و در خانهای شکنجه کردهام و او توانسته از دست من جان سالم به دربرد اما نمیدانست خانهای که من او را در آنجا شکنجه کردهام کجاست. ضارب هیچ آدرسی از جایی که مورد آزار قرار گرفته و توانسته از آنجا فرار کند نداشت. ادعای عجیبترضارب این بود که روشنایی وی را با سرنگ حاوی ایدز بیمار کرده است که برخلاف ادعاهای دیگر که اثبات دروغ هرکدام ماهها طول میکشید، این ادعای دروغ به سرعت ثابت شد و متهم مجبور شد اعتراف کند که که «علی روشنایی» را با فرد دیگری اشتباه گرفته و روز حادثه قرار بوده شخص دیگری قربانی شود!
حکم صادر میشود
روشنایی میگوید: بیش تر از 2 سال که حکم قصاص برای ضارب صادر شده است. دیه هم باید بدهد و اکنون در زندان به سر میبرد.رای تایید شده و برای آسیب نرسیدن به ضارب قرار است حکم توسط پزشکان اجرا شود. اما نمیدانم تا چه زمانی باید منتظر بمانم. وی ادامه میدهد: دراین مدت حتی یک بار هم خانواده ضارب برای گرفتن رضایت مراجعه نکردهاند. تازه پیغام هم فرستادهاند که اگر رضایت بدهم یک چهارم دیه را پرداخت میکنند. من حقمام را میخواهم، یعنی هم قصاص شود و هم دیه را پرداخت کند. این پسرجوان ادامه میدهد: این مرد زندگی و آینده ام را از من گرفت. جرات از خانه خارج شدن را ندارم. برنامهای برای آینده ندارم، زندگی ام سیاه شده است، نه تنها خودم بلکه تمام اعضای خانوادهام با من سوختند، من روزی هزار بار میمیرم. زندگی برای پدر و مادرم هم تمام شده است و تامین هزینههای زندگی و درمان من برایشان بسیار سخت است. امروز تنها خواسته من رسیدن به حقم است.
برای مشاهده مجله شبانه
اینجا کلیک کنید