سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت شهیدی که به سرعت نور از بیابان‌های دنیوی عبور کرد + عکس

مادر شهید نورمحمد قربانی گفت: شبی که نورمحمد به شهادت رسید خواب دیدم که سوار بر جیپ نظامی بود و قصد داشت به سرعت نور از بیابان عبور کند.

شهدای والا مقام در طول هشت سال دفاع مقدس با پیروی از حضرت امام خمینی (ره)، رهبر و رهنمای خویش، توانستند هم، چون سپری فولادین در برابر متجاوزان بعثی و اربابانشان شجاعانه بایستند تا دیگر هیچ قدرتی جرأت تعدی و فکر تجاوز به این مرز و بوم را نداشته باشد.

تاریخ گواه شکوه ایثار و رشادت مردانی است که با سلاح ایمان و تأسی از مقتدایشان، حسین بن علی (ع) توانستند حماسه‌های ماندگاری را از خود به ثبت برسانند.

مردانی که در طلوع شهادت و در غروب تنهایی در میدان کارزار حضور یافته اند تا عصر ظهور را ممکن سازند؛ از این رو برای استقلال و حفظ تمامیت ارضی کشور و عزت نظام اسلامی هزینه سنگینی پرداخته ایم، باشد که نام شهیدانی، چون فرمانده سرافراز سپاه اسلام، نورمحمد قربانی زینت بخش سرمشق دفتر زندگی نسل فردایمان باشد.


بیشتربخوانید


نورمحمد قربانی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۴ در روستای گوسالآب از توابع شهرستان دهلران چشم به جهان گشود؛ او هفتمین فرزند خانواده است تولد و کودکی نورمحمد در فضایی از بی بضاعتی و تنگ دستی بود.

نورمحمد دوره دبستان را در دهلران در مدرسه کوروش و دوره راهنمایی را در مدرسه اروند رود پشت سر گذاشت.

تفکری پویا در تصمیم گیری‌ها داشت

صبوری و مقاومت در برابر مشکلات و گرفتاری‌ها سنت و قانون نانوشته‌ای بود که نور محمد آن را از زندگی عشایری آموخته بود؛ آزادمنش بود و تفکری پویا در تصمیم گیری‌ها داشت، در کار‌های خانه از جمله آوردن هیزم و قالی بافی به کمک مادر می‌رفت و در کار‌های دامداری و کشاورزی پدر را یاری می‌کرد.

کودکی کم حرف و دوست داشتنی بود رفتار و کردارش بالاتر از سن و سالش نشان می‌داد طوری که در برخی مواقع برادر و خواهران بزرگتر از خودش را راهنمایی می‌کرد؛ در ادای فریضه نماز بسیار جدی بود قبل از همه برای نماز صبح بیدار می‌شد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت ترغیب می‌کرد، اهل ورزش بود و به سوارکاری علاقه داشت.

در دوران انقلاب اسلامی و تظاهرات شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد با شروع جنگ تحمیلی همراه با خانواده به اردوگاه مهاجرین آبدانان رفت و در تیرماه سال ۱۳۶۰ طعم تلخ یتیمی را چشید.

سه ماه بعد از درگذشت پدر بر اساس وظیفه و لبیک به ندای ملکوتی حضرت امام رحمت الله تصمیم گرفت به جبهه برود، بعد از گذراندن آموزش‌های نظامی در پادگان ششدار در بیستم بهمن ماه ۱۳۶۰ عازم مناطق عملیاتی شد.

در سال ۱۳۶۴ به عنوان فرمانده دست دوم از گردان ۵۰۵ محرم در محور عملیاتی چنگوله انتخاب شد و در طول فرماندهی خود ایثار و شجاعت‌های کم نظیری از خود به نمایش گذاشت.

با تشکیل گردان شهید محلاتی به عنوان فرمانده گروهان منصوب شد؛ او نشان داد که فرماندهی با تدبیر و دشمن شکن است و پس از گذشت سه دهه از روز‌های دفاع و حماسه ارتفاعات قلاویزان نجوا‌های دعای کمیل نورمحمد را از یاد نبرده است، شجاعت‌های او هنوز در اذهان همرزمان و یاران باقی مانده است.

در عملیات والفجر ۳، والفجر ۵، والفجر ۹ و کربلا ۱ محدود شرکت داشت؛ سرانجام در غروب ۱۴ مرداد ماه ۱۳۶۵ پس از انجام ماموریت انهدام انبار مهمات عراق بر اثر برخورد با مین در حالیکه به انتهای میدان مین رسیده بود به دیدار معبود شتافت.

خاطره‌ای به نقل از یدالله رستمی

قرار بود اولین جشن پیروزی انقلاب اسلامی ساعت ۱۰ صبح روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۸ در موسیان برگزار شود؛ نورمحمد خیلی دوست داشت در این مراسم شرکت کند، شب قبل از مراسم از من خواست به موسیان برویم، دوری مسافت به حدود ۲۰ کیلومتر بود و نبود وسیله نقلیه رفتن به موسیان را برایمان دشوار کرد، با این حال نمیشد دلش را بشکنم، چون می‌دانستم اگر همراهش نروم تنهایی خواهد رفت؛ پیشنهادش را قبول کردم و تصمیم گرفتیم صبح زود با دوچرخه به راه بیفتیم، عشق و علاقه به امام و انقلاب باعث شده بود آن مسافت را بدون احساس خستگی رکاب بزنیم.

تشریح مظلومیت امام علی (ع)

محمد اهل مطالعه و علاقه‌مند به کتاب‌های دینی بود؛ در محرم سال ۱۳۶۴ کتابی در مدح حضرت علی (ع) به همراه داشت هر گاه فرصتی می‌شد نزدیک غروب و قبل از نماز نیرو‌های دسته اش را در گوشه‌ای جمع می‌کرد و در مورد مظلومیت امام علی (ع) برایشان حرف میزد.

حفظ حرمت افراد به نقل از، ولی الله قاسم پور

بهمن ماه سال ۶۴ من و نورمحمد در مرخصی بودیم؛ دوران آوارگی را در اردوگاه شهید رجایی آبدانان می‌گذراندیم، دیدار با اقوام و دوستان یکی از خصلت‌های خوب نورمحمد بود؛ به پیشنهاد نورمحمد به منزل یکی از دوستان رفتیم زمانی که وارد خانه شدیم قربانی متوجه صدای یک نوار کاست غیر مجاز شد که از ضبط صوت آن خانه شنیده می‌شد نشستیم و آن دوست عزیز مشغول پذیرایی شد، قربانی هم از فرصت استفاده کرد و نوار حماسی از آهنگران که همراه داشت به جای آن داخل ضبط صوت گذاشت و تا زمانی که مهمان آن بنده خدا بودیم از این نوار استفاده کردیم وقتی هم خواستیم برویم نوار خود را برداشت و نوار قبلی را گذاشت.

احترام ویژه به سادات به نقل از سید محمد عبداللهی

سال ۶۴ بود بیسیم چی گروهان بودم، فرمانده گروهان محمد قربانی بود؛ هر شب پست‌های نگهبانی را یک به یک سرکشی می‌کرد، یک شب از طریق بی‌سیم با سنگر مخابرات تماس گرفت، وقتی متوجه شد که امشب شیفت بیدار باش من است خیلی ناراحت شد و گفت: اگر می‌دانستم که امشب شیفت شماست هرگز مزاحمتان نمی‌شدم، شما اولاد پیغمبرید و برای من ارزشمند و بسیار قابل احترام هستید؛ آن شب چنان با خضوع و خشوع نسبت به سادات صحبت کرد که جز شرمندگی کلام دیگری بر زبانم جاری نشد.

نماز اول وقت به نقل از شیرزاد شیخی

سال ۶۴ بود، تعدادی از دوستان هم‌رزم از جمله نور محمد قربانی تازه مرخصی مان تمام شده بود و قصد داشتیم به جبهه مهران برگردیم.

از شهرستان آبدانان با یک مینی بوس به دهلران رفتیم، آن روز هواپیما‌های عراقی دهلران را بمب باران کرده بودند، وسیله نقلیه نبود و چند ساعتی در شهر ماندگار شدیم، وقت اذان ظهر شده بود. قربانی گفت: بچه‌ها همه به سمت مسجد جامع برویم و نماز را در مسجد به جماعت بخوانیم؛ این حرکت یک ارشاد و معروف برای من بود که قربانی در شرایطی که شهر مورد حمله جنگنده‌های دشمن قرار گرفته بود اصرار فراوان به خواندن نماز اول وقت در مسجد داشت.

چالاکی و هوش بالا به نقل از کریم رضایی

صبح یکی از روز‌های سال ۱۳۶۴ از سنگر خودم با موتور به طرف مقر فرماندهی گروهان آقای قربانی راه افتادم، وقتی وارد مقرر گروهان شدم در سنگر آقای قربانی سرگرم سلام و احوالپرسی بودم که یکی از بچه‌ها سوار موتور من شد و من هم بدون اجازه و از سر شوخی اسلحه آقای قربانی را که تازه از سنگر کمین برگشته بود برداشتم و از سنگر رفتم. فکر کردم که سلاح خالی از فشنگ است؛ اسلحه را به سمت کسی که سوار موتور من شده بود نشانه گرفتم و به او گفتم از موتور پیاده شو و گرنه شلیک می‌کنم، اما پیاده نشد، انگشتم را روی ماشه فشار دادم و ناگهان تیری از سلاح شلیک شد؛ نفهمیدم چه شد که آقای قربانی به طور معجزه آسایی با دست زیر اسلحه زده بود و تیر به سمت هوا شلیک شد من از این همه چالاکی و هوش بالای قربانی که باعث شد جوان بسیجی را نجات دهد بهت زده شدم.

دلم نیامد بچه‌ها را بیدار کنم؛ خاطره‌ای به نقل از کریم رضایی

سحرگاه یک روز زمستانی در منطقه چنگوله برای دیدن نورمحمد رفته بودم، او را در سنگر ندیدم، به سنگر دیده بانی رفتم؛ یکی از نیرو‌های تحت امرش گفت: هنوز از کمین برنگشته، خیلی نگران شدم، هوا ابری و مه آلود بود. از سنگر دیده‌بانی بیرون آمدم که موضوع را به فرمانده گروهان اطلاع بدهم در این وقت صدای نگهبان را شنیدم که می‌گفت: آقای قربانی دارد می‌آید؛ برگشتم بالا قربانی که رسید گفتم جریان چه بود که دیر آمدی؟ گفت: دیشب هوا خیلی سرد بود دیدم که بچه‌ها حین نگهبانی به علت سرمای زیاد هرکدام زیر پتو رفته و خوابیده اند نخواستم آن‌ها را بیدار کنم به همین خاطر ماندم تا بچه‌ها استراحت کنند؛ آن شب فرمانده قربانی تا صبح در سنگر کمین به جای بچه‌ها نگهبانی داده بود.

صله رحم به نقل از برادر شهید:

نور محمد در جبهه از طریق نامه با ما در ارتباط بود و هنگامی هم که به مرخصی می‌آمد از بستگان و آشنایان سرکشی می‌کرد و می‌گفت: حداقل هفته‌ای دو بار از بستگان و آشنایان سرکشی کنیم که این عمل حسنات و برکات زیادی دارد و توصیه خداوند و ائمه اطهار است.

کاری که در آن گناه نباشد انجام می‌دهم به نقل از میرزا علیزاده:

غیبت و تهمت بر زبانش جاری نمی‌شد و ذکر فراوان بر زبانش جاری بود؛ همیشه لباس بسیجی و خاکی بر تن داشت و می‌گفت: من لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری ندارم فقط با اصرار و پافشاری دوستان هم رزمش برای یک بار لباس‌های فرم سپاه را پوشید.

زمانی که به مرخصی می‌آمد بیرون نمی‌رفت مگر برای انجام کار ضرور یا سرکشی از اقوام، از این فرصت‌ها برای اموری مانند مطالعه استفاده می‌کرد؛ یک روز از او پرسیدم چرا موقع مرخصی بیشتر توی منزل هستی و فقط کتاب می‌خوانی یا جدول حل می‌کنی؟! با تبسم نگاهی کرد و گفت: بهترین کار همین است که در خانه بمانم، بیرون که باشم خدای ناخواسته ممکن است چشمم به گناه آلوده شود.

حساسیت به اموال بیت المال به نقل از علیرضا قربانی

نورمحمد به مرخصی آمده بود گفتم داداش مرخصی بعدی که میایی یک صندوق جای مهمات برای نگهداری کتاب هایم با خودت بیاور، او گفت: نمی‌توانم برایت بیارم من که تا حدودی از جواب او دلگیر شدم به او گفتم این همه صندوق خالی توی جبهه ریخته چرا نمی‌توانی؟!

محمد که خیلی به من علاقه داشت و نمی‌خواست من را از خودش ناراحت کند گفت: علیرضا این صندوق‌ها اموال بیت المال محسوب می‌شود و من هرگز این اموال را به کسی نمیدهم.

رویای صادقه به روایت مادر

شبی که نور محمد به شهادت رسید خواب دیدم که او سوار بر یک جیپ نظامی بود، قصد داشت به سرعت نور از بیابان عبور کند او را صدا زدم، گویی صدایم را نمی‌شنید؛ ماشینش را از عقب محکم گرفتم شاید مانع حرکتش شوم، اما سرعت ماشین به حدی زیاد بود که من تاب گرفتن و متوقف کردن آن را نداشتم، بر اثر شدت حرکت ماشین دو انگشت دست راستم قطع شدند و روی زمین افتادم؛ او به سرعت از من دور شد و تنها نظاره گر رفتنش بودم.

روان شناسی به نقل از پرویز کوثری

۲۵ اردیبهشت ماه ۱۳۶۵ گردان عملیاتی جدید به نام گردان ویژه شهید محلاتی تشکیل شد، فرمانده گردان دوستعلی آذوق بود، پس از عملیات کربلای ۱ بخشی از پدافند منطقه عملیاتی به این گردان واگذار شد؛ من در گروهان دوم خدمت می‌کردم، فرمانده گروهان دوم، نور محمد بود، این گروهان در ارتفاعات آبزیادی واقع در قسمت شرقی قلاویزان انجام وظیفه می‌کرد.

اغلب نیرو‌ها در زمان جنگ بسیجی‌های جوانی بودند که بسیار پرجنب و جوش و گاه شلوغی‌هایی داشتند که ممکن بود نظم و انضباط عمومی را زیر سوال ببرند.

در چنین مواردی برخورد‌های متناسب با مقررات توسط فرماندهان صورت می‌گرفت تا اوضاع کنترل شود؛ اما نورمحمد قربانی روشی متفاوت از دیگر فرماندهان داشت، او افراد متخلف را به گوشه‌ای می‌برد و تبعات این تخلف برای خود و تاثیراتش بر دیگران یا روندکاری گروهان یا گردان را به آن‌ها گوشزد می‌کرد و سپس با تعهد اخلاقی به محل خدمت بازمی گرداند.

یک بار دیدم جوان رزمنده‌ای که مرتکب تخلف انضباطی شده بود به گروهان معرفی کرده بودند، قربانی او را راهنمایی کرد و سپس کتابی را که حاوی نکات اخلاقی بود به وی هدیه داد؛ از این برخورد تعجب کردم چرا که تخلف آن جوان از دید امثال من شاید قابل گذشت نبود. بعد‌ها آن جوان یکی از بهترین و منضبط‌ترین رزمنده‌ها شد؛ آن جا بود که من به اشتباه خودم و ظرافت رفتار قربانی پی بردم.

آخرین ماموریت به نقل از موسی فداکار

تابستان سال ۱۳۶۵ فرمانده تیپ دستور داده بود گردان شهید محلاتی به منطقه بانروشان منتقل شود. ما هم امکانات خود را جمع و جور کردیم. من و احمد رضا زارعی، قربانی را دیدیم. زارعی از او پرسید: ان شاالله برای رفتن به پشت خط آماده ای؟ قربانی خندید و گفت: نه یک ماموریت کوچکی دارم، ان شالله بعد آن برمیگردم.

پرسیدیم: چه ماموریتی؟

گفت: مقدار قابل توجهی مهمات در پایین ارتفاعات آبزیادی در سنگر عراقی‌ها است، حیف است که دشمن از آن علیه ما استفاده کند اگر خدا بخواهد قصد دارم به همراه چند نفر آن‌ها را منفجر کنم.

انبار مهماتی که او می‌خواست منفجر کند جلوتر از یک میدان مین قرار داشت به هر ترتیب او ماند و ما به سمت بانروشان به راه افتادیم، بعد از این که به بانروشان رسیدیم خبر دادند نور محمد قربانی بعد از انفجار موفقیت آمیز انبار مهمات عراق به شهادت رسیده است.

وقتی خاطرات شهدا تکرار و کتاب‌های مختلف نگاشته شود، به مرور زمان جوانان را جذب می‌کند. برای اثرگذاری بیشتر آثار نیز نباید شهدا را انسان‌های دست‌نیافتنی معرفی کنیم تا جوانان با مطالعه آثار مربوط به شهدا متوجه شوند که آن‌ها هم مثل ما بوده‌اند و ما می‌توانیم با کنترل نفس و خیلی کار‌های دیگر مانند آن‌ها باشیم.

هدف از تألیف آثار مربوط به شهدا این است که تفکر شهدا رایج شود، زیرا موجب رفع بسیاری از مشکلات جامعه خواهد شد و این موضوع با مداومت خواندن آثار مربوط به شهدا قابل‌دستیابی است.

منبع: فارس

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.