به گزارش گروه ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان، مهمان این هفته برنامه دستخط از ورزشیهای شناخته شده است که سابقه سیاسی هم دارد. کسی که امروز میزبان او هستیم، متولد ۱۳۳۱ در محله گذر مستوفی درخونگاه تهران است. از ۱۵ سالگی کشتیگیری را شروع کرده و تا ۲۹ سالگی ادامه داد و ۸ مدال بینالمللی کسب کرده است.
در سال ۵۷ در اعتراض به رژیم پهلوی یکسری از مسابقات بین المللی را تحریم کرده و این مسابقات را به هم زده، بعد از آن دستگیر میشود و زمانی که امام خمینی (ره) از پاریس به تهران میآید، به عنوان محافظ امام تعیین میشود و تا مدتها کنار امام بوده است. ریاست فدراسیون کشتی را در کارنامه کاری خودش دارد.
کسی است که معمولاً حرفهای او در عرصه ورزش و کشتی به شدت جدی گرفته میشود. سابقه نایب رئیسی کنفدراسیون کشتی آسیا را در کارنامه کاری خود دارد و از آدمهای بسیار اخلاقی در عرصه ورزش است. امروز با ما همراه باشید، ناگفتههای زیادی را از زبان او خواهیم شنید.
در خدمت حاج محمدرضا طالقانی هستیم که بخشهایی از سوابق او را بیان کردیم.
خیلی خوش آمدید و ممنون که وقت گذاشتید.
افتخار میکنم این فرصت را به من دادید که باز هم بتوانم در محضر مردمی که عاشقانه آنها را دوست دارم، در معیت شما باشم، امیدوارم که خدا به من این اجازه را بدهد که حرفهایی بیان کنم که اثر آن در مردم به نحوی باشد که در پیشرفت کار عامالمنفعه مردمی باشد که همیشه نوکری آنها را کردم.
خدا حفظتان کند؛ الان چه میکنید؟ الان عضو هیئت رئیسه فدراسیون کشتی هستید؟
این سوال را کاش الان نمیکردید که درد دلم باز شوم. من را از همه جا بیرون کردند و گفتند بازنشسته هستید. این درست برخلاف قانون دنیاست. اما من ننشسته ام. ۱۶ جا عضو یتیمخانه و گداخانه هستم، ۱۲ جا سفیر طلایی بهزیستی و بیماریهای نادر و صعبالعلاج و ... هستم و افتخار میکنم مجانی در خدمت اینها هستم. اگر بحث پول بود یقیناً از اینجا هم من را بیرون میکردند. آقای دبیر به من منت فرمودند و به من احترام گذاشتند و از من خواستند عضو هیئت رئیسه شوم. من دوست نداشتم، چون مشغلههای زیادی دارم، اما، چون آقای سلطانیفر بر من منت گذاشتند و برای من حکم زدند به احترام ایشان و آقای دبیر که دلم میخواهد در کارش مانند کارهای دیگر موفق شود، ماهی یک بار یک ساعت مزاحم بچهها هستم.
اوضاع کشتی و ورزش چطور است؟
کشتی هم مثل سیاست، مثل اقتصاد و فرهنگی و چیزهای دیگرمان شده است. قدیمیها میگویند هر چقدر پول بدهید آش میخورید. کشتی الان احتیاج مبرمی به حمایت دارد. برنامهریزی هست، قدری پول و حمایت هم نیاز دارد و اگر سال آینده در مرداد ماه مدال طلا نگیریم مردم ما را نمیبخشند. ۶ ماه مانده است و هنوز سهمیه نگرفتیم و این برای ما بسیار بد است.
دبیر چطور است؟ به نظر شما انتخاب خوبی بودند؟
بالاخره مردم انتخاب کردند، اما ما چند نفر مانند دبیر داریم که قهرمان المپیک باشد و بعد وارد این عرصه شود. او کشتیگیر بوده و از صفر شروع کرده است. کار دولتی و سیاسی هم کرده است. الان یک آدم پخته است، اما مسئله کرونا باعث شد در کارهایش قدری کند شده و کارها به تعویق افتاده است وگرنه او خوب شروع کرده و نفرات خوبی را آورده است. این کارهها را اطراف خود جمع کرده است. وقتی نائب رئیس او کسی است که ۷ مدال المپیک و جهان را دارد یقین بدانید کار خوبی است.
گفتید سال ۹۶ من را ۵ بار بیرون کردند؛ حالا میگویند بیایید.
۶ بار من را بیرون کردند. هر جایی من را بیرون کردند.
منظورتان برداشتن از سمت است؟
بله. خانم من تماس گرفت و گفت کجا هستید؟ گفتم فدراسیون هستم. گفت الان رادیو گفت شما را برکنار کردند. من تعجب کردم. گوشی را گذاشتم، ۱۱ هزار تومان به آبدارچی دادم رفت یه دسته گل خرید و آورد، گوشی و ماشین را گذاشتم و کاغذی پشت صندلی گذاشتم که هیچ وقت پشت صندلی هم ننشستم، چون من سلف کسی بودم که قهرمان جهان و نائب رئیس ما بود و به احترام ایشان هیچگاه پشت میز فدراسیون ننشستم. پول هم نداشتم. هزار تومان دادم سر بهار رفتم و از آنجا سوار تاکسی شدم و از خانمم پول گرفتم و پول تاکسی دادم. چندین بار بود. آخرین بار در فدراسیون کشتی پهلوانی شب با روسا صحبت کردم و گفتم نمیخواهم بیایم، چون من قرار بود به عنوان سرپرست باشم. اصرار کردند که صبح باید بیای. من دم در خواستم داخل شوم اجازه ندادند و گفتند شما را نباید راه بدهیم. شما بروید و بعداً از شما تجلیل میشود. گفتم در روز من از ۱۰ نفر تجلیل میکنم، آدمی نبودم که جایی بروم و من را وارد کنند، من یواش با سوت رفتم و با یک سوت هم آمدم بیرون.
اولین بار که شما را برداشتند زمان احمدی نژاد بود؟
بله. زمان او بود. قبل از آن زمان هاشمی طبا هم این اتفاق افتاد. بعد ۳۴ سال تیم ما قهرمان جهان شد. گفتم این طور نمیشود و من خسته شدم و باید به ما پول بدهید. گفتند کار کنید و پول میدهیم، گفتم تا پول ندهید من نمیآیم، چون خسته شدم اینقدر بدون پول کار کردم. پول ندادند و گفتم من نمیآیم و یکی از رفقای من را گذاشتند. زمان احمدی نژاد گفتم یک میلیارد بدهکار هستم، بدهیها را باید چکار کنیم؟ گفتند صبح پول میدهیم و یکباره صبح من را برداشتند.
آقای طالقانی با این میزان تجربه در عرصه ورزش کشور و عرصه کشتی دارد، الان حال و هوای ورزش را چطور میبیند؟ از زمانی که وزارتخانه شد، خوب شد یا بد؟
کارهای مردمی کار مردمی میطلبد. خیلی از پروژههای ما در وزارتخانه مانده است. فکر کنم گفته اند ۳-۲ هزار مورد است و گفته اند دست نزنید. این برای موقعی است که وزارتخانه نبودیم و گفته اند این کار را انجام دهید. البته اگر وزارتخانه شویم و به آن بودجه بدهند، کار بدهند، آدمهایی باشند که کاربلد باشند بد نمیشود، اما احساس من این است که آن زمان بهتر انجام میشد.
در اوایل انقلاب نیروهای متخصص که به آنها در حوزه ورزش اعتماد داشتیم، زیاد نداشتیم.
داشتیم، اما به آنها اعتماد نکردیم. آن زمان فقط از تعهد صحبت میکردیم، بعد تخصص را خواستیم و بعد گفتیم قهرمانپروری و تازه به جایی رسیدیم که باید قهرمانپروری کنیم. در اول انقلاب خود آقای صنعتکاران هم بودند و خیلی از رشتههای دیگر همه ورزشی بودند، اما بخاطر از این مسائل از این افراد استنکاف کردیم و گفتیم اینها نباشند و این اشتباه بود.
بالاخره بعد از ۴۰ سال الان هم نیروهای متخصص و هم نیروهای متعهد داریم، بچههای ورزشکاری که تحصیل کردهاند، از آنها میتوان استفاده کرد، اما باز هم سکان ورزش ما خیلی جاها دست افراد غیر متخصص است. این را قبول دارید؟
۱۰۰ درصد. الان در فدراسیونهای ورزشی ۳-۲ نفر هستند که در آن ورزش تخصص دارند. بعضاً میگویند مدیریتی آورده اند. من از این مسائل اطلاعی ندارم. به تازگی روسای فدراسیونهایی که در تلویزیون میبینم را نمیشناسم. در حالی که قبلاً هر کسی را میگفتند رئیس فدراسیون شد برای آن رشته ورزشی بود. حتی زمانی هم نماینده مجلس آوردند، من هم مخالف بودم گرچه رئیس بنده وزیر مملکت بود، اما برخی میآیند از صفر تا صد کار را خودشان میخواهند انجام دهند و این شدنی نیست.
گفته بودید امثال من و دادکان، چون سالم کار میکنیم از ما خوششان نمیآید.
آن کلمه "سالم" را نگفته بودم. گفتم من و محمد دادکان، چون این کاره ایم، زیاد دوست ندارند با ما کار کنند، چون محمد دادکان شمشیر برنده است و حرف میزند و من هم با کارم نشان میدهم. هر کسی تهمت بزند ناراحت نمیشوم. از رفقای من بودند و به این دلیل امثال ما را نمیخواهند.
فکر میکنید مشکل کار ما کجاست؟ دیدهای سیاسی این اشکال را ایجاد کرده یا ورود یکسری افراد که تصمیمها را عوض میکند مشکل ایجاد کرده است؟
این بستگی به راس هرم دارد. زمان دکتر غفوری فرد مسئول کس دیگری بود، پول میآورد و حمایت میکرد و بعضاً آن آدمهایی که بعد از ایشان بودند و به عنوان نائب رئیس کار میکردند. الان نظر آقایان این است که از کسانی استفاده کنند که من احساس میکنم اول انقلاب شاهحسینی میگفت از میان خودتان استفاده کنید و یک نفر را بگذارید که این کاره باشد و شما هم دور او را بگیرید. رسول خادم، مهدی خالدی، امیر حمیدی، توکل، اینها همه کشتی گیر بودند. مهدی توکل قهرمان دانشگاههای جهان بود و من ایشان را هیئت رئیسه گذاشتم. از این بالاتر میتوانستم؟ الان هر کسی به اینجا میآید رفقای خودش را میآورد، آدمهای خود را میآورد. من تنها کسی هستم که وقتی وارد کشتی شدم یک نفر از خودم نیاوردم، چون من رفیق و پسرخاله و پسرعمه نمیشناختم. هر کسی برای کشتی کار میکرد را وارد عرصه میکردم. حتی گفتند کسی به من فحش داده، اما، چون این کاره است، این فرد در کشتی استخوان خرد کرده و در خانه او در میزدم و از او میخواستم که بیاید و آنها فکر میکردند برای دعوا میروم، چون شب قبل به من در تلویزیون فحش داده بود. گفتم این کاره هستید و این کار را بلد هستید، همین باعث شد تیم ما قهرمان جوانان جهان شد.
پیش کی رفته بودید؟
معزیپور. شب قبلش در تلویزیون برنامهای بود و وادار کردند به من حرفهای بدی زد و من ناراحت نشدم. مهدیزاده بزرگتر من است و الان در امریکا زندگی میکند، پشت سر من حرفی زده بود و به من میگفتند جواب بدهید گفتم ایشان بزرگتر من است و این کاره است و گردن من حق دارد. اگر او حرف نزند پس چه کسی حرف بزند، اجازه دهید حرف بزنند. آزادی در مملکت ما به حدی است که هر کسی حرف میزند و من کارم میکنم.
کلاً فضای کاری بعد از انقلاب را، چه در عرصه ورزش و چه در عرصههای دیگر وقتی با قبل انقلاب مقایسه میکنیم، چقدر جلو آمده ایم؟
اینجا اینطوری نمیشود صحبت کرد و معالفارق میشود. قبل از انقلاب چند فدراسیون بیشتر نداشتیم. مهمترین آن کشتی، والیبال، بسکتبال، فوتبال، دوچرخه و وزنه برداری بود. به تدریج اینها زیاد شد و بعد از انقلاب ۵۲ فدراسیون شد. فقط در یک فدراسیون ۱۹ تا سبک داریم. آن بودجه که قبل انقلاب میدادند اثرش بیشتر از الان بود. من در سال ۸۲، ۳۷ سفر فرستادم و تیم قهرمان جهان شده با ۶۵۰ میلیون تومان. الان یک تیم رفته و ۴ میلیارد فقط خرج شده است و این باعث شده اثر معکوس در کارها را شاهد باشیم، میترسیم تیم بفرستیم، بودجه نمیرسد. باید به اینها نگاه کنیم. یک زمانی بود که من هر کاری میخواستم انجام دهم تقسیمبندی میکردم، چون پشتوانه سازی را مدنظر داشتم. از نونهالان شروع میکردم. ۶ سفر برای نوجوانان، ۴ سفر برای جوانان، ۳ سفر برای امید و باقی هم برای بزرگسالان بود. این پشتوانه سازی باعث شد تیم ما قهرمان جهان شود. الان اگر بخواهند از نوجوانان شروع کنند بودجه نمیرسد و میگویند نوجوانان را کنار میگذرایم. خرج بزرگسالان میکنیم و مدال میگیریم.
اما اگر بخواهیم مقایسه کنیم آن زمان ما از بعد از انقلاب همواره با تحریم و جنگ اقتصادی رو به رو هستیم.
حرفی در این نیست.
وضعیت ما متفاوتتر از سالهای قبل است.
در این ۴۲ ساله مدالهایی گرفتیم که قبل از انقلاب ۳ مدال طلای المپیک داشتیم و الان ۳ مدال طلای آزاد و ۳ مدال طلای فرنگی المپیک داریم. بیشترین موقعیتهای زیبا را در بعد از انقلاب داشتیم. بعد از انقلاب بعد از ۳۴ سال در زمان من، تیم ما قهرمان جهان شد، اما در ورزش یا از اینور پشت بام میافتیم یا از آنور میافتیم. الان از آن طرف افتادیم و کارهای نیروزای الکی انجام میدهیم که به نفع هیچ چیزی نیست و عقیم میشویم. پودر ورزشی خوب است و مکمل ورزش است، اما چرا از چیزهای دیگر استفاده میکنیم که فردا برای ما بد است و به آن جا که میخواهیم نمیرسیم، اما فکر میکنیم، چون این در دنیا متداول است ما هم باید انجام دهیم. آنها از راه صحیح میروند و ما از راه دوپینگ میرویم و این اشتباه است. هر روز منتشر میشود که این رشته ۲ دوپینگی دارد و آن رشته ۴ دوپینگی دارد. به مولا علی (ع) اولین بار که در تیم ملی وارد شدم در لوزان سوئیس روزه بودم و به هیچ کسی نگفتم، چون قبل از انقلاب خیلی چیزها را باید پنهان میکردیم. من خیلی جاها نماز خواندم و گفتند این امل کیست. بعد انقلاب همانها به من گفتند تو منافقی و بعد انقلاب خودشان را حزب اللهی معرفی میکردند. من روزه بودم و به هیچ کسی نمیگفتم. همان فینالی که با زبان روزه کشتی گرفتم قهرمان تیم ملی شدم و بعد آب خوردم و بعد به خانه رفتم و افطار کردم.
در عرصه مدیریت ورزش مسائلی را میبینیم و خیلی تاسف میخوریم. مثلاً درباره ویلموتس که برای تیم ملی آورده بودند. این پولی که برای مردم است و به این صورت با بیمدیریتی هزینه میشود و یا مربیهایی که آمدند و رفتند و خسارتهای زیادی به ما زدند و الان هم خسارت میدهیم. اینها قابل توجیه نیست. بعد از ۴۰ سال که نیرو داریم، مدیر داریم، متخصص داریم، اما چطور میشود این وضعیت ایجاد میشود؟
جانا سخن از زبان ما میگویی! از زمان من مربی خارجی باب شد. آن هم به خاطر کشتی فرنگی نیاز داشتم. من ۳-۲ مربی فرنگی آوردم، اما روزی که شنیدم مربی خارجی در فوتبال اینقدر به وفور میآید و به دانش ما اضافه نمیشود، خبرنگاری از من سوال کرد سعیدلو رئیس سازمان تربیت بدنی بود، گفت سعیدلو میخواهد شما را رئیس فدراسیون ورزش باستانی بگذارد. من گفتم نمیخواهم بیایم و این دلایل را دارم. گفتند نظر شما چیست اگر بخواهند برای فوتبال مربی خارجی بیاورند؟ خدا ناصر حجازی را رحمت کند، او زنده بود. من گفتم من خودم درباره این که علی دایی را سرمربی تیم ملی گذاشتید تسلیت گفتم چرا که دایی را سوزاندید. دایی را باید نگه دارید تا رئیس کنفدراسیون آسیا و دنیا شود، اما حالا که میخواهید بیاورید این همه چهره خوب در ورزش داریم، اشکالی دارد ناصر حجازی مدیرفنی شود و امثال علی دایی و امیر قلعه نویی، جلالی، ابراهیم زاده و ... بیایند؟ بعد کسانی را میآوریم که هم از ما طلبکاری میکنند و هم برای ما ۲ ماه بیشتر کار نکنند و در همه مسابقات ببازند و بعد ما هم بشینیم نگاه کنیم. ما آدمهایی بودیم که در دنیا بالا بودیم.
یک زمانی کیروش را میآورند و اثرات مثبتی هم میگذارد و آنجا باز اشکالات مدیریتی است و هر کاری که میخواهد میکند، هر روشی که دوست دارد انجام میدهد و در جاهایی توهین میکند. آنجا اشکال مدیریتی هست، اما نتیجهای فوتبال ایران میگیرد. بالاخره رشدی میکند و آنجا با او شرط میکنند مربی ایرانی کنار او باشد و در نهایت هیچ کسی را اجازه نمیدهد کنار خودش بگذارد. اما به این سطح که چنین پولی هزینه شود و معلوم نشود چه اتفاقی افتاده جالب نیست.
من اصلا منکر این نیستم. قبل از انقلاب هم او فراید و رایکوف در این مملکت آمده است و حسن روشن به من میگفت به حدی بر من اثر خوبی داشته که خیلی خوب است. من حرفی ندارم و مربی ایرانی درس بخواند و در کنار اینها تجربه کسب کند. اما وقتی کیروش ۸ سال در این مملکت مربیگری میکند و مربی ایرانی را کنار خود نمیپذیرد، این نقص ماست. من هر کسی را از خارج به عنوان مربی آوردم ۶ نفر کنار او آدمهایی را گذاشتیم که الان سرمربی تیم ملی شدهاند.
و با آنها شرط کردید.
وقتی بنا را از آلمان درخواست کردم برای تیم کشتی بیایند، ایشان را سرمربی نگذاشتم بلکه مربی امجدیه گذاشتم. بعد گفتم سرمربی انزلی، بعد گفتم سرمربی جوانان، بعد گفتم مربی بزرگسالان و بعد سرمربی گفتم. در کنار مربیهای خارجی هم کلاس دیده بود. ما امثال برزگر را از پای هواپیما پایین میکشیم بخاطر اینکه میگوییم مشکل دارید و رو به مربیانی میآوریم که بعضاً مربی خارجی بگذاریم که باعث توقع میشود.
برزگر را کجا از هواپیما پایین کشیدند؟
چند سال پیش و در المپیک بود. برای خیلی سال پیش است، بخاطر برخی مسائل بود، به نظر خواست ... بود.
واضحتر بگویید!
صبر کن! من را به چالش نکش، سیاسی ام نکن. در مملکت ما خیلی از افراد شغل دومشان بخل و حسادت است. آقای برزگر یک سروگردن از مربیهای دیگر ما بیشتر و بالاتر بود و بعضاً به ایشان حسادت میکردند که چرا در عین جوانی سرمربی شده بود. در عین شایستگی برخی از افراد را انتخاب نکرد یا کرد، برخی به دلیل حسادت به او کلک زدند تا باعث مسئلهای برای او شوند و در آستانه المپیک او را از هواپیما پیاده کنند و کس دیگری را جای او بفرستند در حالی که برزگر اینجا بود و دیگران خیلی پایینتر بودند. باور کنید کشتی با فردی به نام لیپوتسکی داشتم که قهرمان دوم جهان بود، در جام آقا تختی بود. برزگر نزد من آمد و گفت من کشتی او را در لهستان دیدم و اگر به حرف من گوش دهید این را میبرید. من باور نمیکردم. گفتم سوت بزنند من فقط به حرف شما گوش میدهم. من کشتی را بردم. این نشان میدهد تجربه یک انسان، وقتی مطیع محض باشید نسبت به کسی که قبولش داشته باشید، همه چیز خوب در میآید.
بعد از انقلاب دوران مختلف را نگاه میکنید به نظر شما کدام دولت و کدام رئیس جمهور در حوزه ورزش بهتر عمل کرده است؟
من فکر میکنم دولت آقای خاتمی در ورزش اثرگذار بود. من دیده ام که بسیار بها میدادند.
به لحاظ سیاسی، طالقانی به طرز فکر خاصی تعلق دارد؟
من از بچگی فقط کلمه قشنگ «اشهد ان علیا، ولی الله» را در گوشم زمزمه کردم، در بچگی هیئتهایی میرفتم که همه ذکر قشنگ مولای من بود که میفرماید صبح از خواب بیدار میشوید بگویید: حسین جان رخصت! این باعث شده از ابتدای زندگی چهره مذهبی بودم، خانواده من هم مذهبی بود. پدربزرگ من شیخ مرتضی طالقانی استاد علامه محمدتقی جعفری بود که من ایشان را خیلی دوست داشتم. ارادت قلبی به او داشتم و این مرد بزرگوار کنار من مینشست و کتاب هایش را دارم و پدرم شیخ کاظم درخونگاه در این محله شناخته میشد. کنار خانه ما زورخانه بود، اما کنار ما آدمهای سیاسی هم بودند. خدا بازرگان را بیامرزد، وقتی انقلاب شد من روز اولی که ایشان نخست وزیر شد به من میگفت حاج پهلوان! به من گفت حاج پهلوان میخواهم در جایی کار کنید. من گفتم ورزشی هستم. گفت جایی میروید که مثلاً در هرمزگان بروید، استاندار شوید؟ گفتم من ورزشی هستم. منزل شاه حسینی رفتیم، ایشان را رئیس سازمان تربیت بدنی گذاشت و گفت از طالقانی استفاده کنید. گفتند هر جای بخواهد. گفتم من ورزشی هستم. در نهایت بعد از دو روز دعوا کردن، به من دستور دادند و من سالن هفت تیر رفتم. یک باشگاهی بود، من آنجا را تحویل گرفتم و یک کاخ به آنها تحویل دادم. ۷ رشته را مجانی آوردم. به همین دلیل دوست نداشتم وارد کار سیاسی شوم و هیچ وقت هم دوست نداشتم دنبال این کارها بروم. دنبال کار خود بودم.
تا حالا با حضرت آقا دیدار داشتید؟
بله، چندین بار.
خاطرهای یا صحبتی؟ دید ایشان به ورزش چطور بود؟
خیلی خوب. حتی آخرین باری که من محضر ایشان رفتم و بسیاری بودند، علیرضا سلیمانی هم بود، آقای وحید به من بیان کردند کنار آقا بنشینید. من گفتم نزد بچهها مینشینم. در کنار حضرت آقا، وزیر که آقای دکتر عباسی بود. طرف دیگر تا من رفتم آقای میرسلیم آمد. گفتم بهتر است ایشان که مشاور حضرت آقا بودند، بنشینند و من کنار ایشان نشستم. بعد آقای سلیمانی بودند. وقتی آقا تشریف آوردند به من محبت کردند و من گفتم ورزش باستانی را توجه کنید و ایشان فرمودند از تلویزیون کارهای شما را دنبال میکنم و چایی خوردیم و آمدیم.
اوضاع و احوال اقتصادی مردم خوب نیست، شما هم در کار خیر بسیار دست دارید. از شما میخواندم که گفته بودید روزی نیست که من پیامک نداشته باشم که یک شماره حساب برای ما نیاید که برای کمکرسانی نباشد. باید چه کار کرد؟ الان در این شرایط مردم باید چکار کنند و چطور دست همدیگر را بگیرند؟
مردم دست هم را میگیرند، مردم خیلی خوب هستند، اما اجازه دهید نقدی بزنم از زمانی که ۴۵ هزار و ۵۰۰ تومان وارد خانههای مردم شد، به طریقی گداپروری هم باب شد. کسی که میتوانست تولید کند و میتوانست بالقوه آدم مفیدی باشد و آدمی باشد که از مغزش استفاده کند را کنار گذاشتیم و هر کسی پولی میگیرد تا گذران زندگی خودش کند و این باعث میشود، چون دست مردم به مسئولین نمیرسد، یقه امثال من را میگیرند و همه تصور میکنند من و امثال من که در جامعه ورزش زیاد هستند، هم من گریه میکنم و هم مردم گریه میکنند، باعث شده الان مشکل مردم مضاعف شود و بعضاً دست آنها به دهان نرسد. همین شب گذشته خانه کسی رفته بودم که میگفت من سه ماه است نان و چای شیرین میخورم. این پای چه کسی است؟ نبض من با مردم میزند؟ الان مردم بسیار مشکل دارند و من از مسئولان هم همواره خواستم و الان هم خاضعانه جان مولا به فکر مردم باشید.
۴۵ هزار و ۵۰۰ تومان هم قرار نبود اینطور باشند. قرار بود وقتی میخواهند هدفمندی یارانهها کنند به یکسری افراد نیازمند داده شود و کم کم دهک بندی کنند.
من کلی را میبینم و به جزئیات وارد نیستم.
درست است، اما در برخی از روستاها و شهرستانها همین میزان پول خیلی از گرهها را باز میکند، اما قرار بود تولید را راه بیندازیم و قرار بود این پول به تولید برود. این کار را نکردیم.
خیلیها میخواهند در این مملکت یک جایی راه بیندازند و میخواهند کار کنند و نمیتوانند. یک شبی به خانه یتیمی رفتم و خواستم بن بدهم که قند و شکر و ماکارونی برای ارتزاق خودشان بگیرند. بیرون آمدم و دیدم سپر ماشین من را با پلاک کندند. سه روز من بیچاره شدم تا بتوانم پلاک بگیریم. یک سپر را ۵ میلیون!. سپر من را چه کسی کنده است؟ این معیشت مردم است. وقتی سپر را میتواند بفروشد، این را میبرد. این نشان میدهد بیکاری زیاد است. باور میکنید در روز به من چند نفر درباره کار میگویند؟ من هم خجالت میکشم، چون به هر که میگویم میگود من ۱۰ آدم زیادی دارم. درست هم میگویند. خیلی از جاها میگویند ما تعدیل نیرو داریم، چون هر کسی رفته و رفیق بازی کرده و همه مدیران ۲۰ نفر همراه خود برده و در هر اتاقی میروید ۶ نفر نشسته اند. من در فدراسیون کشتی با ۱۷ نفر تیم را قهرمان کردیم. الان در هر اتاقی بروید ۶ نفر نشسته اند. همه هم یک کار انجام میدهند در حالی که این کار بروکراسی با یک نفر هم انجام میشود. این به نفع مملکت نیست.
راهکارش چیست؟ برخی میگویند راهکار این است روی پای خود بایستیم و کار کنیم. کار کنیم و اقتصاد ما درونزا باشد و روی مسائل اقتصادی خود را حل کنیم. برخی هم میگویند نه، مشکلات خود را باید با دنیا حل کنیم و مذاکره کنیم و تعامل کنیم و مشکلات را حل کنیم.
من یک سالی آلمان رفتم و بعد از چند از جنگ، آلمان به کجا رسیده است؟ من سال گذشته به دعوت یکی از دوستان به خرمشهر رفتم، ایشان رئیس خطی است که از خرمشهر به بصره میکشند. آقای رسولی که مدیر کل در راه آهن بود. گفتم من خجالت میکشم و این بچهها که رفقای من هستند و در آسایشگاهها ۳۰ سال بعد از جنگ هستند، نمیتوانم بالای سر آنها بروم و نمیتوانم برگردم، میخواهند بدانند خرمشهر الان چه شده است؟ هیچ کاری نشده است. از آب آشامیدنی هم نتوانستیم تامین کنیم و هر بار بارندگی میشود من یاد خوزستان میافتم. الان باید به معیشت و کار مردم برسیم. دنیا کار دنیا داران است. الان امنیت ما چقدر قشنگ است؟ چون هر کسی کار خودش را انجام دهد. این باید برای ما یک درس باشد. الان به هر کسی میگویید کار مردم را برسید میگویند به ما ربطی ندارد. ما باید از امنیت این مملکت دفاع کنیم. هر کسی باید کار خود را برسد و ما به وضع مردم برسیم.
ماجرای ترور شما چه بود؟ میخواستند شما را بزنند؟
من به مسابقات جهانی در آمریکا رفتم و یک سال قبل در ماجرای ۱۱ سپتامبر دوقلوها را زده بودند. وقتی به آنجا رفتیم شب جواد ظریف که من خیلی او را دوست دارم، به من لطف کرد و ما را به رزیدانس سفارت دعوت کردند. آن زمان شنیدم ۷۸ ایرانی هم در ماجرای ۱۱ سپتامبر بودند که از دست رفته اند و گفتم من به خاطر ایرانیها میخواهم کاری کنم و تا گفتم این کار را میکنم و فردا تا ظهر مکانی ۱۰ برابر اینجا، کشتی گیران جمع میشوند و با مربیان برای وزن کشی میروند که بعد کشتی بگیرند. تا ما در لابی هتل رفتیم و صندلی گذاشتم و بالا رفتم و گفتم و یکی ترجمه کرد و در نهایت این کار را محکوم کردم و گفتم ۷۸ ایرانی در آنجا بودند و من این کار را محکوم میکنم. بعد دیدم تلویزیونها من را نشان میدهند که شب از ایران پیامی آمد که به شما ربطی نداشت و به کار کشتی برسید، من را منافق خطاب کردند که این کار را کردم. همین را آقای احمدی نژاد یک سال بعد که به آنجا رفت و بیان کرد، کف هم زدند و گفتند کار خیلی خوبی کرده است، اما برخی از این کار من خوششان نیامد.
چه کسانی خوششان نیامد؟
نمیدانم، اما به خانم من چند بار زنگ زدند که دوباره میکشیمش و در خیابان مطهری هم ریختند با اسلحه میخواستند بزنند و من روی ماشین پریدم و خواستم آنها را بگیرم، من را زدند و ... اینها برای خوردن خربزه است و باید پای لرز آن هم بنشینیم.
پیگیری نکردید که افرادی که گفتند نباید این کار را میکردید چه کسانی بودند؟
به طریقی گفته بودند که بعداً فهمیدیم کار شما خوب بود.
طالقانی متولد ۳۱ محله گذرمستوفی درخونگاه است. اصلیت شما طالقانی است؟
پدر و مادر مادرم ۹۸ سال پیش به تهران آمدند و من در خونگاه و پدرم در درخونگاه بدنیا آمدیم، اما من را با طالقانیها دعوا نیندازید، چون طالقانیها را من را دوست دارند. انسانهای خوب و کمتوقعی هستند، اما از من ناراحت هستند و میگویند چرا میگویید من بچه درخونگاه هستم. میگویم من دروغ بلد نیستم و افتخارم این است که طالقانی هستم، اما بچه درخونگاه هستم اسم زیبای طالقانیها را یدک میکشم که همواره به آنها بدهکار هستم و از انها درس گرفته ام و خجالت میکشم چرا سالی یکبار میتوانم بروم و آن هم بخاطر مشغله زیادی است که دارم و تلویزیون از روی روزنامه جام جم اعلام کرده محمدرضا طالقانی پرکارترین آدم بیکار این مملکت است.
سالی یکبار به طالقان میروید؟
وقت ندارم بروم.
گیلگرد میروید؟
همیشه آنجا میروم. نزد آقازادههای آیت الله طالقانی میروم که آنها را دوست دارم. مادرم اوانک و پدرم جزن بودند، خانهای که برادران من درست کردند در جزن است. من گاهاهً آنجا میروم، اما، چون بعد از مادرم دوست ندارم نبود او را ببینم فقط دور میزنم و سر خاک پدربزرگ و مادربزرگ و دوستان و اقوام فاتحه میخوانم و یک ساعتی در خانهای که برای مادرم بود که زمین آن برای مادرم بود و برادران من ساختند، مینشینم و خستگی در میکنم و با یاد مادرم برمی گردم.
شغل پدر شما چه بود؟
او فرش فروش بود. به مکه و حج تمتع رفت. در مراجعت هم در مکه کیف او را دزدیدند و هیچ چیزی برای ما نیاوردند و چه خوب کاری کردند و در مراجعت شریک پدر من، پول پدر من را خورد و رفت. پدرم من یکباره به زمین نشست و ورشکست شد و از آن به بعد، پدرم کارهای دیگری غیر از فرش فروشی میکرد. به این دلیل از سال ششم ابتدائی پدرم به من فهماند، وارد بازار شوم و من هم در بازار فرش فروش شدم. در کنار پدر بودم و پدرم دوباره به بازار فرش آمد و من هم کنار او شاگردی میکردم. کار اول و آخر پدر من فرش فروشی بود.
خدا او را رحمت کند. چه سالی فوت کردند؟
۱۲ سال پیش روز ۱۵ مرداد ماه فوت کرد و مادرم ۵ بهمن ۸ سال پیش فوت کردند.
خیلی به مادر علاقه داشتید؟
بسیار زیاد. الان راه را گم کردیم و سوراخ دعا را عوضی میرویم. کسانی که گمان میکنند پدرسالاری یا مادرسالاری بد است، بزرگترین اشتباه را میکنند و هیچگاه خیر نمیبینند. همه زندگی ما پدر و مادر ما هستند. دلم میخواهد که بیایید و ببینید که من تنها ارثی که از پدر و مادرم دارم یک چیزی است که در اواخر پدرم زیر سرش میگذاشت که جای مهر او بود و موی مادرم را هم نگه داشتم و هر روز صبح رد میشوم به هوای این که دستشویی بروم یا برای نماز و یا کار دیگر باشد، تعظیمی میکنم و به نشانه افتخار میگویم همیشه نوکر شما هستم و افتخار من این است وقتی در بیمارستان به من گفته بودند مادر شما فوت کرده و هنوز فوت نکرده بود، نزد او رفتم، تنها کاری که کردم دیدم پای مادرم داغ است و صورتم را کف پای او گذاشتم. باور میکنید همین آبرویی که الان دارم بخاطر این است که پدر و مادرم را دوست داشتم و احترام میگذاشتم؟ من به دخترم حرفی میزنم او میخندد، میگویم از بی ادبی کسی به جایی نرسیده است و من هر چه دارم از صدقه سری پدر و مادرم دارم. به قول قدیمیها از پر قنداق است و اسم زیبایی برای من گذاشتند و تا امروز استوار ایستاده ام و کلمه طیبه و زیبای مولای ما حضرت علی (ع) است.
چه سالی ازدواج کردید؟
فکر میکنم سال ۶۳-۶۲ بود.
خطبه عقد را حضرت امام خواندند.
بله.
خاطره را تعریف میکنید؟
من حاج محمود دعایی را خیلی دوست دارم. از آدمهایی است که باور کنید بی بدیل است. گاهی نزد ایشان میروم و با من شوخی میکنند، سرحال میشوم و برمی گردم. میگفت شما نمیخواهید زن بگیرید؟ گفتم اتفاقاً در شرف هستم. گفت من چه کنم؟ گفتم کاری لازم نیست انجام دهید. گفت نزد امام برویم و گفتم یا علی! همین که گفتم یا علی، هفته بعد گفتم یک وقت برای من بگذارید. گفت وقت نمیخواهد و همینطور برویم. گفتم این طور نمیشود، لطف کنید و وقت بگیرید. به من محبت کردند و گفتند فردا عصر آنجا باشید که محضر آقا رفتم.
ظاهرا نباتی به شما دادند.
بله. شاید کلمهای گفت که مثلا این را اذیت نکنید، چون ایشان به من محبت داشتند و من بسیار ورزشی بودم.
به خانم گفتند ایشان را اذیت نکنید؟
بله. همیشه این در گوش من است.
و زندگی با حاج خانم چطور است؟
خجالت میکشم که اینقدر من را تحمل کرده است. دلیل این که من خیلی آدمی هستم که شب و روز نداشتم و ندارم. دروغ هم بلد نیستم بگویم. من واقعاً نمیدانم وقتی زن و بچه من نباشند قاشق چایخوری را از کجا بردارم. این بخاطر محبت بیش از حد آنها الان است.
مهریه هم ۱۴ سکه بود؟
بله که بعد خانم من تور زد، چون سه بار سکهها را به او دادم و بعد میگوید هنوز نداده اید! (میخندد). اما به خاطر همین دخترم را با یک سکه عقد کردم. گفتم خانم من در حق من اجحاف کرد و ۱۴ سکه زیاد است و فقط به نام مولای ما حضرت علی هم دخترم را با نام یک سکه یعنی بهترین ودیعه است.
۲ دختر دارید؟
خداوند به من عطیه کرده است. فرشتگان روی زمین را به نام زینب و فاطمه به من داده است.
سال ۵۷ یک مسابقاتی به نام آریامهر شکل میگیرد و در بحبوحه انقلاب شما به این جمع بندی میرسید که مسابقات را تحریم کنید و اسم اتاق شما را اتاق سلب آسایش گذاشته بودند.
اطلاعات خوبی دارید. من سال ۵۷ قهرمان تیم ملی جوانان بودم و، چون در کارهای مذهبی دخالت میکردم و بچههای اردو میدانستند و محله ما جایی بود که بیشتر تظاهراتها در آنجا بود. ما در اردو بودیم و ۱۷ تیم خارجی هم قرار بود بیایند که ۷ نفر آمده بودند. آمریکا و شوروی، مجارستان، ترکیه، ژاپن، چین و کره و کشورهای دیگری بودند. دیدم بچهها مانند گلوله آتش میگویند مردم میگویند کشتی نگیرید و مردم در خیابان تظاهرات میکنند. این باعث شد همه را شب در اتاق خود جمع کردم و صحبت کردیم. روز بعد با بچههای؛ که آنجا بودند متفق القول قرار شد کار کنیم، چون ۲ روز بیشتر نمانده بود. سهشنبه بعد از ظهر وزن کشی و چهارشنبه از صبح ۱۷ کشور با دو نفر از بچههای ما کشتی میگرفتند. سالن استادیوم آزادی بود. وقتی شب با بچهها صحبت کردیم و قرار شد کشتی نگیریم، صبح برای صبحانهخوری میرفتیم محیط ما از صبحانهخوری ۲۰۰ متر فاصله داشت. وقتی میرفتیم راه زیبایی بود و پر از چمن بود. دیدیم به در و دیوار زده اند قهرمانان به صف مردم پیوستهاند. اسم من هم زیر آن نوشته شده بود. قهرمانان کشتی نمیگیرند و ... که البته من این کار را نکرده بودم. بچههایی که آنجا بودند انجام دادند و همین باعث شد تا ما برگشتیم سرپرست اردو من را خواست و به نظرم یکی دو تا در گوش من زدند و گفتند کشتی شاه را بهم میزنید؟! چون خربزه که میخورید باید پای لرز آن بنشینید. لباسها را آماده کردم و یک ربع بعد گفتند از فدراسیون آمده اند. تا پایین رفتم و با توپ و تشر گفتند چرا این کار را کردید و چرا جو درست میکنید و چرا اخلالگری میکنید و اخراج! یعنی از اردو بیرون کردند و وقتی بیرون آمدم شیطنتی کردم. من داد زدم و گفتم من را بیرون کردند. من رفتم لباسهای خود را پایین بیاورم دیدم ۳۷ نفر با ساک جلوی در ایستاده اند. آن زمان مثل الان نبود که مازاراتی و پورشه و ... ورزشکاران داشته باشند و از همه مردم طلبکاری کنند. مردم آن زمان برای عشق و مملکت خودشان کشتی میگرفتند. ما دو یا سه پیکان داشتیم و دو هیلمند و ۲ ژیان داشتیم. همه سوار این ماشینها شدیم و امامزادهای در سید اسماعیل در کن بود و آنجا برای نماز رفتیم. یک نماز دست به دست هم و یکسره خواندیم. به دنیای ورزش که مجله بود رفتیم و اعلام کردیم. فردا صبح همه روزنامهها عکس من را بدون روتوش گذاشتند و نوشتند قهرمانان به صف مردم پیوستند. اثر این بسیار زیاد شد. به محله آمدم و همه من را به اینور و آنور دعوت میکردند تا چهارشنبه شد. کشتیها هم بهم خورد. چهارشنبهها و شب پنج شنبه روضه ماهانه در خانه ما بود. این الان کم شده است. واعظ ما حاج اکبر ناطق نوری و امامی کاشانی بود. وقتی تمام شد و هیئت خواست برود به من حاج پهلوان با ما به پاریس بیایید. من گفتم یا علی! شب به پدرم گفتم حاج مهدی گفته به پاریس بیایید. یکباره در حیاط گفت حاج محمد دم در شما را میخواهند. پدرم دم در نگفت پلیس آمده است. چقدر این پدر من بزرگ بود. من با لباسها آمدم و دیدم پلیس است و ۳-۲ سیلی زدند و ۲ سرباز و ۲ پاسبان و یک سروانی بود و بعد فهمیدم. من را دستبند زدند و سوار ماشین کردند و به کلانتری میدان منیریه بردند. یکسره بعد از ۲۰ دقیقه بازجویی بردند و هر کسی را از هر جای تهران میگرفتند در باغ شاه میبردند. من هم اضافه شدم. فکر کنم هزار نفر بیشتر بودیم.
آنجا هم کشتی راه انداختید؟
بله. چند دست شکست، چون مردم بلد نبودند. پیر و جوان و بچه و بزرگ و کوچک و ... میگرفتند به آنجا میبردند. همه کنار هم و تمرین هر روز داشتیم. من را از آنجا بیرون کردند و تا بیرونم کردند به خانه آمدم. روزنامهها شلوغ کردند و، چون حاج مهدی هم گفته بودند و بچههای من به خاطر من صبر کرده بودند، بلیط برای پاریس گرفتیم و تا دوم بهمن آنجا بودیم. به فرودگاه آمدم دیدم حاج محمود دایی ایستاده است. ایشان دوم بهمن آخرین پروازی که از تهران رفت و بعد پروازها بسته شد، یک عده آمدند و عدهای هم به تهران آمدیم که آقایان برای کمیته استقبال از امام رفتند. من محضر آقایان در دانشگاه تهران رفتم که متحصن شده بودند و گفتم حضرت آقا این طور بیان کردند و ان شاءالله در اولین پرواز به ایران میآیند و من هم به منزل آیت الله طالقانی رفتم.
در پاریس با حضرت امام دیدار کردید.
بله. اولین بار ایشان را آنجا دیدم. حاج احمد آقا من را بردند.
امام چه گفتند؟
محضر ایشان بسیار صحبت کردیم. آن روز احساس کردم آدمی که این میزان دقیق است با من درباره هیچ چیزی غیر از ورزش صحبت نکرده است؛ این خیلی زیباست. این که چه کار کردیم و چه شد. آقا سید احمد آقا ورزشی بود و گفته بود، ایشان از خوبان ورزش بود و شاگرد محمد نصیری در وزنهبرداری بود. حاج مهدی هم گفته بود که همه کاره حضرت آقا بود. همه پولها دست حاج مهدی بود. حاج مهدی هم دنیایی داشت.
بعد شما تهران آمدید و منتظر امام بودید.
حاج احمد آقا بیان کرد بادیگارد خصوصی امام هستید. من نمیفهمیدم بادیگارد به چه معنی است. وقتی اینجا آمدم و منزل حاج آقا طالقانی آمدم قرار شد اولین روزی که آقا تشریف میآورند من با حاج آقا طالقانی بروم. من و داماد آقای طالقانی فرودگاه رفتیم که حاج محسن آقای رفیق دوست مسئول حفاظت فیزیکی حضرت امام بودند.
شما روی ماشین رفتید.
آنجا نبود.
از دانشگاه روی ماشین رفتید؟
بله. چون قرار شد آقا دانشگاه صحبت کند و آقایان متحصنین با سخنرانی خود به بهشت زهرا ببریم. حاج مهدی به من فرمودند ... جلوی در دانشگاه رفتیم و به متحصنین گفتیم و سوار مینیبوس شوند و به بهشت زهرا بیایند و من جلوی در دانشگاه آمدم که ماشین آقا رسید. حاج احمد آقای خمینی پشت سر من اینطوری کرد و من پشت سر ماشین رفتم و از آن زمان قیافه کریه من بعنوان کمترین آدم در آنجا دیده شد.
چه حال و هوایی بود؟
اصلا قابل توصیف نیست. نمیتوان باور کرد این میزان آدمی که آنجا بود یک جوی درست کردند که اجازه میخواهم با خودم به گور ببرم. یک چیزهایی میدیدم که در عمر خودم ندیده بودم. مردم بسیار بودند. من احساس کردم مردم در آنجا قهرمان ماراتون دنیا بودند. مگر میشود از جلوی دانشگاه تا بهشت زهرا عدهای را ببینیم که پشت سر ماشین میدوند. اصلاً شدنی است؟
یک جایی رسیدید ماشین خاموش شد.
ماشین خفه کرد. تا این اتفاق افتاد، حاج اکبر آقای ناطق روی ماشین آمد و گفت مردم بروند. چند نفر از کشتیگیران آنجا بودند درخواست کردم طرف پارکینگ بروند. حاج محسن رفیق دوست یکباره حالشان بد شد و غش کرد. ما ایشان را با اورژانس فرستادیم و حد فاصل من تا هلی کوپتر که تا آن زمان ندیده بودم، کم بود و حاج ... گفتند آقا را باید داخل ببریم. این که من چه کشیدم تا به داخل هلی کوپتر برویم.
آقا را بغل کردید.
بله. یک عکسی هست که من از پشت آقا را گرفتم. به هلی کوپتر بردیم و بلد نبودم درب را ببندم. وقتی آقا بالا رفت تازه کار من بدتر شد، چون همه میخواستند بالا بیایند و نمیشد. بعد از سخنرانی بلافاصله حاج احمد آقا برگشت و یک لحظه هم تلویزیون نشان میدهد که به من گفت بگویید هلی کوپتر آماده باشد. من طرف هلیکوپتر آمدم تا من را سوار کرد بالا رفت و من ناراحت شدم. گفتم کجا میروید؟ گفت آقا اینجا است و دیدم درست میگویند.
یک نکتهای را فراموش کردید. آقای مطهری یک دفعه به پای شما نگاه کرد.
این را میخواستم نگویم. وقتی اینجام پاره شده بود، به من گفت حاج پهلوان چه شده است؟ آقای مطهری در بچگی من به مسجد اتفاق میآمد و سخنرانی میکرد. من ایشان را بسیار دوست داشتم. به من گفتند چه شده است. گفتم نمیدانم و همه جای من خونی شده بود. یک بسته سنجاق به من داد و من به اینجاها زدم. گفت حاج پهلوان پشت سر ما مردم هستند. مثل الان نبود که ریل بگذارند و چاقو داشته باشند و نمیدانستیم این چیست. من پشت سر آقا از ابتدا تا انتها ایستادم. چون یکباره نشست و دیدم حضرت امام نیست و حاج احمد آقای خمینی و آقای ناطق ایستادند و گفتم چه شد؟ گفتند آقا را با ماشین بردند. حق هم داشتند. از بالا در هلی کوپتر نگاه میکردیم و دیدیم مسیر قدیمی بهشت زهرا در باقرشهر در خیابان ماشینی میرود و اطراف آن ۳-۲ هزار آدم بودند. حاج احمد آقا گفت محمدرضا ماشین حاج آقا این است و پایین بروید. من هم پریدم که آقا را بیاورم. در را باز کردم و همینطور از ماشین پیاده میشدند. من نمیدانم در ماشین چند نفر جا شده بودند. من دنبال آقا بودم که کجا نشسته است و دیدم در انتها نشسته و عبا و عمامه زیر بغل ایشان است. عکسی هست که من آقا را از پشت گرفته ام و وارد هلی کوپتر کردم. دردی گرفتم که تا سوار شدم و عمامه را دادم آقا عمامه را با پای خود بست و روی سر گذاشت. دیدم شانهای درآورده است و موهای خودش را شانه میکند. بعد از سخنرانی گفتم همه به اوین میرویم. هیچ چیزی به فکر من غیر این نمیرسید. آقا با آرامش موهای خودش را شانه کرد و با حاج احمد آقا صحبت کرد و من هم در فکر خود بودم که چه پیش میآید. ذکر الا بذکر الله تطمئن القلوب آنجا برای من متبلور شد. حاج اکبر آقا به آقا عرض کرد محمدرضا روز ۱۲ بهمن چندین بار جان شما را از دست مردمی که اینقدر طرف شما مشتاقانه میآمدند، نجات داد. آقا یک لبخندی زد و یا فرمودند من این را دوست دارم یا اینها را دوست دارم که بعد فرمودند من ورزشکاران را دوست دارم. من هم خندیدم و گفتم شما بیشتر از همه ورزشکار هستید و هر روز با ایشان به ورزش میرفتیم. من با حاج احمد آقا یا آقای اشراقی، دکتر هادی، خانم دباغ و ... راه میرفتیم. من گفتم بیشتر از همه ورزشکار هستید. خلاصه خندیدند و من رخصت گرفتم و دنبال ورزش رفتم.
در قم هم امام را دیدید؟
چندین بار بود. من همیشه میرفتم. تا زنگ را میزدم آقای توسلی میگفت چه عجب صدای شما آمد. گفتم من دوست ندارم در شلوغی باشم. هیچ وقت نمیرفتم که باعث دردسر کسی شوم.
در جبهه و جنگ چطور؟
من اول جبهه که پدرم یک سال رفت و بعد من رفتم و من هر ماه ۱۰ روز از طرف راه آهن آنجا بودم. آقای چمران یک دنیا بود، خدا رحمتشان کند و هیچ وقت ایشان را فراموش نمیکنم.
یکسری ناگفته درباره آقای تختی دارید. آقای مشایخی در این برنامه آمد خیلی داغ شد که آقای تختی خودکشی کردند یا رژیم پهلوی ایشان را کشت. شما یک جمله معروفی دارید که یا کشته شده باشد یا خودکشی مهم نیست، آنچه منجر به مرگ تختی شد، این بود که او محروم شد و در عین حال خودش را در برابر مردم مسئول میدانست.در ضمن مردم او را دوست داشتند.
واقعیت ماجرا چه بود؟
من یکی از رفقای ایشان و از پسران ایشان شنیدم و وصیتنامه ایشان را دیدم و همه رفقای ایشان گفته اند که آقا تختی خودش را کشته است. آن چه در فیلم نشان داد و فروش نکرد، به خاطر این که مردم دوست نداشتند بدانند پهلوانی که خودشان انتخاب کردند، لیوان بدهند و در آن زهر بریزند و با قاشق هم بزند و بخورد. اول انقلاب میگفتیم رژیم شاه آقا تختی را کشته است و الان بعد از ۴۲ سال دست او لیوان دادیم و در آن زهر بود که بهم بزند و بخورد. این به چه معنا است؟ این را مردم نپذیرفتند. من هم به این دلیل گفتم برای ما چه فرقی میکند آقا تختی را کشتند یا خود را کشته است برای ما تختی اسطورهای است که مرام و مردانگی او مانده که میگویم آقاتختی! برای من چه فرقی میکند او چطور فوت کرده است؟ برای من آن وجنات تختی، انسانیت و مردمی بودن تختی، کنار مردم بودن او باعث شده احترام بگذارم و مردم به او احترام بگذارند. اما اطرافیان او و حتی آقازاده ایشان وصیتنامه را در کتاب خود چاپ کرد.
پس خودکشی کردند؟
بله.
اینکه بیان کردید محروم شده قضیه چه بود؟
آقا تختی را از همه جا یعنی استادیومها به خاطر این که از طریقی میگفتند با شاه مخالفت کرده و از طریقی میگفتند، چون سمپات دکتر مصدق است، برخی میگفتند از او خواستند شهردار شود و نشده، نشانه مخالفت بود.
چه کسی از ایشان خواست شهردار شود؟
دولت وقت خواسته بود آقا تختی شهردار شود.
یعنی رژیم شاه خواسته بود؟
بله. آقا تختی هم گفته بود من کشتی گیر هستم و بلد نیستم کار شهرداری کنم. همان حرفی که من در اوایل انقلاب بیان کردم که دوست ندارم و آقا تختی از مردم جدا نشد و شهرداری را قبول نشد. جاهای دیگری هم به ایشان گفته بودند و همیشه کنار مردم و با مردم بود. امسال هیچ کسی را دعوت نکردند. من در تلویزیون بودم و گفتم مردم به سر خاک میآیند حتی اگر کسی دعوت نکند. از همه سالها نیز بیشتر آمدند. این نشان میدهد مردم خودشان پهلوانهای خود را انتخاب میکنند و آقای تختی را مردم انتخاب کردند.
گفته بودید شهلا، زن آقای تختی، یک اسطورهای برای خودش است. چرا؟
واقعاً همینطور است. شوهری همچون تختی داشت و ۴۹ سال هم گذشته و تهمت هم شنیده است، هیچ وقت حرف نزده است. در روزنامه همشهری گفته بود من با دو نفر صحبت کردم. یکی با رسول خادم بخاطر برنامهای در وزارت کشور گذاشت و اسم آقای تختی و همسر ایشان را آورد و به مردم گفت شهلا توکلی زن تختی است و یکبار هم به من در بیمارستان گفت. ۴۹ سال با کسی همچون تختی صحبت کردید و بهترین آدمها بعد از آن خواستند با او ازدواج کنند و یک کلمه نزده که به دلیل عظمت تختی بود، این اسطوره نیست؟ زنی که زن تختی باشد و حرف نزند؟
میخواهم چند سوال انتخاباتی بپرسم.
من سیاسی نیستم، اما اگر طوری باشد که جواب بدهم در حد بضاعتم بیان میکنم.
در انتخاباتهای مختلف به چه کسانی رای دادید؟ مثلا سال ۷۶ به آقای خاتمی یا ناطق رای دادید؟
آقای ناطق بچه محل من بود و دلم میخواست به آقای ناطق رای بدهم، اما دوره دوم به آقای خاتمی رای دادم.
در سال ۸۸ بین میرحسین موسوی و آقای احمدی نژاد به چه کسی رای دادید؟
من به آقای موسوی رای دادم. اما به خاطر این که ایران را خیلی دوست دارم از روز بعد که آن مسائل ایجاد شد، چون من وارد بازی سیاسی کسی نمیشوم در هیچ جایی در آنها شرکت نکردم به دلیل این که آقای موسوی هم بچه محل من بودم و هم بچه درخونگاه بود و هم ایشان را میشناختم و هر ۴ نفر را شورای نگهبان تایید کرد.
فکر میکردید سال ۸۸ این چنین شود؟
اصلا.
فکر میکردید آقای موسوی چنین رفتاری انجام دهد؟
من، چون سیاسی نیستم تنها چیزی که میفهمم این است که دلم میخواهد مملکتم رو به پیشرفت باشد، چون ایران را خیلی دوست دارم هر کسی کار دیگری انجام دهد یا بعضاً به نحوی او را به طرف دیگری هل میدهند، من اصلا ورود نمیکنم، اما اصلاً فکر نمیکردم اینطور شود.
سال ۹۲ به چه کسی رای دادید؟
فکر میکنم به آقای قالیباف رای دادم، اما دوره دوم به آقای روحانی رای دادم.
در دورهای که شما رئیس فدراسیون بودید، مدت طولانی هم بود، چهرههایی بودند که مدیریت آنها کار آسانی نبود. خیلیها در عرصه سیاست وارد شدند اعم از رسول خادم، عباس جدیدی، امیررضا خادم، علیرضا دبیر، حسن رنگرز، سوریان و ... بودند، اما همیشه آن زمان یکسری شایعات میشد که عباس جدیدی با رسول خادم اختلاف دارد، برادران خادم با دیگری اختلاف دارند. اینها را چطور مدیریت میکردید؟
من یک هدف داشتم که آن قهرمانی جهان بود و پی هر چیزی را به تنم مالیده بودم. بالاخره هزار فقیر به گلیمی بخسبند و دو پادشاه به اقلیمی نگنجند! هر یک از اینها برای خود سردارهای این مملکت بودند و قهرمانان المپیک و جهان بودند و به تبع، کار من را سخت میکرد. گاهی سخت است با امیر خادم و رسول خادم و عباس جدیدی و علیرضا حیدری و علیرضا دبیر و ... کار کنید و به نتیجه برسید. من ۸ سال دوام آوردم و بعد ۴ سال رفتم و دوباره آمدم. من تنها کسی هستم که در کشتی ۸ سال کار کردم.
اهل تدبیر هم بودید. من فراموش نمیکنم عباس جدیدی را در وزنی نگه داشتید و رسول خادم که نزدیک ایشان بود، وزن بالاتر بردید که هر دو را داشته باشید.
من ریسک نکردم و میدانستم هر دو مدال هستند و به شخصیت هنری رسول خادم اعتقاد داشتم که یک قهرمان بسیار بیبدیلی است و به فنون زیبا تسلط دارد و عباس جدیدی را میدانستم قهرمان خوبی است، هر دو را نگه داشتم. هر دو مدال گرفتند و این نشان میداد درست بود.
کدام یک بیشتر شما را عصبانی کردند؟
دوپینگ عباس جدیدی من را بسیار اذیت کرد. باور کنید چند روز نمیتوانستم سرکار بروم.
قبل از آن میدانستید؟
خیر. بخاطر این من و منصور برزگر عزا گرفته بودیم. خیلی سخت بود.
او چه توجیهی داشت؟ فهمیده یا نفهمیده این کار را کرد؟
فکر نمیکنم فهمیده بود، چون آن زمان این حرفها متداول نبود. خیلی از اینها را نمیدانستیم که مثلاً فلان کار را کنیم دوپینگ است. در بازیهای دنیا این نشان داده شد. عباس جدیدی بدن میزانی داشت و نیازی به دوپینگ نداشت. اصلاً قالب یک قهرمان المپیک و جهان بود.
به سر ایشان غر زدید؟
غر نزدم، اما چند مدتی با هم حرف نزدیم تا اینکه یک روز با من صحبت کرد و گفت نمیخواهم شما ناراحت باشید. من هم ناراحت او بودم و ناراحت خودم نیستم. مدال طلای او برای من ارزش داشت، چون عباس جدیدی و اکبر فلاح مدال طلا گرفتند.
کسی در این زمینه نقش داشت؟
هر کسی کاری کند در این زمینه میگوید من نمیدانستم، اما به هر جهت ممکن است از طرف کسی به ایشان چیزهایی داده شد. من هر زمان مسابقات جهانی میرفتم تعدادی میآمدند و میگفتند برای فلانی قرص آوردیم و میخواهیم نیرومندتر شوند. ممکن است چنین چیزهایی هم بوده باشد. من از این جزئیات اطلاع ندارم.
یک مسئلهای پیش آمد؛ رسول خادم را همه دوست دارند و در قصه رئیس فدراسیونیاش که این اواخر بود مطلبی را پیش آورد که همه از رسول خادم تعجب کرد و قصه بازی کردن با رژیم صهیونیستی بود که گفت باید این را حل کنیم. برای خیلیها سوال شد که چرا رسول خادم این را گفت؟! این قضیه روشنی است.
اینطوری نبود. برخی افراد در این زمان آتش بیار معرکه میشوند. آقای ... کلمه قشنگی بیان میکرد و میگفت ترس من از مردان تیرانداز نیست، طعنه تیرآورانم میکشد! یک عدهای به این کار دامن زدند. رسول خادم چندین سال در سه وزن برای ما مدال جهانی آورده است. رسول خادم میگفت باید دولت من و مملکت من تدبیری بیندیشد که وقتی به مسابقات جهانی میرویم ۹۰ درصد فکر ما به این نباشد که به اسرائیل که ما آن را به رسمیت نمیشناسیم، بخوریم. او میگفت باید تدبیری بیندیشیم که این کار حل شود. او نمیگفت ما باید با اسرائیل کشتی بگیریم. زمان ما این بود، اما من این را طور دیگری عمل میکردم. در گرفتن کارها، اقداماتی میکردیم که حتی این کار را برای امیر خادم هم کردیم و او در یک مرحله باخت تا به اسرائیل نخورد. این تدبیر بود، اما باید تدبیری میاندیشیدیم که به این مشکل برخورد نکنیم، حتی اگر کسی از اسرائیل دوم باشد ما نتوانیم بالاتر برویم و روی سکوی اول بایستیم. ما مدال طلای جهان هستیم. رسول خادم میخواست این را بیان کند.
متن یادگاری محمدرضا طالقانی برای برنامه دستخط:
«میرود قافله عمر چهها میماند، هر کسی صبر کند از قافله جا میماند/ شیشه عمر چه زیباست، اما حساس است که به رویش اثر لکه وها میماند/ باید از شیشه خود لکه زدایی بکنیم/ خوب و بد در پس این شیشه به جا میماند/ هر کسی نیکی کند و دست کسی را گیرد/ دست او یکسره در دست خدا میماند/ هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشد/ آخر قصه گرفتار بلا میماند/ انشاالله نوکر ۸۰ میلیون ایرانی سراسر مشتی، قلندر.
محمدرضا طالقانی».
انتهای پیام/
با صداقت و راستگو
و به خاطر همین این همه عقب ماندگی و هزینه رو متحمل شده
ایران باید مثل بقیه کشورهای اسلامی موضع گیری کنه و نه بیشتر. خدا هم راضی نیست به خاطر یه کشور دیگه کشور خودمون رو بیچاره کنیم!!!