در یکی از کوچه های محله مان راه می روم قصدم خریده بوده و الان در حال برگشت به خانه هستم توهمات ذهنی ام را مرور می کنم به خانه که برسم حتما اول خودم با به کولر می رسانم تا از شر این داغی که بر تنم نشسته راحت شوم و بعدهم شربتی خنک از مادرم طلب می کنم تا این آرامش را کاملتر کنم .
همینطور برای خودم برنامه ها را می چینم به امید اینکه فقط کافی است تا به در خانه برسم و چقدر افکارم برایم لذت بخش است همینطور که با خودم جنجال فکری به پا کرده ام و برای خودم نقشه های رنگارنگ می کشم صدایی توجهم را به خود جلب می کند گوش هایم را تیزتر می کنم عرق سرد ناگهانی نشسته بر تنم را حس می کنم آری این حالم بی دلیل نیست من به این صداها آشنا هستم این صدای سگی است که بارها از آن، این روزها فراری بوده ام باور نمی کنم با خود می گویم لابد اشتباه می کنم اما گویا این بار بخت با من یار نیست، صدا نزدیکتر می شود و من راه فراری ندارم. صدای سگ به من نزدیک است و من فقط می لرزم و صدا نزدیکتر می شود و راه فراری ندارم، کسی هم نیست تا برای نجاتم دست به دامنش شوم تن می سوزد و دیگر هیچ نمی فهمم.
چشمانم قصد باز شدن ندارد اما تلاشم را می کنم می خواهم تکانی به خود دهم اما درد در جانم می پیچید صدای گریه مادرم را می شنوم هوشیارتر که می شوم زمان می برد تا بفهمم چه جانی از مهلکه به در برده ام خوشحال می شوم اما این خوشحالی زیاد دوام ندارد آری من دچار نقص عضو شده ام به همین راحتی !
سگ ولگرد سال هاست تبدیل به کابوس من شده است نه تنها من بلکه تمام هم محله ای هایم، کابوسی که برای رهایی از آن حتی نمی دانیم چه باید کرد پیش کدام مسئول دردمان را ببریم و این درد ادامه دارد.
این درد آنجا بیشتر می شود که دیروز همین کابوس زخمی به یکی دیگر از بچه های محله مان زد خبر این بود« سگهای ولگرد، گوش کودک اهوازی را خوردند».
این میان مسئولان را نمی دانم که برای حل این کابوس کاری می کنند یا نه اما برایم جالب است که بدانم حال حامیان سگ ها بعد از شنیدن این خبر چطور است ؟