سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بازیگر قدیمی که نامش را دوست دارد!

گفتگو با آتش تقی‌پور در سالروز تولدش را از نظر می گذرانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  یکی از بازیگرانی است که باید نامش را در فهرست هنرمندان هم نوشت. نسلی که تعداد انگشت‌شماری از آن‌ها باقی‌مانده‌اند. نسلی که درست طبق باورهایشان زندگی می‌کنند بدون ادا و اصول. اصیل هستند و زندگی را زندگی می‌کنند، بدون این‌که برای سختی‌ها یا شیرینی‌هایش فلسفه‌بافی کنند.

از همان بچگی یادگرفته‌اند زندگی بالا و پایین بسیار دارد که اگر نداشته باشد زندگی نیست. آتش تقی‌پور ۸۰سالگی را تمام کرده و امروز وارد ۸۱سالگی می‌شود. هنوز مثل سابق شوخ‌طبع است و با آن لهجه شیرین آذری هر جا لازم باشد شوخی هم می‌کند، طنزی می‌گوید و شعری می‌خواند و گاهی از تجربیات سفرهایش به خارج می‌گوید و نقل‌قول‌هایی از ادبیان و بزرگان جهان ذکر می‌کند که نشان می‌دهد زیاد کتاب می‌خواند و با سواد است و حافظه‌اش همکاری خوبی با او دارد برای خوش‌صحبتی. گفت‌وگویم با آتش تقی‌پور در روز تولدش را بخوانید؛ بازیگری قدیمی که نامش را دوست دارد و می‌گوید: اسمم را پدرم انتخاب کرد، آتش اسم خوبی است. به نظرم نام، تاثیر زیادی روی شخصیت آدم‌ها دارد و آتش همیشه حس خوبی به من داده، گرم است و پاک‌کننده و نورآفرین.


بیشتربخوانید


امروز وارد ۸۱سالگی می‌شوید.
به سن من چه کار داری؟ من ۱۶سالگی را تازه تمام کرده‌ام (قاه قاه می‌خندد). بگذار یک چیزی بهت بگویم. الان دارم یک شعر می‌خوانم که در متن یک فیلمنامه است، نوشته:فقط در بچگی به من خوش گذشت که در حال و هوای زمین و آسمان بودم. مثل پرنده‌ای که رفت، کودکی هم تمام شد. یعنی تنها خوشی زندگی بچگی است، چون هنوز خوبی و بدی را متوجه نمی‌شویم.

با این اوصاف شیرین‌ترین مقطع زندگی‌تان چه زمانی بوده؟

بچگی؛ چون نمی‌دانی داری یا نداری. به نداشته‌ها فکر نمی‌کنی، قانعی و با چیز‌های کوچک خوشحال می‌شوی. با یک مشت خرما، یک دانه گردو و یک تخم‌مرغ رنگی خوش بودم. اما بزرگ‌تر که شدم این خوشی‌ها تغییر کرد و شرایط دشوارتر شد.

در خوی متولد شده‌اید و بعد برای ادامه حرفه بازیگری به تهران آمده‌اید. حتما فراز و نشیب زیادی طی کرده‌اید. بازیگری کار سختی است و باید دوام بیاوری و شما خوب دوام آورده‌اید، سخت‌ترین دوره چه زمانی بود و چه وقتی احساس کردید در کارتان به ساحل آرام رسیده‌اید؟

در حرفه بازیگری درست است که استعداد حرف اول را می‌زند، اما به نظرم پشتکار و مداومت بسیار مهم است. آدم‌های با استعدادی وارد این حرفه می‌شوند و زود نورافشانی می‌کنند، اما به همان سرعت هم خاموش می‌شوند. آن‌هایی که می‌مانند و شاید آن نورافشانی را نداشته‌باشند، اما دوام می‌آورند. بازیگری چنین نیست که مرحله‌ای با مشکلات روبه‌رو شوی و بعد دیگر تمام شود و تو روی خط مستقیم و بدون چالش، بازیگری را ادامه دهی. هر روز و هر نقش یک چالش است. مثلا الان یک نقش به من پیشنهاد داده‌اند، فیلمنامه را خوانده‌ام، اما هنوز کار شروع نشده و هر روز به تاخیر می‌افتد، نمی‌دانم شروع خواهدشد یا نه. وقتی هم شروع می‌شود دیگر زمان ما دست خودمان نیست باید مدام آماده باشیم. در حرفه بازیگری باید مثل کرگدن پوستت کلفت باشد که دوام بیاوری. اگر قوی نباشی یا خودت، خودت را پرت می‌کنی بیرون یا دیگران بیرونت می‌کنند. وقتی با همسرم ازدواج کردم به او گفتم فکر نکنی عاشقت هستم، عشق اول من تئاتر است و بعد تو. البته او یک روز این گفته مرا تلافی کرد. مریض بودم، دیدم آماده شده برود بیرون. گفتم کجا؟ گفت سر صحنه تئاتر. گفتم: من مریضم چطور می‌توانی مرا تنها بگذاری؟ گفت: تئاتر عشق اولم است و بعد تو! این‌ها هم هست دیگر. (می‌خندد)

بازیگری بازنشستگی دارد؟
اگر بیمه تامین‌اجتماعی باشی، طبق قانون کار به سنی که برسی بازنشسته می‌شوی که من آن سن را رد کرده و بازنشسته اداره تئاتر شده‌ام. اما حرفه بازیگری بازنشستگی ندارد، تا زمانی که به تو نقش بدهند، می‌توانی بازی کنی. البته راستش را بخواهید از یک جایی به بعد دیگر بدن جواب نمی‌دهد، زانو‌ها قدرتشان را از تو می‌گیرند و می‌گویند بس است دیگر هر چه به تو حال داده‌ایم! اما ما دوام می‌آوریم و با آن‌هایی که صبر و حوصله کار با ما را دارند، کار می‌کنیم. البته من خارج از ایران به تماشای تئاتر رفته و دیده‌ام که چگونه پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها در کنار جوان‌ها روی صحنه اجرا می‌کنند و گاهی یک‌سال تئاترشان روی صحنه می‌ماند. گاهی پا به سن گذاشته‌ها بازی‌های درخشانی از خودشان نشان می‌دهند. این بستگی دارد چه قصه‌هایی برای آن‌ها نوشته می‌شود و کارگردان چقدر توانایی گرفتن بازی از آن‌ها را دارد.

نسل شما البته امیدوارتر از نسل جوان امروزی است و دیرتر تسلیم می‌شود.
من زیاد با این گفته موافق نیستم. بیشتر مواقع امید را جامعه، مدیران فرهنگی، زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به آدم‌ها می‌دهد، اما الان کدام‌یک از اینها، به جوانان امید می‌دهند؟ هیچ‌کدام. من بازیگری و کارگردانی خواندم. ما به دانشگاه می‌رفتیم که حرفه‌ای‌تر شویم و تبدیل به کارشناس هنری شویم. جوان امروز به دانشگاه می‌رود، اما هیچ چیز یاد نمی‌گیرد. در همه کشور حتی در نقاط دورافتاده دانشگاه راه‌اندازی کرده‌اند، اما به دانشجو، دانش نمی‌آموزند و او بعد از فارغ‌التحصیلی آنقدر نیاموخته که بتواند وارد این حرفه شود و ناامید می‌شود. معتقدم اگر جوانان ناامیدند و تسلیم شرایط می‌شوند، در بیشتر موارد تقصیر آن‌ها نیست.

تعریف‌تان از عاقبت‌بخیری چیست؟
یک فیلسوف یونان باستان از یک پیشگو پرسید، خوشبخت و عاقبت بخیر کیست؟ گفت: تا زمانی که آدم نمرده است، نمی‌توان گفت خوشبخت و عاقبت بخیر بوده یا نه. امکان دارد ته زندگی‌ات یک اتفاقی رخ دهد که همه معادلات را بر هم بریزد و تو دیگر خوشبخت نباشی و عاقبت بخیر نمیری. با همه این‌ها معتقدم اگر از خودت و نوع زیستن ات راضی باشی، عاقبت بخیری. اگر با وجدان واقعی نه وجدان کاذب زندگی کنی، خوشبخت هستی و زیستن خوب، زیستن با وجدان سالم، عاقبت بخیری. این‌که بدهکار دیگران نباشی، خوشبختی. این که با دیگران عشق بورزی و دوست‌شان داشته‌باشی. عشق بدهی و محبت دریافت کنی، خلاصه خوشبختی است.

رضایتمندی در زندگی ارتباطی با میزان دارایی و پول دارد؟
دل‌خوش ربطی به پول ندارد. چند سال قبل من ماشین داشتم، اما پارکینگ نداشتیم و آن را کنار کوچه پارک می‌کردم و تا وقت خواب مدام از پنجره نگاه می‌کردم که ببینم هست یا نه! یک شب برای آخرین بار که نگاهش کردم با خودم گفتم چقدر شیشه‌اش تمیز است. صبح که بیدار شدم و نگاه کردم، دیدم شیشه را شکسته‌اند! این از آن حرف‌های شعاری نیست، آدم هر چه بیشتر داشته‌باشد، بیشتر نگران می‌شود. دیده‌ام آدم‌هایی که خانه و ملک زیاد دارند، مدام حساب و کتاب می‌کنند که آن‌ها را چقدر اجاره بدهند که سود بیشتری بکنند. این همه حساب‌کردن سود و زیان زندگی را به کامت تلخ می‌کند و دیگر زندگی نمی‌ماند. داشته‌ها خوب است تا حدی که امورات زندگی‌ات بگذرد. ما الان ماشین نداریم، خب نداشته‌باشیم. اگر در دوره کرونا ماشین داشتیم بهتر بود، اما الان که نداریم چرا باید خودمان را عذاب بدهیم؟ سه چیز آدم را زمین می‌زند: یکی پول است که اگر خوب با آن رفتار نکنی باعث بدبختی‌ات می‌شود. دیگری قدرت است؛ وقتی قدرت دستت باشد به تدریج کلا آدم بودن را کنار می‌گذاری و هم خودت را نابود می‌کنی و هم دیگران را. سومی شهرت است. شهرت اگر کنترل نشود و مغرورت کند، می‌تواند به دشمنت تبدیل شود و تو را زمین بزند. به نظرم ساده‌زیستی کم‌دردسرتر است. ما شش خواهریم و دو برادر. راستش را بخواهید هیچ‌کدام‌مان زیاده‌خواه نیستیم. خودمان را به آب و آتش نمی‌زنیم که مال زیاد کنیم. همان‌قدر داشته‌باشیم که با مشکل روبه‌رو نشویم کفایت می‌کند. من یک خانه ۵۶متری دارم. پنجره به حیاط هم ندارد و خانه ما از طریق پاسیو نور دریافت می‌کند. همین خانه که متعلق به خودمان است برایمان کافی است و کارمان را راه می‌اندازد. طمع و زیاده‌خواهی هم از آن درد‌هایی است اگر مبتلایش شوی، نابودت می‌کند.

منبع: روزنامه جام جم 

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.