امیر اسدالله علم را در یک کلام، میتوان کارچاق کن محمدرضا پهلوی در بسیاری از عرصهها و ادوار دانست. او گاه در کسوت پیغام رسان، گاه محلل قضایا با انگلیسیها، گاه تشکیل دهنده حزب صوری، گاه نخستوزیر، گاه وزیر دربار و دلال محبت همان میکرد که باعث آسودگی خاطر ملوکانه گردد! علم در مقطعی از حیلات سیاسی خویش، یک سوی کشمکش با امیر عباس هویدا بود، امری که شاه از آن لذت میبرد و تداوم آن را به نفع خویش میپنداشت! در نوشتار پی آمده و با نظر به پارهای از اسناد و تحلیلها ابعاد این چالش مورد بازخوانی قرار گرفته است. مستندات این مقال، بر تارنمای پژوهشکده مطالعات تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
بیشتربخوانید
درنگی در حیات سیاسی «محرم اسرار»
همانگونه که اشارت رفت، امیر اسدالله علم در دوران حاکمیت پهلوی دوم، در عرصه سیاسی ایران دارای نقشی فعال بود. از این روی و در آغاز مرور کارنامه وی، بجاست که مروری بر زندگینامه و چند و، چون رشد او در دیوانسالاری ایران داشته باشیم. آسیه آل احمد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب بیوگرافی وی، تک نگاشتهای دارد که مجمل، اما جامع به نظر میرسد:
«امیراسدالله علم، فرزند محمدابراهیم خان علم (شوکتالملک) امیر قائنات، در ۱۲۹۸ ش در بیرجند متولد شد. تحصیلات خود را در بیرجند و تهران انجام داد و از دانشکده کشاورزی کرج، فارغالتحصیل شد. علم پس از فوت پدر، حکمران سیستان و بلوچستان شد. او در دولت محمد ساعد، به وزارت کشور رسید و در ترمیم همین کابینه به وزارت کشاورزی منصوب شد. علم در دولت رجبعلی منصور نیز همان سمت را داشت و در دولت رزمآرا، به وزارت کار منصوب شد.
او در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نقش فعالی ایفا کرد و پس از کودتا نیز به گفته ارتشبد حسین فردوست، سهم اساسی در برکناری فضل الله زاهدی از مسند نخستوزیری داشت. او با روی کار آمدن حسین علاء، به وزارت کشور رسید و در ۱۳۳۶، به عنوان دبیرکل حزب مردم انتخاب شد و تا مهر ۱۳۳۲، در این حزب بود و یک سال بعد، به مدیرعاملی بنیاد پهلوی منصوب شد. او از ۲۸ تیر ۱۳۴۱ تا ۱۷ اسفند ۱۳۴۲، نخستوزیر بود. مهمترین وقایع دوران نخستوزیری او، تصویب طرح لایحه انجمن ایالتی و ولایتی، اعتراض روحانیون و لغو این لایحه، رفراندوم ششم بهمن و همچنین سرکوب قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و تبعید امام خمینی بود. علاوه بر وقایع فوق، انتخابات دوره بیستویکم مجلس شورای ملی و دوره چهارم مجلس سنا را پس از دو سال فترت انجام داد. اسدالله علم پس از استعفا از نخستوزیری، ریاست دانشگاه پهلوی شیراز را برعهده گرفت و در آبان ۱۳۴۵، به وزارت دربار منصوب شد. تاجگذاری محمدرضا پهلوی و جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، در دوران وزارت دربار او انجام شد. علم به علت بیماری سرطان خون و ترک کشور جهت معالجه از سوی شاه کنار گذاشته شد و به جای او، امیرعباس هویدا به وزارت دربار منصوب شد. علم در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ درگذشت. او از دوستان بسیار نزدیک و محرم اسرار محمدرضا پهلوی بود که از خود یادداشتهای محرمانهای بجا گذاشته است. این یادداشتها به عنوان گزارشی دقیق از وضعیت دربار پهلوی و شخص شاه، اعتبار زیادی دارد.»
ارضا کردن نیاز شاه به تعریف و تمجید!
پیش از ورود به بخش اصلی بحث، ارزیابی این نکته نیز ضرور مینماید که امیر اسدالله علم، چگونه توانست تا این حد، به پهلوی دوم نزدیک شود؟ بیتردید چنین ارتباطی، بدون زمینه و استعدادهای پیشین، شکل نمیگیرد و تا این حد، تداوم نمینماید. ارزیابی این امر، نیاز به بازخوانی ارتباط شوکت الماک پدر امیر اسدالله با رضاخان است. بسا پژوهندگان تاریخ معاصر بر این باورند که رابطه علم با شاه، از دوران ولیعهدی وی پایهگذاری شد و بعدها رشد کرد و به صمیمانهترین حد خود رسید. سیدمحسن موسویزاده جزایری، در اینباره آورده است:
«ارتباط اسدالله علم با خاندان پهلوی، به دوران رضاخان برمی گردد. پدر او که از زمینداران با نفوذ بیرجند بود، ارتباط خوبی با حکومت پهلوی اول داشت، به طوری که با توصیه رضاشاه، پسرش را به جای اینکه برای تحصیل کشاورزی راهی اروپا کند، به دانشکده کشاورزی کرج میفرستد. علاوه بر این حتی همسر اسدالله علم را که خواهر شوهر اشراف پهلوی بوده است، رضاخان انتخاب میکند. علم در دورانی که محمدرضا پهلوی ولیعهد بود، با او ارتباط برقرار میکند. این مسئله موجب میشود تا زمینه برای ترقی او در سیاست فراهم شود. او بعد از به حکومت رسیدن محمدرضا در سال ۱۳۲۱، اولین پست سیاسی خود را که فرمانداری سیستان و بلوچستان بود، دریافت میکند.
بعد از آن نیز به توصیه شاه، به عنوان وزیر کشور وارد کابینه ساعد میشود و بعد از آن در چند کابین، وزیر بوده است. با این حال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، علم نقش محرم اسرار شاه را در انتقال پیامهای سیاسی و حتی ارتباط با مخالفان، بیشتر خود را نشان میدهد، به طوری که بارها او با سران جبهه ملی در اوایل دهه ۴۰ و از طرف شاه، مذاکرات محرمانهای داشته است. با این حال یکی از پررنگترین نقشهای علم، در حوادث رفراندوم انقلاب موسوم به سفید شاه و مردم و سرکوب قیام ۱۵ خرداد بود، به طوری که گفته شده او یکی از عوامل سرکوب بیرحمانه مردم در این قیام بوده است.
البته علم بعد از اینکه به عنوان وزیر دربار انتخاب شد، همچنان به نقش محرم اسرار شاه ادامه داد، به گونهای که او مبدل به حلقه ارتباطی شاه با سیاستمداران موافق و مخالف و سفارتخانههای خارجی گردید. بر اساس روایت تاریخی، علم در این دوران از معدود افرادی بود که میتوانسته صریح و بیپرده با شاه صحبت کند و برخی از مسائل را با او درمیان بگذارد. علم که از دوران جوانی با شاه در ارتباط بود، به خوبی میدانست که او مدام نیازمند تعریف و تمجید است، برای همین در هر مناسبتی از او و کارهایش تعریف میکرد! همین مسئله موجب شد تا شاه بیش از پیش به او اطمینان کند.
شاهی که بر اساس نظر پارسونز در عرصه سیاست داخلی خود را محصور در عالم خیالی که ساخته بود، کرده و به هیچ وجه دوست نداشت تا با واقعیتهایی که در اطرافش میگذرد، روبهرو شود. از این رو در دهه آخر سلطنتش، نه تنها سیاستمداران داخلی از گفتن واقعیتها به او خودداری میکردند، بلکه مسئولان سفارتخانههای خارجی نیز ترجیح میدادند به واقعیتهای ایران در ملاقات با او اشارهای نداشته باشند! گذشته از این، شاه به دلیل تجربه کودکی و اینکه هر کاری را باید با اجازه پدرش انجام میداد، فاقد اعتماد به نفس لازم بود. برای همین در تمامی کارهایش نیاز داشت تا شخصی او را تأیید کند. علم این نقش را به خوبی ایفا میکرد. در این رابطه میتوان به نقش علم در رفراندوم انقلاب شاه و مردم و همچنین سرکوب قیام ۱۵ خرداد اشاره کرد. وقتی شاه قصد سرکوب مردم را داشت، علم با تأیید شاه اقدام به این عمل نمود و این قیام مردمی و مهم را به خاک و خون کشید! این مسئله موجب شد تا شاه هر گاه قصد داشت اقدامات ساختارشکنانهای انجام دهد با علم مشورت کند، چون مطمئن بود که او جز تأیید کار دیگری نمیکند!
به عنوان مثال وقتی شاه میخواست تاریخ هجری شمسی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر دهد، یکی از افرادی که مورد مشورت قرار گرفت، علم بود. اسدالله علم بدون اینکه شاه را نسبت به عواقب این کار روشن کند، فقط تصمیم وی را مورد تأیید قرار داد. شواهد این مدعا در مناسبات این دو فراوان است.»
رقابت امیر اسدالله علم و امیر عباس هویدا، چگونگی و پیامدها
اگر کسی روزنگاشتهای امیر اسدالله علم را اندکی تورق کرده باشد، در مییابد که او در انتقاد از امیرعباس هویدا نخستوزیر وقت و حتی افشای او بس بیمحابا سخن میگوید. اگر به ریشه کشمکشهای وی با هویدا نظر کنیم، در مییابیم که علم و خاندانهایی از جنس او که با انگلستان ارتباطی دیرینه داشتند، خود را از متولیان اصلی حکومت پهلوی میانگاشتند و قدرتگیری جریان روشنفکرنمای وابسته به امریکا را بر نمیتافتند و به آنان به دیده تحقیر و تمسخر مینگریستند! با این همه جالب است که علم پس از ابتلا به سرطان خون و رهسپاری به سفر مرگ، جای خود را به هویدا داد! سیده لیلا موسوی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران درباره ماهیت و ریشههای این چالش بر این باور است:
«در میان رجال سیاسی عصر پهلوی دوم، نام دو نفر یعنی امیر اسدالله علم و امیرعباس هویدا به دلیل حضور طولانی مدت در عرصه قدرت و دارا بودن سمتهای کلیدی در دربار پهلوی، بیش از دیگر بازیگران قدرت شنیده شده است. علم و هویدا به رغم نزدیکی توأمان به شاه، به دلیل خاستگاه طبقاتی و پیوندهای متفاوت با قدرتهای خارجی، همچنین رقابت بر سر نزدیکی به شاه، اختلافات عمیقی با یکدیگر داشتند که آنها را در بسیاری از موارد، رو در روی یکدیگر قرار میداد. اختلافاتی که شاه به واسطه سرشت نظام استبدادی و باور به مَثَل انگلیسی تفرقه بینداز و حکومت کن، علاقه چندانی به پایان دادنش نداشت و از مسیر این تنازعات داخلی، تلاش میکرد تا جایگاه خود را به عنوان شخص اول کشور، حفظ کند و نیروهای سیاسی نزدیک به خود را درون منازعات درونی قدرت نگه دارد. اسدالله علم از لحاظ پیشینه خانوادگی، در زمره زمینداران سنتی بود که سالها پیش از روی کار آمدن سلطنت پهلوی در کشور صاحب املاک و زمینهای فراوانی بودند.
با روی کارآمدن رضاخان، پدر علم در زمره نزدیکان و حامیان سیاسی او قرار گرفت و بدین ترتیب، از نفوذ و اعتبار بالایی در دربار پهلوی برخوردار شد. این اعتبار در زمان پهلوی دوم نیز با توجه به نزدیکی بسیار اسدالله علم و شاه حفظ شد. علم به این ترتیب در دربار پهلوی دوم، نماینده طبقه اشرافیت زمینداری بود که به ویژه در دهههای ۴۰ و ۵۰، تحت فشارهای شدیدی قرار داشتند و از همین رو او خود را موظف میدید تا از منافع این طبقه در برابر رقبا حفاظت کند. رقیب اصلی اشرافیت زمیندار در این زمان، در واقع گروهی از اشراف نوپا بودند که صرفاً به واسطه نزدیکی با دربار و بهرهگیری از امتیازات مرتبط با آن به جرگه اشرافیت پیوسته بودند و امیرعباس هویدا نخستوزیر سالهای پر فراز و نشیب دهه ۴۰ و ۵۰ را باید از نمایندگان اصلی این گروه به حساب آورد. گروهی که عمدتاً آنها را باید حامیان سرمایهداری وابسته یا کمپرادور قلمداد کرد که برخلاف اشرافیت سنتی و زمیندار ایران، علایق اقتصادی متفاوتی داشتند و اهداف اقتصادی متفاوتی را نیز دنبال میکردند. به نظر میرسد این خاستگاه طبقاتی متفاوت، از جمله دلایل تقابل علم و هویدا در سالهای حضور در بلوک قدرت به حساب میآید.
حضور در رأس احزاب نمایشی و فرمایشی ایران نوین و مردم، یکی دیگر از عرصههایی بود که رقابت علم و هویدا را در دربار پهلوی عیان کرد. در بحث از چرایی وجود احزاب دوگانه باید گفت که این احزاب در جهت تأیید فضای مشارکت سیاسی در کشور شکل نگرفته و در اصل راه گریزی بودند تا قدری از هجمه انتقادات قدرتهای خارجی و مخالفان داخلی بکاهند. رقابت دوحزبی، هرچند در اصل نمایشی مضحک از دموکراسی بود، اما در آن هم تنش شخصی و سیاسی میان هویدا و علم، به وضوح مشاهده میشد.»
برساختن وزارت دربار، به کانون اصلی حکمرانی!
رقابت اسدالله علم با امیر عباس هویدا، باعث دستیازی وی به حربههایی بود که خوانش آنها جذاب مینماید. پس از حضور علم در جایگاه وزارت دربار، طول و عرض آن به حدی بزرگ شد که به دولت در سایه مبدل گردید! این حکومت پنهان پس از قدرت یابی، عملاً در بسیاری از حوزههای تحت نفوذ دولت، ورود داشت و در باره آنها تعیین تکلیف میکرد. اتخاذ این سیاست توسط علم موجب شد تقابل هویدا با وی، جدیتر از گذشته گردد. رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره مینویسد:
«محمدرضا پهلوی از اوایل دهه ۱۳۴۰ سعی کرد با کنار زدن سیاستمداران مستقل و کنترل نهادهای سیاسی، سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن را گسترش دهد. در چنین شرایطی و با روی کار آمدن امیرعباس هویدا در بهمن ۱۳۴۳، اوضاع سیاسی جامعه به شکلی درآمد که پیامدهای آن چیزی جز تسلط کامل شخص شاه بر سازمانها و نهادهای دولتی کشور نبود. ۱۲ سال و هفت ماه صدارت هویدا، بهرغم افزایش کمّی نخبگان دیوانی، به لحاظ کیفی یعنی تخفیف نقش آنها بر روند تصمیمگیریهای سیاسی و از بدترین دوران برای نخبگان آن دوره بهشمار میرفت. رهبری شاه در سطح عالی، این قابلیت را برای وی فراهم کرده بود تا با گماشتن افراد در نهادی مختلف و تلاش برای ایجاد تعارض میان آنان، سیاست خود را به پیش ببرد. شاه عمدتاً تلاش میکرد با تقسیم مسئولیتهایی که با هم مرتبط هستند، در وهلههایی که یکی از مقامات حکومتی بیش از خواست او نفوذ پیدا کرده است، از مسئولیتهای او بکاهد و آن را به دیگران انتقال دهد. رویارویی هویدا و علم، میتواند روشنگر بحث در این فقره باشد.
دربار پهلوی دوم تا پیش از علم، چندان قوی نبود، اما با افتادن سکان هدایت آن به دست علم، دچار تحولات جدی شد و وزارت دربار، به صورت دولت در سایه درآمد! در نخستین اقدام، علم تلاش کرد با ایجاد سازمان وزارت دربار و گماشتن افراد مورد اعتماد خود در آن سیاستهای دلخواه محمدرضا پهلوی را پیگیری کند. اقدامات تبلیغی بینالمللی و تلاش برای اعمال سیاستهای داخلی شاه، از جمله مهمترین اقدامات علم بود. با افزایش قدرت دربار و وزیر دربار (علم)، دولت هویدا تضعیف شد! به دنبال کاهش قدرت دولت هویدا، این دو با هم رویاروی یکدیگر شدند و مانور فرهنگی علم علیه هویدا، رقابت حزبی و دخالت دربار در امور بینالملل که وظیفه دولت بود، به محل منازعه علم و هویدا تبدیل شد. این تنشها نمود عملی سیاست محمدرضا پهلوی بود که قدرتگیری سیاستمداران را تا زمانی تحمل میکرد که خطری برای او نداشته باشد. شاه با سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، این دو رقیب را رو در روی هم قرار داد تا قدرت آنان بیش از حد زیاد نشود! با تداوم منازعه میان علم و هویدا، شاه از این امتیاز برخوردار میشد که هر لحظه با اعطای قدرت بیشتر به یکی از دو رقیب، بتواند دیگری را حذف کند! حکومت شخصی محمدرضا پهلوی با تکیه بر سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، تنها چیزی که نهادینه کرد، دشمنی و رقابت بدون قاعده میان سیاستمداران بود. این امر عرصه سیاست در ایران را تهی از ضوابط و قاعده کرده بود. شاه از این استراتژی بهره میبرد تا خود را داور نهایی معرفی کند که به عنوان پدر ملت توانایی حل اختلافات و توزیع و باز توزیع قدرت را در اختیار دارد. سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، مهمترین استراتژی شاه برای جلوگیری از ظهور سیاستمداران قدرتمند در ایران نیز بود. یکی از مهمترین حربههای شاه جهت عملی کردن سیاست تفرقه، چند کارکردی شدن نخبگان و دیوانسالاران بود. مبهم بودن مسئولیت نخبگان باعث شد تا آنان به ابزارهای اجرایی محمدرضا پهلوی بدل شوند و او بهخوبی از اِعمال این سیاست، بهره ببرد.»
منبع: روزنامه جوان