به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از بوز فید؛ مدتی قبل یکی از کابران شبکه اجتماعی ردیت داستانی واقعی از زمانی که کودک بود و به همراه مادرش یک روح را در خیابان دید را در این پلتفرم که افراد مختلفی از سراسر جهان در آن عضو هستند، منتشر کرد. برخی از کاربران گفتند که او چرا این داستان را منتشر کرده و او نیز در پاسخ گفت که این عجیبترین اتفاق زندگی من بود. در زندگی هرکس اتفاقات عجیبی رخ میدهد که دلیل و منطقی ندارند.
بیشتر بخوانید
کاربران دیگر هم داستانهای خودشان را منتشر کردند که در ادامه چند مورد از عجیبترین داستانهای غیر قابل توضیح را میخوانید:
" همسر من از حمام بیرون آمد و من را صدا کرد تا چیز عجیبی را به من نشان دهد. روی آینه یک اثر دستی بسیار عجیب و مشخص وجود داشت. همسرم تازه از سفر برگشته بود و من مدتی تنها زندگی میکردم. هرکدام از ما دستمان را کنار این اثر دست گذاشتیم، اما هیچ کدام به آن اثر دست جا مانده روی آینه شبیه نبود. من هنوز نمیدانم که این اثر چگونه و از کجا روی آینه حمام ما نقش بست. "
"می خواستم شلوارم را تعویض کنم و شلوار دیگر بپوشم. کمربند شلوار قبلی را عوض کردم و روی زمین گذاشتم، خواستم کمربند را روی شلوار جدید ببندم، که دیگر اثری از کمربند نبود. هیچ کس دیگری در اتاق نبود و من ۱۰ دقیقه به دنبال کمربند گشتم. ۱۰ سال گذشته است و دیگر هرگز آن کمربند را ندیدم. "
وقتی که کودک بودم، به خانه جدیدی نقل مکان کردیم، من یک خانم را دیدم که در یک کمد سفید در یک اتاق صورتی نشسته است. او حتی برای من دست تکان داد. وقتی از مادرم پرسیدم این کیست، او جوابم را نداد. عجیبترین قسمت ماجرا این بود که وقتی به خانه نقل مکان کردیم، فهمیدیم که در خانه اتاقهایی با رنگ صورتی وجود ندارد، خانواده من علی رغم اینکه من نسبت به آنچه میدیدم جدی بودم، اما آنها حرف من را گوش نمیکردند. چند سال گذشت و ما شروع به بازسازی خانه میکنیم. هنگام برداشتن کاغذ دیواری در اتاق خواب اصلی، متوجه شدیم که رنگ آن صورتی است. "
" وقتی دانش آموز ابتدایی بودم، هر آخر هفته خواب بسیار عجیبی میدیدم. خواب من فقط یک دسته عدد بودند، حتی هیچ اتفاقی نمیافتد، فقط یک دسته اعداد تصادفی و به هم ریخته در همه جا وجود داشتند و من آنها را میدیدم. من هرگز نفهمیدم که چرا این اتفاق افتاده است. هر هفته رویای یکسانی در یک شب اتفاق میافتاد. من همیشه به آن فکر میکنم و تعجب میکنم که معنی آن خواب چیست، اما تاکنون به نتیجهای نرسیدم. "
"من یک خاطره زنده از حضور در کودکی در کنار مجسمه آزادی و روی شانههای پدرم دارم. یادم هست کشتی را که سوار شدیم، یادم میآید که آن روز برای ناهار چه خوردیم و غیره. من همیشه درباره این خاطره صحبت میکنم، اما خانواده ام میگویند که من در آن سن هرگز به نیویورک نرفته بودم. اولین بار در ۲۳ سالگی به نیویورک رفتم، اما به طرز عجیبی همه چیز را به یاد میآوردم و همه چیز برایم آشنا بود. "
"وقتی ۱۰ ساله بودم، نمیخواستم یک روز به مدرسه بروم. به خانواده گفتم معده درد دارم تا مادربزرگم به من اجازه دهد در خانه بمانم. من همیشه یک دروغگو یبد بودم. او به من گفت اگر من بیش از حد بیمار هستم، باید به دکتر برویم تا برای مدرسه گواهی بگیریم. سه ساعت بعد، من را به سرعت تحت عمل جراحی قرار دادند. بیماری جعلی من در واقع آپاندیسیت بود و آنقدر ملتهب بود که اگر آن روز به دکتر مراجعه نمیکردم، آپاندیس پاره میشد و باعث مرگ من میشد. آن روز احساس ۱۰۰ درصد خوبی داشتم. بیماری ساختگی زندگی من را نجات داد. "
" کودک بودم و در فروشگاهی یک هلیکوپتر اسباب بازی کوچک دیدم که آن را میخواستم. هلیکوپتر را نخریدم، اما خاطره آن همیشه در ذهنم مانده بود. چند شب بعد، خواب دیدم که با هلیکوپتر بازی میکنم، اما فهمیدم که این یک رویاست. در خواب فکر میکردم اگر هلیکوپتر را زیر بالشم قرار دهم وقتی بیدار میشوم باز هم آنجاست. بعد از آن که از خواب بیدار شدم مشتاقانه زیر بالشم را چک کردم. هلیکوپتر درست همان جایی بود که آن را در خواب رها کردم. هنوز هیچ سرنخ و دلیلی از نحوه قرار گرفتن هلیکوپتر اسباب بازی در زیر بالشم پیدا نکردم. "
"قسم میخورم کودک ۴ ساله من میتواند ذهن من را بخواند. من به طور تصادفی به یک غذای خاص فکر کرده ام (مانند نوع خاصی از بستنی، که به ندرت داریم) و او میپرسد من آن را بخرم یا اینکه به مادرم فکر میکنم و او میپرسد: "آیا میتوانیم نزد مادربزرگ برویم؟ "
" وقتی کودک بودم کابوسی وحشتناک میدیدم. چهره تاریک با چشم قرمز را میدیدم که در آستانه در ایستاده است. این کابوس همیشه با من همراه بود و از آن زمان او را بوگوم مینامم. یک روز، در حال گردش در ردیت بودم و کسی تصویری از "دیو فلج خواب" خود را نقاشی کرد. مثل این بود که آن پسر رویای من را ترسیم کرده است، گروه دیگری از کاربران اظهار نظر میکردند که همان موجود را دیده اند. "
"چندین بار در سال، ناگهان فکر میکنم که مدتی است با یک دوست یا یکی از اقوام خاص صحبت نکرده ام و از آخرین صحبت یا ملاقات مدت زیادی (معمولاً ماه ها) میگذرد، درست پس از فکر کردن به این موضوع چند تماس تلفنی یا ایمیل از آن شخص دریافت خواهم کرد. نمیتوانم این موضوع را توضیح دهم، هرگز درباره این اتفاق به آنها چیزی نمیگویم، زیرا میترسم این توانایی عجیب و غریب خود را از دست بدهم. "
" خانه یکی از دوستانم بودم و آنها در گاراژ و مشغول تعمیر دوچرخه خاکی بودند. من برای برداشتن نوشابه به داخل خانه رفتم، اما تصمیم گرفتم گربه دوستم را پیدا کنم، تمام روز را ندیده بودم. وارد خانه شدم و همانطور که گربه را صدا میکردم، صدای مردی آمد که گفت: "میو" این صدا درست در گوش راست من گفته شد. از جا پریدم و به طبقه اصلی دویدم و دنبال صدا و مرد گشتم، اما چیزی پیدا نکردم. "
" کودک که بودم به سختی میتوانستم حرف بزنم، روی زمین نشسته بودم و با چند اسباب بازی با مادرم بازی میکردم که ناگهان بدون لکنت گفتم: "وقتی در بهشت بودم، با زنی آشنا شدم که گفت مامان کاملی برای من باش. " مادرم از من خواست که زن را برای او توصیف کنم و من از آن زن برای مادرم گفتم، حتی رنگ چشمهای او را هم میدانستم؛ آن زن مادربزرگ مادرم بود. من هرگز مادربزرگ مادرم را ملاقات نکرده ام و تصویری از او ندیدمم. "
"در حال رانندگی در آمریکا بودم و به سمت سالت لیک سیتی حرکت میکردم. به هر دلیلی، هوس غذا کردم، از روی Google Maps مسیرهای مربوط به رستوران را پیدا کردم و به آنجا رفتم. وارد رستوران شدم و به معنای واقعی کلمه هیچکس در آن مکان نبود. نه کارمند، نه مشتری و نه آشپز. هیچ کس. روی همه میزها غذای خورده شده بود و روی میز سفارشات هم کیسه پول و کیف پول وجود داشت. تلویزیون هم روشن بود. حتی روی منقل همبرگرهایی بود که به آرامی در حال پخته شدن بودند. در آن مکان روح وجود نداشت. مثل اینکه همه آنها یک باره ناپدید شدند. "
گزارش از مائده زمان فشمی
انتهای پیام/
به نظرتون مسخره ست ولی من هنوزم که هنوزه میتونم هاله ی ضعیفی از روح رو حس کنم....
هر کی بچه دار میشه من هر حدسی میزنم
که بچه دختره یا پسر درست در میاد
۸ با تا حالا حدس زدم همش درست بوده
حتی دیگه اینجور تو فامیل معروفم که داخل فامیل
هر کی بچه دار میشه به من زنگ میزنه
و اینم بگم کل بازیهای فوتبال هم درست پیشبینی میکنم
وقتی اونا فوت کردن ما موندیم تو خونه هه ۲تا صالنداشت از یکی استفاده میکردیم ولی اون یکی نه من همیشه میترسیدمبرم دستشویی چون یه چیزای عجیب و غریبی میدیدم
اون خونه هم خیلی قدیمی بود الان ۱۴۰۱و حدودا۱۰۰ سالی هست که ساخته شده
وقتی میرفتم دستشویی در دستشویی را باز میزاشتم بعد میدیدم یه چیز با سرعت رد میشه و من خیلی میرسیدم نمیدونم توهم بود یا واقعیت ولی فکر کنم واقعی بوده
حتی یه بار خواهرم رفت دستشویی بعد از پنجره دستشویی یه چیز دایره ای و پشمالو و چشایقرمز
حتی عکس هم گرفت و بم نشون داد
به نظر من اون خونه مسکون بود و الان خوشبختانه از اون خونه بار کردیم
ترسید و بهتر بگم فرار کرد وقتی پشت سرش رو دید تا دارد به سمت اش میاد قبرستون نزدیک بود رفت سمت قبرستون وقتی پشت سرش رو نگاه کرد تا دور از قبرستون وایستاده و نگاهش می کند تا هوا روشن نشد نرفت
یا برای گرفتن مدرک به دانشکده در شهری دیگر رفتم آن مسئول گفت باید قبلش ب من زنگ میزدی سرخود نمیومدی منم غمگین شدم ک این همه راه اومدم بی خودی ک زنگ زد ی جایی و گفت عجیبه مدرک شما دیروز رسیده به فلان دانشکده منم خوشحال شدم ک درست به موقع اومدم اون شخص هم تعجب میکرد ک من درست به موقع اتفاقی اومدم و خیلی چیزهای دیگه ک من اسمشو الهامات ضعیف گذاشتم
تعجب کردم ک چقدر زود رسید اونجا وقتی خودمو رسوندم پشت شیشه دیدم هیچکس پشت شیشه نیست مامانم تو حیاطه داره خودشو میرسونه اونم فکر میکرد منم که دارم به شیشه میزنم هر دوترسیدیم و اونجا رو سریع ترک کردیم صدا از خونه بود نه همسایه بغلی برای همین فکر میکنم شاید روح مادر اون شخص بوده ک تو زیر زمین زندگی میکرده و احتمالا همونجا هم مرده دیگ پامو تو اون خونه نذاشتم ولی مادرم ک میرفت می گفت دیگ صدایی نمیاد خبری نیست چ مادر نترسی دارم من! ده سال پیش بود اون شخص هم فوت شده خونش هم آپارتمان شد
اتفاق بعدی اینه که من یک بار حدود ساعتای سه یا چهار صبح توی خواب دستشوییم گرفت بعد خواستم برم دستشویی در رو باز کردم اما خواهرم گفت نیا تو...بعد منم گیج بودم به خاطر همین رفتم طبقه بالا خونه عموم در رو با کلید باز کردم و زن عموم بیدار شد و گفت اینجا چیکار میکنی ترسیدم...منم گفتم آبجیم دستشویی بود اومدم اینجا بعد زن عموم گف خواب دیدی و اینا رفتم پایین خونه خودمون دستشویی،صبح از خواهرم پرسیدم تو دیشب رفتی دستشویی گف نه!!!
و من مطمئنم کسی گفت نیا تو...!
بابام گفت اون بابا پذرگِ بابا پذرگِ بابا پذرگم هست
من. خواهرم یک بار که به. سمت اصفهان میرفته
برام تعریف کرد، از یک جاده باریک و ترسناک جنگلی تصمیم میگیرین برن که خیلی تاریک بوده میگفت همونجوری که میرفتیم خانواده ای رو دیدیم که وسط جنگل به اون ترسناکی نشسته بودن و غذا میخوردن ماشین هم نداشتن میگفت هیچکس به غیر ما به اونجا نرفت
یه بار من خواب دیدم که توی شهرستانمون سر قبر یه نفر وایستادیم که فردای همون روز یه نفر فوت گرد
دومیش من یه خواب دیدم که زلزله میاد فردای همون روز زلزله اومد تهران
ببینید موجـود جن وجود داره ، ولـی هر کسی که از راه می رسه نمی تونه ببیندشون که!
ضمنا اگر هم کسی ببیـنه ، خـودش رو نگه میداره و به کسی نمیگـه تا یا ریا نشه یا قضاوتش نکنن!
بزرگواران اولا اون موجـود بیکار نیست الکی بیاد ما رو آزار بـده،
دوم اینکه خـدا بهترین محافظ انسان هاست و اجازه ی چنین کاری رو نمیده!
تنها راه نفوذ شیطان به انسان هم فقط وسوسه هستش ، دیگه هیچی!!!!
تمااااام.
من گاهی که تنها هستم صدا های عجیب میشنوم
حتی بعضی موقع بدونه این که فکری درباره موجودات عجیب کنم .. در ذهنم شکل های انجا میاد و کابوس هایی میاد گاهی ها احساس میکنم لمسم میکنن من بار ها با جیغ از خواب بیدار شدم حتی تو بیداری هم لمس شون رو احساس کردم
طبق نظر پزشکان معمولا آدمهایی که به مشکلات روانی مبتلا هستن فکر میکنن سالم هستن و زیر بار بیماری نمیرن
یه روانپزشک مشهور میگه کسانی که به ما مراجعه میکنن بیمار روانی نیستن بیمارهای اصلی اونها هستن که نمیان
لطفا برید دکتر
حالا از اینا بگذریم یک ماه پیشوقتی که خواب بودم تشنم شد و وقتی که بیدار شدم دیدم یه سایه ی بزرگ روی در وایساده وارچژ هم کا پایین رو نگاه کردم پاش معلوم نبود و یکی همش توی گوشم جیغ میزد از اون به بعد سایه های عجیب میبینم
ما پارسال عید دست جمعی خانوادگی همه اومده بودن یه ۴۰ نفری بودیم
منو خواهر زادم با پسر خالم رفتیم جنگل پشت خونمون تقریبا یه ۳۰۰ متر راهه رسیدیم و گفتیم که همه خوابن بریم بالا ولی اونا قبول نکردن من تنهایی رفتم ولی یه چیز خیلی عجیب دیدم یه پله اونجا دیدم که دقیقا ۸ تا پله داشت و هیچی نبود یعنی به هیچ جایی نرسیده بود رو هوا بود انگار مثلا یه کلبه وجود داشته قبلا اونجا که خرابش کردن پله هاش مونده ولی هر جور حساب کردم نشد اولش اصن متوجه نشدم خیلی هم حال کردم گفتم چه باحال ولی تا وقتی که یه پا گذاشتم رو پله اول یه حس خیلی منفی بهم وارد شد یعنی احساس کردم یه لحظه سینم سنگین تر شد تریج دادم ادامه ندم پلش هم خیلی تمیز بود انگار همین دو دقیقه پیش ساخته باشن جنسشم چوب خالص بود خیلی ترو تمیز توی این سالا خیلی بهش فکر کردم ولی نفهمیدم موضوع چیه کسی این اتفاق براش افتاده میتونه بگه
1. ایسگا و دروغ بوده
2. نویسنده داستان توهم زده
3. دلیل علمی داشته نه مزخرفات ماورایی
بالای سرم رو نگاه کردم دیدم که یک آدم یا موهایی که صورتش را پوشانده و یک لباس سفید خونی و دست هایش ترک بر داشته بالای سرم قرار دارم
من نمی دونن الان توهم زدم یا واقعی بوده
راستی من اسمم هلن مهرآبادی هست ولی من مطمئنم که این یه توهم بوده
من تو بچگی بابام خیلی خوب رفتار میکرد باهام ولی همیشه به جن می دیدمش خوابشم می دیدم اما الان بابام خیلی عوض شده رفتارش باهام بد شده کتکم میزنه دنبال بهونس بزنه بهم توهین میکنه
چ خیلی چیزای دیگه دیدم و می بینم نمیدونم چرا این اتفاقا میفته
شارژ بود داشتم استفاده میکردم از تبلتم یهو سرم رو برگردوندم دیدم جهت صندلی تغییر کرده یه لحظه ترس کل بدنم رو فرا گرفت
به مامانم گفتم مامان تو صدای رو تکون دادی گفت نه! سریع تبلتم رو از شارژ کشیدم رفتم بیرون
به دسته از دوستانی که میگن با اسم صدا میشن چه صدای آشنا چه غریبه اصلا و ابداع به هیچ وجه جواب ندین خودتون رو نشنیدن بزنید حتما...
اره منم چیزای ماورایی و شیاطین و عالم مثال و روح و جن و ابلیس و ... رو میتونم ببینم باید ویژگیهای خاصی داشته باشی وروح سبکی هم داشته باشی یه بارم فال قهوه گرفتم اصلا اعتقاد نداشتم ولی یه اتفاقی که خیلی نادر بود ده سال جلوتر واسم پیش بینی کرد و اتفاق افتاد...خیلی ماورایی و عجیب بود انگار خواست و تقدیر و اراده خدا بود فقط ...
اون شب جیغی زدم رفتم خونه همسایه
۱۲سالمه
بچه که بودم فک کنم ۵ سالم بود یه همسایه داشتیم پیرزن بود و خیلی نمازخون و اینا مادر شهید هم بود هردفعه مه برا شام و ناهار غذا درست میکردیم مامانم میگف که برم صداش بزنم بیاد خونمون جالب اینجاس بعضی موقع ها بدون اینکه چیزی بهش بگیم موقعی که سفره پهن میکردیم زنگ خونمون و میزد و میومد اینگار خبر داشت...
خب حالا یه روز من رفتم برا ناهار صداش کنم فک کنم موقع نماز بود رفتم در خونشون دیدم داره نماز میخونه یه چادر سفید هم رو سرش بود منتطر موندم نمازش تموم شه یکم این پا اون پا کردم و همین که دوباره میخاستم برم ببینم نمازش توم شده یا نه دیدم کسی نیست یعنی چادرش همونجا افتاده بودا ولی خو کسی نبود اونموقع من نمی ترسیدم و بیشتر با این چیزا هیجانی میشدم بجا اینکه بترسم رفتم گوشه و کنار خونه و سرک کشیدم و صداش زدم ولی هیچکس اونجا نبود منم دیگه برگشتم خونمون و دیدم نشسته داره با مامانم صحبت میکنه تعجب کردم رفتم قضیه و بهشون گفتم که خندید و گف که موقعی که من نیستم تو خونه موقع نماز یا...این فرد میاد و بجا من نماز میخونه یبارم گف که با جن ها رفت و امد داره و موقعی که جن ها و ...جشن و عروسی میگیرن میان رو پشت بوم خونش و جشن میگیرن اونم صدا میکنن و همسایمون هم میره و باهاشون جشن میگیره
منتظر جوابتان هستم باسپاس
مهرناز اسدی
من الان کلاس دهمم، سال قبل که نهم بودم با چشم سوم و چاکراها آشنا شدم و واقعا دوست داشتم چشم سومم رو فعال کنم. شروع کردم به انجام دادن کار هایی که میگفتن واسه باز کردنش خوبه. یه مدت سر درد شدید تو ناحیه ی بین دو ابروم داشتم. از تابستون متوجه حضور کسی تو خونمون شدم
ولی هیچکس جز من متوجه نمیشه
خیلی اوقات پیش میاد برام که داخل گوشم یه صدای مثل بوق میپیچه و تا وقتی بسم الله می گفتم می رفت. ولی بعد از یه مدت نباید بسم الله بگیم،چون اینجوری شاید ما دیگه متوجهشون نشیم ولی وحشی میشن.
دیگه عادی شده این صداها برام و فهمیدم که این ها جن هستن و وقتی حرف می زنن ما اینجوری می شنویم
گاهی اوقات که میشنوم و مطمئنم که خودشونن، گفتم:: لطفا برو به خدا حوصله ندارم، حالم خوش نیست.
و اون صدا قطع شد.
زندگی پیچیده تر از اون چیزیه که ذهن محدود انسان بخواد تصمیم بگیره چیزی واقعا وجود داره یا نه
اولا باید بگم که جن وجود نداره
دوما جن ها بدون اینکه احضار بشن دیده نمیشن
سوما جن ها دنیای دیگه ای دارن
دوما این روزا دیده نمیشه به خاطر اینکه الان ماشین آلات زیاد شده و اینکه جن بدون احضار هم دیده میشه.
این اتفاق واقعی که خودم تجربش کردم
یه روزی که تو خونه خاهرم و من بودم خواهرم تو اتاق بود و من میخواست برم حموم که وقتی امدم تو یه صدای مرد که میگفت. هههه اوهوم اوهوم ترسیدم و نرفت بعد از دو روز وقتی که تو خونه تنها بودم رفتم اوتاق تو کمد من یه عروست دختر با موه های زرد بود که دیدم سرش رو انداخته پاین و یه صدا امد که گفت هیشششششششششش زود خودم انداخت بیرون و رفتم تبقه ی پایین که صدای گربه از حموم اومد و قتی رفتم که نگاه کنم دیدم یه گربه ی سیاه رنگ با چشم های زرد به من نکاه میکنه جیغ زدم بعد رفت پارکینگ بعد چون نه در و نه پنجره باز بود خود خودی قیب شد به نظر من اون گربه شیطانی بود
باشید داخل علوم خوندید راجب چشم که در حیوانات اگر پشت قرنیه رشته ها ی عصبی کم باشه چشمشون زرد میشه و اگر زیاد باشه قرمز میشه
ما انسانیم و خدا مراقبمون هست
به هیچ کس اعتماد نکنین جز خدای متعال
من امروز بیرون بودم که عکس الله روی پرچم ایران هست روی کوه تر و تمیز دیدم که خیلی قشنگ و تمیز نوشته شده بود. مامانم میگفت طبیعت اینو نوشته چون هیچ آدمی حق نوشتن الله روی زمین رو نداره و بعد از اون اتفاق اشک هام ریخت در حالی که گریه کردنم دست خودم نبود
خب این داستان مال همین امساله که اتفاق افتاده:
ماجرا از اونجایی شروع میشه که دختر خاله گرامی عزیزم که مثل خواهرمه.... حالا بی خیال میرم سراغ اصل مطلب
یه عکس عجیب داخل پروفایل واتساپش میزاره که من از اون عکس خیلی ترسیدم انگار حس ترس و یه حس عجیب نامفهوم رو جمع کرده بودن توی سینم حالا قسمتی از پیام رو میزارم براتون:
[۲۰۲۱/۱۲/۲۷، ۱۹:۴۸] خودم: ولی پروفایلت واقعا عجیبه
این دلیل نمیشه کسایی که جن دیدن بیمار های روانی با وضع وخیم باشند
تو تا حالا جن ندیدی
این دلیل نمیشه کسایی که جن دیدن بیمار های روانی با وضع وخیم باشند
این حرفت غیر منطقی هستش