«کی گفته تربیت بچهها سخته؟! تربیت بچه خیلی هم راحته تنها سختیاش تربیت خودمان است. اگر قرار است در جایگاه یک مربی، معلم و از همه مهمتر مادر باشیم، اول باید خودمان تربیت شده باشیم» این را ما نمیگوییم دکتر «مینو اسد زندی» صاحب نظریه «قلب سلیم» و مدرس دانشگاه و پژوهشگر گفته است. در این نظریه آمده اگر خدایی نکرده فرزند یک خانواده مشکل اخلاقی داشته باشد، مقصر اصلی آن خانواده است چراکه بچه آینه پدر و مادر است و باید دید والدینش چه مشکلی دارند.
اسدزندی ۲۲ سال است که در حوزه سلامت معنوی کار تحقیقی انجام داده است. در ۴ سال اخیر طرح نامه تحقیقات ۲۲ سالهاش در دبیرخانه هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی و نقد و مناظره علمی، تاییدیه شورای عالی انقلاب فرهنگی را دریافت کرده است. تنها فرد در ایران است که در حوزه علوم سلامت تاکنون توانسته نظریهای ارائه بدهد. با دکتر مینو اسدزندی به گفتگو نشستیم تا از او درباره شیوه مادرانه تربیت معنوی بپرسیم.
میخواستم بدانم که چرا رنج میکشیم؟
میپرسم چه شد که با وجود اینکه در رشته بیهوشی تحصیل کردید، اما به سراغ سلامت معنوی رفتید، میگوید: «میخواستم برای کاهش آلام روحی افراد علاوه بر تسکین آلام جسمی کاری کنم. چون در رشته بیهوشی روشهای تسکین درد را به خوبی یاد گرفته بودم، اما در روش تسکین درد، رنجها کاهش پیدا نمیکند. از همان ابتدا که وارد حوزه علوم سلامت شدم، هم و غمم این بود که خدمتی به مردم کشورم کنم. از نوجوانی وصیتنامه لویی پاستور را خوانده بودم و مدام به این فکر میکردم که چطور زندگی کنم تا در آخر عمرم بگویم، من تمام آنچه در توان داشتم برای خدمت به بشریت گذاشتم.»
اسد زندی بعد از اینکه در رشته بیهوشی تحصیل کرد، متوجه شد که خدمات او به بیماران درد جسمانی را کاهش میدهد، اما او میخواست علاوه بر درد مفهوم رنج را هم تسکین دهد. به همین دلیل در مقطع دکتری کتابهای زیادی خواند و تحقیقات زیادی کرد تا متوجه شد که در هیچ کدام از کتب درسی نامی از علوم سلامت نیست که به وسیله آن بتوانیم رنج را کاهش دهیم.
«سوال مهمی در ذهنم بود، اینکه خداوند که انقدر مهربان است، چرا اجازه میدهد که ما رنج ببریم. یا اصلا ادراک ما از رنجها چطوری است، این مرا کنجکاو کرد که اصلا موضوع روح چیست که در دین آمده است، اما در علم نیست. درحالی که در روح یک بُعدی وجودی است که میشود برایش یک گذاره علمی تعریف کرد».
به گفته اسد زندی، سلامت معنوی، روانشناسی نیست، روانشناسی مطالعه رفتار و فرایندهای فکری و فیزیولوژیک است، اما در سلامت معنوی به موضوع معنا توجه میشود. یعنی چیزی که از بُعد جسمی و مادی جدا است و ماوراءالطبیعه است. در علوم این موضوع وجود ندارد. او مدام با خودش میگفت: «این روح چی هست، چرا چیزی از آن در کتابهایمان نیست»، اسد زندی به سراغ اساتید حوزه رفت، اما آنها میگفتند که روح خط قرمز است و نباید در مورد آن بخوانید و تحقیق کنید و وارد این حوزه شوید. اما برای او خیلی عجیب بود که چطور ممکن است در قرآن و دینمان یک چیز مهم وجودی داشته باشد و علمای حوزه آن را نهی کنند.
همه نظریه مرا مسخره کردند، اما..
علما ذیل سوره اسراء به اسدزندی تاکید میکردند که خداوند گفته است، روح از عالم امر و غیب است و علمتان از روح کم است. تا اینکه او توانست تفسیر روایی این آیه را از امام باقر (ع) ببیند که گفته است، خدا علم روح را به افراد قلیلی داده است. اسد زندی به سراغ شواهد دینی رفت و دیگر حتی به حرف اساتید حوزه هم توجه نمیکرد، چون مستند دیده بود. تحقیق کرد و کتاب اصالت روح شهید مطهری و قلب سلیم استاد دستغیب و .. را خواند و به معنای واقعی روح رسید.
آن موقع بود که فهمید ادراک رنج به وسیله روح است نه مغز. اسد زندی میگفت: «مریض مرگ مغزی درد را میفهمد نمیشود، برای اهدای عضو او را بدون بیهوشی عمل کرد، اما وقتی این مطالب را گفتم همه نسبت به من گارد گرفتند و مسخرهام کردند و توهین کردند که تو جادوگر هستی و مقالاتم را چاپ نمیکردند و بایکوت شدید علمی شدم. اما من کوتاه نیامدم، وارد موضوع سلامت و مراقبت معنوی شدم و در زمینه سلامت معنوی نظریه دادم.»
همه کم نیاوردن هایم را مدیون پدر و مادرم هستم!
میگویم چه چیزی باعث شد که کم نیاورید، میگوید: «به خاطر تربیت مادر و پدرم بود و خیلی از آنها ممنونم. امروز به اعتقادی رسیدم که سالها پیش پدر و مادرم به آن اعتقاد داشتند؛ اینکه ما در دوران کودکی باید طوری با بچهها رفتار کنیم که بچهمان چشم و دل سیر بار بیاید، حتی اگر تمکن مالی نداشته باشیم. دوران تربیت کودکی اهمیت زیادی در شکل گیری شخصیت ما در بزرگسالی دارد. من در خانه پدریام چیزی کم نداشتم، الان شاید در زندگی مشترکم به اندازه خانه پدری تمکن مالی نداشته باشم، اما اگر همه دنیا را به من بدهند و در مقابلش از من کاری خلاف ایدههایم بخواهند، زیر بار نمیروم. چراکه ارزشهایم معلوم است و این را مدیون پدرو مادرم هستم. این روشی بود که خانوادهام در من ایجاد کردند.»
زندگی مشترک یعنی خودمان را برای معشوق زیر پا بگذاریم
میپرسم از زندگی مشترکتان بگویید، همسرتان چقدر کمکتان کردند، «همسرم دکتری شیمی آنالیز دارد و ۲۰ سال آلمان زندگی کرده و در آنجا درس خوانده و تدریس کرده است. او بعد از بازگشت به ایران با من آشنا شد و ازدواج کردیم، اما من حاضر نشدم، از ایران بروم. با اینکه موقعیت خوبی بود. همسرم هم بابت محبتی که به من داشت، از همه چیزهایی که در آلمان داشت، دست کشید. از همسرم این نکته مهم را یاد گرفتم که وقتی زندگی مشترک را آغاز میکنیم، خودمان را برای کسی که معشوق ماست، زیر پا میگذاریم. همسر من تمام موقعیت اجتماعی را که در خارج از کشور داشت به عشق من زیر پا گذاشت و در ایران ماند. بسیار هم سختی کشیده است، ولی هیچ وقت گلایه نکرده است؛ و حتی یکبار هم به من نگفت که من به خاطر تو برنگشتم.»
پسرم را با رفتارم تربیت کردم
میپرسم از دنیای مادرانهتان برایمان بگویید، «یک فرزند پسر دارم، هم سن نظریهام. پسرم را با رفتارم تربیت کردم؛ او در طول سالهای زندگیاش به چشم تلاشهای مرا دید. از کودکی برایش کتاب میخواندم، هنگامی که او میخوابید در همان اتاق، چراغ مطالعه کوچکی داشتم و گاهی تا ۴ صبح در اتاقش کار و تحقیق میکردم. پسرم نصف شب بیدار میشد و مرا در آن حال میدید. کم کم که بزرگ میشد تلاش و دغدغههای مرا بیشتر درک میکرد، بدون اینکه من به او چیزی بگویم. پسرم به قدری مرا میشناخت که در انتخاب رشته دانشگاهیاش روانشناسی را انتخاب کرد.
همه میگفتند او که رتبهاش خوب بود، چرا روانشناسی را انتخاب کرد، میتوانست پزشکی بخواند. از پسرم پرسیدم، چطور به این رشته علاقمند شدی؟ جوابش مرا شوکه کرد، در آن سالها هنوز نظریهام تایید نشده بود، پسرم گفت: مامان هیچکس در ایران تو را قبول ندارد؛ تو در کارت تنها هستی و من آمدم این رشته را تحصیل کردم تا بعدا دستیار تو شوم و هرجا کمک خواستی من به تو کمک کنم. این بزرگترین هدیه خدا به من بوده است و وجود همسرم و بچهام و خانوادهام بزرگترین هدایای عالم هستند و الان پسرم دستیار پژوهشی من است.»
دلم نمیخواهد از کشورم بروم
میپرسم چرا با وجود کم لطفیها در ایران ماندید با اینکه موقعیت رفتن فراهم بود چه چیز شما را به این خاک گره زد، گفت: «من مثل پدرم و مادرم، وطن پرستم. آرزویم خدمت به مردمم بود و هست. میتوانستم بروم به کشوری مثل کانادا که در حوزه سلامت معنوی خیلی پیشرفته است، اما دلم نمیخواهد از کشورم بروم، چون میگویم اگر در ایران بمانم شاید بیشتر بتوانم به کشورم خدمت کنم. من عضو بنیاد نخبگان هستم و معتقدم اگر قرار باشد همه جامعه نخبگانی ایران از کشور بروند این سرزمین دیگر به چه چیز پایدار بماند؟ به جز سرمایه انسانی که بزرگترین سرمایه است چه چیزی میتواند از ایران نگهداری کند. پسرم هم دقیقا مثل خودم وطن پرست است و میگوید: من میخواهم در ایران بمانم و به کشورم کمک کنم.»
برای پرورش دادن فرزند باید عاشقش باشید
میپرسم شما که در تربیت فرزند خبره هستید، چرا فرزند بیشتری نیاورید، میگوید: «چون مشکلات جسمی داشتم و در طول بارداری اولم هم استراحت مطلق بودم و با سختی او را به دنیا آوردم. من آیهای که خداوند در سوره احقاف در مورد حضرت زهرا (س) گفته است را تجربه کردم. بسیار برایم سخت بود و دیگر با توجه همان شرایط جرات اینکه بخواهم بچهدار شوم را نداشتم. تصمیم گرفتم برای همان یک دانه ثمره زندگیام سنگ تمام بگذارم. پدرم به من یاد داد تو اگر چیزی را پرورش بدهی حتی اگر یک گل باشد، باید عاشقش باشی. من به آن رسیدم ما در تربیت معنوی باید تکیه گاهسازی معنوی کنیم و این نیازمند عاشقانه رفتار کردن است، یعنی مربی، معلم و مادر پزشک و پرستار و.. باید عاشق مریض، دانشجو یا فرزندش باشد تا بتواند کمکی به او کند.»
میگویم از بیمارهایتان که با سلامت معنوی رنجهایشان را کم کردید، برایمان بگویید، «دختر ۱۲ سالهای مریضم بود که سرطان مغزی داشت و خودش میدانست که احتمال مرگش زیاد است، خانواده این بچه هم از شدت فشار و رنجی که میکشیدند زیاد پیش او نمیماندند. این بچه ۱۲ساله از من میپرسید: «من بمیرم، چه میشوم و کجا میروم و آن دنیا چطور است» لازم بود که تسکینش بدهم تا رنجش را کاهش دهم. رنجی که الان دنیا به عنوان اضطراب مرگ آن را میشناسد.
او را روزی چند بار به محوطه بیمارستان میبردم و با تصویر پیش رویش با او حرف میزدم تا تصویرسازی کند. به او سبزی محوطه و صدای پرندهها و فواره آب را نشان میدادم. اجازه میدادم، صدای آرامش را بشنود و سبزی درختان و آبی آسمان را ببیند و بهشت را برایش توصیف میکردم و بعد میگفتم مرگ برای افرادی که مقربین هستند مثل بوییدن گل همان اندازه آرام و خوشایند است. این بچه دیگر نگرانی از مرگ نداشت. او فوت کرد. پزشک معالج او سالها بعد از آن که خودم مریض شدم، مرا شناخت و به من گفت: از تو ممنونم، تو همانی که دختربچه بیمار مرا از اضطراب مرگ نجات دادی.»
صدای رفتار از گفتار بلندتر است
میگویم کمی از تربیت مادرانه برایمان بگویید، چطور میتوانیم سلامت معنوی را در شیوه تربیت مادرانه استفاده کنیم، «باید چهار گام را در تربیت معنوی برداریم. اولین گام این است که اگر در جایگاه یک مربی، مادر و معلم برای تربیت قرار گرفتیم، اول باید خودمان مودب شده باشیم، همه خانوادهها مخصوصا مادرها در موضوع خود مراقبتی معنوی باید خیلی با خودشان کار کنند که اگر هر نوع پریشانی معنوی در وجود منِ مادر باشد این را به بچهام منتقل میکنم.
چه بخواهیم چه نخواهیم اگر من یک مادر مضطربی باشم، بچهام مضطرب است. اگر من از مرگ بترسم یا کینه توز و یا حسود و.. باشم همه اینها را به بچههایم منتقل میکنم. بسته به اینکه بچه کدام را پدر یا مادر دوست دارد از او یاد میگیرد، موضوع تربیت موضوع الگو محور است یعنی ما افرادی را که دوست داریم انتخاب میکنیم و عین آنها رفتار میکنیم در نتیجه اگر من میخواهم بچهام را خوب تربیت کنم، باید رفتارم را درست کنم، چون صدای رفتار از صدای گفتار بلندتر است.
در گام دوم، در دوارن کودکی قبل از مدرسه ما باید از طریق ارتباط با طبیعت بتوانیم مهرورزی به عالم طبیعت را به بچه یاد دهیم، مثل شیوه پدر من و از طریق مهرورزی او را به عالم معنا مرتبط کنیم که مثلا این پرندهای که مریض است خدا کمکش میکند یا گربهای که پایش آسیب دیده را ما کمک میکنیم، اما خدا شفایش میدهد. کم کم بچه را از مهروزی به عالم طبیعت به اینکه یک عالم دیگری وجود دارد، میرسانیم.
در گام سوم، در دوران دبستان که بچه در محیط اجتماع و دوستانش میرود، ارتباط اجتماعی و ارتباط با مردم را تقویت و اصلاح کنیم. تا بچه یاد بگیرد چطور میتوان نیکوکار بود، چطور میتوان محبت کرد و به دیگران کمک کرد.
در گام چهارم، در دوره نوجوانی که هویت شکل میگیرد و بچههای نوجوان معمولا آرزو دارند مورد خوشنودی و رضایت والدین قرار بگیرند، والدین از طریق محبت بیقید و شرط به او یاد دهند. پدر و مادر نباید ابراز و محبت را مشروط کنند، ولی از طریق پذیرفتن این بچه با همه کمبودهایی که ممکن است در رفتارش و هیجاناتش و افکار داشته باشد، بپذیریم. بعد بچه نوجوان کم کم این خودآگاهی معنوی را به دست میآورد. به او کمک کنیم که بفهمد؛ من چی هستم، کی هستم، چه چیزی میخواهم. هرچقدر ارتباطمان در دوره نوجوانی با بچههایمان قویتر باشد، اثر هم سن و سالانش ضعیفتر است. چون ممکن است هم سن و سالها اثر مخربی روی آنها بگذارند. در دوره جوانی این فرد به قدرت انتخاب درست رسیده است و حالا باید سعی کنیم به آن فرد و انتخابهای او احترام بگذاریم و آزاد اندیشانه با اون برخورد کنیم.»
منبع: فارس
بسیار عالی لذت بردم ...
در پناه خدا باشید انشاءالله
یاعلی
ای کاش میشد که تربیت فرزندان مان را مثل فرمول ریاضی که در همه جای دنیا همه چهار عمل اصلی و دیگر فرمول های کاربردی یکسان هستند را یکسان بدانیم. اما شوربختانه! اینطوری نیست. چون من دیدم که از یک پدر و مادر چهار فرزند بوجود میاد. رفتار هر کدام از فرزندان با اون یکی کاملا متفاوت هست. یک فرزند عاشق پدر و مادر و خواهر برادر هایش هست، و یک فرزند اصلا انگار که نه انگار که پدر و مادر و خواهر برادری هم وجود دارند و همه اش به فکر خودش هست. و از نوع احترام گذاشتن به پدرو مادر هایشان بگیر تا دیگر باورهای شخصی، همه با هم متفاوت هستند. خب، مگر نه اینه که این چهار فرزند از یک پدر و از یک مادر متولد شدند؟ هم ژنتیک شان از یک خون هست و هم محیط زندگیشان از نوع رفتار پدر مادر یکی هستند، پس چطور یک فرزند یک جور رفتار میکند و یک فرزند دیگر یک جور دیگه ایی رفتار میکند. از یک نوع شیر پاک مادر و از یک نوع لقمه حلال پدر. این چه جوریاست؟! ?
با سپاس!?