در ادامه میتوانید داستان این بازی را که مخاطبان باید بدانند بخوانید:
" آخرین لحظات زندگی زنی را تماشا میکنم که ارادهاش برای زندگی را از دست داده، کاری هم از دست من جز تماشا بر نمیآید. کاتیا برای تحصیل به خارج از کشور رفته بود، و حال که برگشته با کشوری درگیر جنگ مواجه شده و مردمی که برای زنده ماندن باید شهر را زیر و رو کنند تا شاید آنقدر غذا و دارو پیدا کنند که یک روز دیگر زنده بمانند.
اما چرخ زدن در شهر جنگزده همیشه هم فایدهای ندارد، گاهی اوقات هیچ چیز پیدا نمیکنی؛ پاول از فرط خونریزی، ابتدا بیحال شد و در نهایت جان خود را از دست داد.
سوتا، که برای این جماعت حکم مادر را داشت مریض شد و به احتمال زیاد آنفولانزا دارد، چون چوب و سوخت کافی نداشتند که خانه را گرم کنند، حال سوتا هر روز بدتر و بدتر میشد."
"کاتیا در جستجوی دارو به یکی از خانههای اطراف سرک کشید و این بار دارو هم پیدا کرد، در خانهای که متعلق به یک زوج پیر بود، با چاقویی در دست یواشکی خودش را به دستشویی خانه رساند، اما پیرمرد متوجه سر و صدایی شد و به دستشویی آمد و کاتیا را دید. به کاتیا التماس کرد که داروها را نبرد، چون داروهامتعلق به همسر مریضش است و کاتیا آدم بدی نیست، اما اگر میخواست سوتا را نجات دهد، به این دارو نیاز داشت.
کاتیا درمانده بود و خیلی دیر شده بود و سوتا نجات پیدا نکرد. کاتیا از فرط افسردگی و گرسنگی به زانو درآمد، هیچ کاری نمیکرد و من با عصبانیت روی دکمهی خوراکی کلیک میکردم، به امید اینکه شاید کاتیا کمی غذا بخورد و جان دوباره بگیرد، اما کاتیا تمام این فرمانهای من را نادیده میگرفت."
"به نظرم داشت با این کنار میآمد که تمام این تلاشها برای زنده ماندن بیهوده است. منتظر نشدم تا او هم بمیرد و صفحهی پایانی بازی را ببینم، من هم از بازی خارج شدم و به همین فکر افتادم که چقدر همه چیز بیهوده است."
«این جنگ من» کنکاشی است در واقعیتهای دهشتناک و رعبآور زندگی در شهری جنگزده، مکانیزم بازی شامل مدیریت منابع (مکانیزمی شبیه بسیاری از بازیهای ژانر وحشت و بقا) و جستجو برای منابع (شبیه بازیهای تاکتیکی مثل کاماندوز) بسیار ساده است و پیام بازی را به خوبی منتقل میکند: در شهر جنگزده مدرن مردم بیگناه به اندوهبارترین و دردناکترین وضع میمیرند.
هر روز در بازی به دو بخش تقسیم میشود، در روشنایی روز، شخصیتهای بازی مجبورند در خانه بمانند، چون اگر بیرون بروند هدف تک تیراندازها میشوند.
خانه در واقع خانهای چند طبقه است که از کنار دیده میشود و از نظر گرافیکی شبیه به سیاهقلمی است که با دست کشیده شده است. بازی گویی نسخهای تیره و تار از بازی سیمز (Sims) است و شخصیتهای بازی با کلیک موشواره کنترل میشوند و میتوان به آنها فرمان داد تا کارهای مختلفی را انجام دهند.
فرمانها شامل چیزهایی مثل غذا درست کردن، ساخت و ساز، تمیز کاری، جستجوی خرت و پرتها برای پیدا کردن چیزهای مفید یا کمک به همدیگر است، به علاوه میتوان از شخصیتهای دیگر مراقبت کرد، چه از نظر پزشکی و با دارو و پانسمان، چه از نظر روانی، با صحبت و درد و دل کردن، البته تمام این کارها نیازمند این است که لوازم مورد نیاز را داشته باشید.
این لوازم را هم باید در طول شب جمع کنید و شب که میشود، بعضی شخصیتهای بازی میتوانند بیرون بروند و دنبال آذوقه و دارو بگردند و باقی شخصیتها هم میتوانند یا استراحت کنند و یا نگهبانی بدهند.
مکانهایی که میتوان در آنجا به دنبال آذوقه و دارو گشت شامل زاغههای حاشیه شهر، مدرسهها، بیمارستانها، کلیساها، و چند جای دیگر است و جاهایی که آذوقه بیشتری در آنجا یافت میشود، جاهایی هستند که یا ساکنانی در آن زندگی میکنند یا نگهبان دارند و در جاهایی هم که امنتر هستند، چیز زیادی پیدا نمیشود.
در بخش شب، بخش جستجو، جاهایی که خارج از میدان دید شخصیت بازی است در مه فرو میرود و این امر به جستجو تنش و اضطراب اضافه میکند و اگر راه بروید سر و صدای کمی ایجاد میکنید، اما سرعتتان هم کم است، اگر بدوید، خطر اینکه سر و صدا توجه دیگران را به شما جلب کند زیاد میشود.
سر و صداها با دایرههای قرمز رنگی که مثل موج از مکان تولید صدا منشعب میشوند در تصویر نمایش داده میشوند و اگر شخصیتهایی که توسط شما کنترل نمیشوند صدایی بشنوند یا لحظهای شما را ببینند، برای بازرسی اوضاع دست به کار میشوند. آنهایی که بیدفاع هستند فرار میکنند و بعضیها هم سعی میکنند با شما معامله کنند و بعضی دیگر هم تلاش میکنند شما را به قتل برسانند.
سرعت روایی بازی در ابتدا، در روزها کند میشود و شبها شتاب میگیرد، ولی هر چه به پیش میرویم و روزها میگذرند، به خصوص وقتی اکثر جاهای امنتر را گشتهاید و فقط جاهای خطرناک برای جستجو باقی مانده و سلاحی هم ندارید، فضای خفه کننده زندگی در شهری جنگزده شما را در خود غرق میکند.
بر خلاف اکثر بازیها، به خصوص بازیهای AAA شخصیتهای بازی قهرمانان شکست ناپذیری نیستند که میتوانند تمام دنیا را یک تنه به چالش بکشند و برعکس، شخصیتها به شدت شکنندهاند.
در جریان بازی هرگز احساس امنیت نمیکنید و چه در حال غارت یک خانه متروکه باشید یا زندگیتان را کف دستتان بگیرید و بروید تا از یک هتل پر از آدم مسلح دزدی کنید، همیشه این احساس را دارید که همه چیز میتواند در یک چشم به هم زدن از این رو به آن رو شود و جانتان را از دست بدهید.
تمام این ویژگیها بازی را تا حدی غیر قابل تحمل میکند. احساس ناچاری و درماندگی همیشه با شما هست و هیچ وقت به اندازهی کافی غذا برای همه ندارید، هر روز زندگی در جهان این بازی، تجربه مبارزه برای خفه نشدن است.
بازی «این جنگ من» یکی از تأثیرگذارترین بازیهای معناگرا در سالهای اخیر است و در عین حال بازی بسیار دشواری هم هست. جهان بازی گویی پایش را روی گلوی بازیکن گذاشته و فشار میدهد و با هر روزی که میگذرد این فشار را بیشتر و بیشتر میکند و تا جایی پیش میرود که میل به زندگی در جهان بازی در درونتان خاموش شود.
به علاوه باید این را هم بگوییم که این بازی هیچ پایان خوشی ندارد: حتی اگر بتوانید از چالش دشوار بازی سربلند بیرون بیایید و چند شخصیت، یا حتی همه شخصیتهای بازیتان را زنده نگه دارید، جایزه بازی به شما این است که سرنوشت آنها را پس از پایان جنگ بگوید، و سرنوشت اکثر این شخصیتها خوش و خرم نیست. هر چه باشد آنها تجربهای آسیبزا داشتهاند و این نکتهای است که بازی میخواهد به ما نشان دهد.
مکانیزمهای اخلاقی و یا مبادله کالا به کالا (هر از گاهی فروشندهای دورهگرد به خانهی شما میآید، یا همسایهای به شما سر میزند تا با هم چیزی مبادله کنید) طوری طراحی نشدهاند که شرایط رو به تباهی شما را بهبود دهند. وقتی فروشنده دورهگرد درب خانه شما را میزند، اهمیتی نمیدهد که دارید میمیرید و تنباکوی تند و کهنه شما ارزشی برای او ندارد.
همچنین؛ وقتی بچههای بیچاره به سراغ شما میآیند، اگر دست رد به سینهشان بزنید، تاثیر بدی روی وضعیت روانی شخصیتها خواهد گذاشت و آنها را غمگین خواهد کرد و ممکن است آنها را دچار افسردگی کند و حتی به ورطه خودکشی بکشاند.
عجیب نیست که بعد از شبی جستجو در مکانهای خطرناک به خانه برگردید و با جسد به دار آویخته یکی دیگر از شخصیتها مواجه شوید که دیگر تحمل شرایط را نداشته و وقتی وارد مکانی میشوید که ساکنانی دارد، شما نمیتوانید پیشنهاد مبادله بدهید. شاید خود شما بخواهید فریاد بزنید که فقط کمی آذوقه میخواهید، اما تا وقتی که ساکنان آن مکان به شما پیشنهاد مبادله ندهند، شما یک دزد هستید.
البته کار خوب میتواند نتایج خوبی در آینده داشته باشد، اما این حس به شما دست میدهد که این نتایج خوب خیلی کوچک هستند و خیلی هم دیر از راه میرسند.
این بازی سرشار از مناظر و رویدادهای تلخ، سیاه و مأیوسکننده است. این همه سیاهی و تباهی در فضای ترسیم شده بازی، بدون تردید بازی را برای افراد کمتر از ۱۶ سال نامناسب میسازد.
بازی «این جنگ من» از دسته بازیهایی است که کاربران نوجوان برای درک بهتر آن نیاز به مشورت و گفتوگو با والدین و مربیان خود دارند و در صورتی که فرزند شما به این بازی پرداخته است، میتوانید پیرامون چنین پرسشهایی با او گفتوگو کنید: «آیا جنگ زدهها در جهان واقعی به راستی نمیتوانند بین تامین کردن نیازهای اولیهشان برای زندگی و حفظ شرافت و کرامت انسانیشان تعادل برقرار کنند؟ آیا همیاری انسانهای جنگ زده مخل بقای آنها خواهد بود؟»
جنگ زدگی یک بحران اجتماعی است و درباره آن آثار علمی، ادبی و هنری متعددی در فرهنگهای مختلف به رشته تحریر درآمدهاند. مواجهه فرهنگهای مختلف با این پدیده متفاوت است و فیلم تأثیرگذار باشو، غریبه کوچک، ساخته بهرام بیضایی که در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران تولید شده است، بر بستر مفهوم جنگزدگی روایت خود را ساخته است؛ مقایسه فضای معنایی این فیلم با بازی «این جنگ من» برای آن دسته از نوجوانان ایرانی که این بازی را تجربه کردهاند میتواند بسیار آموزنده باشد.
بیشتر بخوانید
انتهای پیام/