به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «قرمه سبزی را که خوردیم و ظرفها جمع شد، اسدا... خان رفت که بخوابه. پدرم بود. تلویزیون رنگی پاناسونیک کوچک را که داییام از ژاپن آورده بود سریع روشن کردیم. قرار بود برای اولینبار جامجهانی از تلویزیون پخش بشه. اگر میشد عباس و محمد و محمود و سیامک رو هم میگفتیم بیان خونمون، اما شب بود، مناسبات مثل امروز نبود و فقط من و برادرم شانس این را داشتیم که برزیل و اسکاتلند را مستقیم تماشا کنیم.» این روایت رسول است که حالا بیش از ۵۰سال دارد. دوستی نزدیک که خیلی از اقوامش را همان شب کذایی (۳۱ خرداد ۱۳۶۹) از دست داد. حتی عباس و محمد و محمود و سیامک را.
داغ هنوز تازه است حتی اگر خیلیها آن زلزله وحشتناک و ۳/۷ ریشتری را فراموش کنند، فوتبالیها، آنها که عاشق توپگرد و مستطیلسبز هستند، آنها که آن شب لباس برزیل را پوشیده بودند تا اسکاتلند را لوله کند! آنها که هر وقت حرف از جامجهانی و زلزله پیش میآید میزنند زیر گریه و نمیتوانند فراموش کنند. جایی که فوتبال و زلزله پیوندی غمناک را شکل دادند. رسول حالا زنده است و وقتی از آن شب میگوید. دستانش را نشان میدهد و میگوید: «ببین، موهای دستم سیخ شده. ببین اگر آن شب بیدار نبودیم شاید حالا زنده نبودیم. نمیدانم شاید قسمت بود. روزی ما به دنیا بود و فوتبال شد بهانهای برای اینکه نه فقط من که حتی خیلی از مردم عاشق فوتبال و جامجهانی و به خصوص پخشزنده، بیدار باشند و خودشان را نجات بدهند.»
رسول راست میگوید. خیلیها دویدند و از دست زلزله فرار کردند. خیلیها بقیه را که خواب بودند بیدار کردند و زیر آوار نماندند، اما خیلیهای دیگر که حتی تلویزیون رنگی هم نداشتند و مجبور بودند این حرف عباس بهروان، گزارشگر بازی را بشوند که «برزیلیها در تلویزیونهای سیاهوسفید از چپ به راست میزنند» هرگز گل برتری برزیل در دقیقه۸۰ بازی را ندیدند.
۳۰دقیقه از آن بازی گذشته بود که آنها آخرین بازی تیم محبوبشان، آخرین جامجهانی و آخرین فوتبال زندگیشان را تا این دقیقه دیدند و تمام. ۳۰ سال از آن اتفاق تلخ گذشته است، اما آن شب، آن جامجهانی و آن حادثه از یاد میلیونها آدم در سراسر جهان نخواهد رفت؛ بهخصوص از ذهن ایرانیها، برزیلیها و طرفدارانش و آرژانتین با مارادونا. آن سال برای همه آنها کابوسوار بود و برای ایرانیها یک تراژدی، تا این داغ را تا ابد در سینهشان نگه دارند.
کوتی: شفیع و صالحنیا را برگرداندند
اسکندر کوتی یکی از گزارشگرانی بود که گمان میکردیم آن سال بازیهای جامجهانی را گزارش کند. اما خودش چیز دیگری میگوید: «آن سال آقای شفیع و آقای صالحنیا اعزام شده بودند برای گزارش جامجهانی. اما فکر میکنم در میانهراه و پس از زلزله به ایران برگشتند. در هر صورت بنده آن بازیها را گزارش نکردم و خاطرهای هم ندارم.»
اصلانیان:منتظر ریختن آوار بودم!
امیرحسین اصلانیان بازیکن سابق تیم پرسپولیس که آن سال در شمال بوده خاطرهاش از شبی که زلزله بود را این طور تعریف میکند: «خوب یادم هست. به اتفاق خانواده شمال بودیم و داشتیم بازی برزیل اسکاتلند را تماشا میکردیم که دقیقه۳۰ زلزله آمد. همه سریع آمدیم بیرون و منتظر تخریب خانه بودیم که نریخت. آن شب خیلی از هموطنان ما جان خودشان را از دست دادند. روح همه آنها شاد.»
هر بار که از رودبار عبور میکنم یاد آن فاجعه تلخ و تکان دهنده میافتم
امیر حاجرضایی: شب هولناکی بود
امیر حاجرضایی برای بسیاری از فوتبالدوستان مظهر آرامش است. آن موهای سپید، آن چهره دلنشین و آن کلماتی که با آرامترین حالت ممکن از زبان جاری میشوند، از حاجرضایی تصویری آرامی در ذهنها ساخته است، اما همین مرد آرام از ناآرامترین شب زندگی کاریاش میگوید؛ از شب زلزله رودبار و منجیل، از حضور در استودیوی صداوسیما و آن بازی معروف برزیل و اسکاتلند.
حاجرضایی به عنوان کارشناس، آن شب در استودیوی صداوسیما کنار عباس بهروان نشسته بود که زمین دهان باز کرد و جان نزدیک به ۴۰ هزار ایرانی را گرفت.
آن شب هولناک
استودیویی که من و عباس بهروان قرار بود به عنوان کارشناس و گزارشگر بازی برزیل. اسکاتلند، در خدمت مردم باشیم در زیرزمین یکی از ساختمانهای صداوسیما بود. خاطرم هست در همان نیمه اول زمین به شدت لرزید. تکانها آنقدر شدید بود که تعدادی از وسایل جابهجا شد. در یک آن، همه چیز دگرگون شد. در پشت صحنه همهمه زیادی شنیده میشد، اما داخل استودیو کاملا غرق در سکوت و وحشت بود.
برای چند لحظه فضای رعبآوری را تجربه کردیم. صحبتها بر این بود که پخش مسابقه ادامه پیدا کند یا متوقف شود که بعد از چند دقیقه دستور از سوی مدیران وقت صداوسیما آمد که پخش مسابقه ادامه پیدا کند. با این حال لحن صدای ما کاملا تغییر کرد و قرار شد خیلی آرام، بدون شادی و بدون هیجانات مرسوم فوتبالی گزارش را پیش ببریم.
در آن لحظات سنگین تمام فکرمان این بود که بالای سر ما روی زمین چه اتفاقی افتاده است. نه میدانستیم مرکز زلزله کجاست و نه از حال خانوادههایمان و مردم زلزلهزده خبر داشتیم. شب هولناکی بود و از دست ما هم هیچ کاری برنمی آمد. ما اصلا ابعاد فاجعه را نمیدانستیم.
زندگی و دیگر هیچ
فیلم «زندگی و دیگر هیچ» عباس کیارستمی برای من خیلی تاثیرگذار بود. مرحوم کیارستمی برای ساخت آن فیلم سفری به رودبار داشت و تماشای آن فیلم درک و عمق فاجعه را برای من بیشتر کرد. خاطرم هست روزی که تیمملی در سال ۲۰۰۱ با نتیجه ۳بریک به بحرین باخت، من با اقتباس از همان فیلم در پایان بازی به بینندگان تلویزیونی گفتم «دنیا به آخر نرسیده است!» فیلم «زندگی و دیگر هیچ» برای من یک سکانس ماندگار دارد. در آن هنگامه که امدادگران در حال خارج کردن اجساد از زیر آوار هستند و همهجا بوی مرگ گرفته، پیرزنی کتریاش را میگذارد روی آتش تا چای درست کند و این کتری شروع میکند به قلقل کردن. در واقع این صدای جوش آمدن آب به ما میگوید زندگی با همه تلخیهایش در جریان است و در شرایطی که مرگ دارد به بدترین شکل ممکن خودش را نشان میدهد، همزمان فردی سالخورده، امیدوارانه به ادامه زندگی فکر میکند.
من به دلیل وضعیتم مرتبا باید به رشت سفر کنم. بیشتر اوقات هم با اتوبوس به رشت میروم. با این حال هر بار که از رودبار عبور میکنم یاد آن فاجعه تلخ و تکاندهنده میافتم. جای تاسف است که حالا خود عباس کیارستمی هم در جمع ما نیست.
روایت گزارشگر بازی برزیل و اسکاتلند از شبی که در رودبار زلزله آمد
بهروان:همه رفتند، من ماندم و گزارش کردم
عباس بهروان همان گزارشگری است که بازی برزیل و اسکاتلند را در شبی که زلزله رودبار را لرزاند گزارش کرد. بهروان سالهاست که دیگر گزارش نمیکند و به گفته خودش فقط ستونی در یکی از روزنامهها دارد. با او تماس گرفتیم تا از آن شب کذایی و از لحظهای که داشت برای مردم گزارش میکرد حرف بزند.
جام جهانی ۹۰، بازی برزیل و اسکاتلند و زلزله رودبار. شما به خاطر دارید که آن جام را چه کسانی گزارش کردند؟
من. حتی بازی برزیل واسکاتلند را من گزارش کردم.
پس قطعا زلزله را به خاطر دارید.
صددرصد. داشتم بازی را گزارش میکردم که فهمیدم زلزله آمده. همه کسانی که در «رژی» (اتاق فرمان) بودند رفته بودند بیرون. اتفاقا مهمان برنامه ما آقای حاجرضایی بود. من مانده بودم و خودم برای گرفتن یک تصمیم درباره ادامه گزارش! دو به شک بودم که من هم بیرون بروم یا نه؟ در نهایت تصمیم گرفتم بمانم و گزارش کنم.
و چه اتفاقی افتاد؟
زلزله در رودبار بود و تهران زیاد نلرزید. همهچیز که تمام شد و وقتی از استودیو آمدم بیرون، تهیهکننده کلی من را تشویق کرد. بعدا فهمیدم اگر آن موقع استودیو را ترک میکردم ممکن بود برای سایر مردم که در شهرهای دیگر بودند دلهره ایجاد شود.
بعد از آن وقتی فهمیدید زلزله چه خسارتی به بار آورده چه کردید؟
ناراحت بودم. خیلی از هموطنانم را از دست داده بودم و خوشحال از اینکه انسانهای زیادی نمردند؛ و این به دلیل این بود که خیلی از فوتبالدوستان بیدار بودند و داشتند مسابقه فوتبال و جامجهانی را تماشا میکردند. فردای آن روز دو تا روزنامه داشتیم که از رفتار من نوشته بودند.
میشود گفت که این خاطره، تلخترین خاطره ورزشی شما بوده است؟
از آن بدتر هم داشتم. من مدام برای انجام و اجرای برنامهها باید از اصفهان به تهران میآمدم. در یکی از همین رفتوآمدها تصادف شدیدی کردم و رفتم زیر تریلی.۵۹ روز در کما بودم و آنجا بود که معجزه را دیدم.
سالهاست از دنیای گزارشگری فاصله گرفتهاید. این روزها چه کار میکنید؟
برای یک روزنامه ورزشی نقد ورزشی و هنر مینویسم. کار اصلی من همین بوده است و آنهایی که من را میشناسند میدانند که در چه زمینههایی فعالیت میکردم. این روزها به خاطر کرونا در خانه هستم و کمتر بیرون میآیم. اگر هم کسی دعوت کند در خدمتشان هستم.
آخرین گزارشتان را به یاد دارید؟
حجم کارهای من آنقدر زیاد بوده که واقعا یادم نیست. حیطه گزارشگری من فقط مربوط به فوتبال نبود و وزنهبرداری، والیبال و هندبال هم گزارش کردهام. من کارشناس برنامههای مختلف هم بودهام. نمیدانم کدام دربی بود، اما آخرینبار در یکی از بازیهای پرسپولیس و استقلال به عنوان کارشناس شرکت کردم.
شما یکی از کسانی بودید که همیشه میگفتید باید قدر پیشکسوتان و این گنجینههای ارزشمند را دانست. این روزها کسی قدر شما را میداند؟
پاسخم منفی است.
چرا و به چه دلیلی؟
عرض میکنم. از همان موقع که ماجرای تصادف برای من پیش آمد خیلیها آمدند و گفتند ما در خدمت هستیم، اما همه رفتند و کسی نماند. کسی نمیپرسد حالت چطور است؟ گاهی جلوی زن و بچهام خجالت میکشم. این هم حال و روز زندگی ماست.
بخشی از خاطرات مردم از جامجهانی ۱۹۹۰
احمد قنبری: رودبار و منجیل با خاک یکسان شد. پدرم که یک نظامی بود برای کمک به آنجا رفت و من هم با او رفتم. صبح تا شب کمکرسانی شب تا صبح توی یک کمپ، دیدن جامجهانی.
داوود پاداش: من سرباز آموزشی بودم در سیرجان. آمده بودم مرخصی. بازی برزیل واسکاتلند بود که زلزله آمد. شب خیلی بدی بود.
وحید نژادطاهری: بازی برزیل و اسکاتلند و زلزله منجیل و رودبار و شوت برانکو، مدافع چپ برزیل به سر بازیکن اسکاتلند که او را گیج کرد و منجر به تعویضششد.
محمدرضا حامد: جامجهانی۹۰ برای من خاطرهانگیز است، زیرا اولین جامجهانی بود که میدیدم ومستقیم پخش میشد. دراین جامجهانی بود که زلزله آمد وشاید تنها بازی که کامل ندیدم، بازی اسکاتلند وبرزیل بود.
ایرج حیدری: خاطرات سال ۹۰ زشت و زیبا بود. چون اصالتا اهل گیلان هستم برایم ناگواربود. زلزله به آن وحشتناکی چرا که از نزدیک لمس وحس کردم واین بخش زشت آن بود. بخش زیبای آن درنهایت ازدید خودم قهرمانی آلمانبود.
در ستایش فوتبال
همزمانی سوگی جمعی مثل زلزله با فراغت شیرین و جذابی به نام جامجهانی فوتبال، تناقض عجیبی به همراه دارد. اما پیام زندگی در این دوراهی عجیب روشن است؛ «زندگی ادامه دارد». پیامی که در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» همچون یک شعر کوتاه به تصویر کشیده میشود.
قصه این است؛ سه روز پس از زلزله خرداد ۱۳۶۹ رودبار و منجیل، پدر و پسری از تهران به منطقه زلزلهزده و به جستوجوی بابک و احمد احمدپور بازیگران فیلم «خانه دوست کجاست؟» میروند تا بتوانند بلکه خبری از آنها بگیرند. پرسه مرد همراه پسرش در میانه سوگواران زلزلهزده، اما همواره همراه است با شگفتی، این که انگار زندگی سادهتر از آنچه تصور میشد راهش را از خیل سوگواران باز کرده است، نشانه این تداوم زندگی در این سوگ جمعی هم در جایی از فیلم «فوتبال» است. شبیه پنجه دستی که پس از باور تماشاگران به مرگ بازیگر شخصیت اول یک فیلم تکانی میخورد و دل تماشاگرش را از امید میلرزاند. همین سکانس کوتاه در این فیلم همان تکان پنجه دست است که دل تماشاگرش را میلرزاند. نشانه زندگی، تلاش جمعی برخی از اهالی است برای برپایی آنتن تلویزیون در میانه آوارها تا شاید بتوانند شب بازی حساس برزیل ـ آرژانتین را ببینند. صدای دور از این سکانس به گوش میرسد:
-هنوز صاف نمیگیره. تصویر صاف نیست! یه کم دیگه یه کم دیگه بچرخ. همین خوبه همین خوبه دست نزن.
مرد سوار رنوی رنگ و رو رفته میشود و سراغ جوانی میرود که با سنگ، پای آنتن تلویزیون را سفت میکند و از او سوالی را میپرسد که پاسخش همان تلاقی مرگ و زندگی و فوتبال است.
-ببینم یه سوالی داشتم. تو این زلزله با این عزاداری شما این بساطو راه انداختین عیبی نداره؟
-والا عزادار که خودم خواهر کوچیکم رو از دست دادم، سه تا بچه خواهر خودمم از دست دادم، اما چکار کنیم هر چهارسالی یه بار این فوتباله، زندگیه دیگه باید تماشا کنیم! زلزله، اما هر چهل سالی یه باره اونم اگر خدا بخواد.
عباس کیارستمی که سال۶۵ فیلم خانه دوست کجاست؟ را در روستای کوکر در گیلان ساخته بود، بعدها با ساخت فیلم زیر درختان زیتون در همین مکان که فاجعه زمینلرزه را پشت سر نهاده بود، این سهگانه را که بعدها سهگانه کوکر (سهگانه زلزله) نام گرفت، تکمیل کرد.
کلینزمن در کنار زلزلهزدههای رودبار
بعد از زلزله مرگبار رودبار، ستارههای همان جام جهانی ۹۰ به کمک مردم ایران آمدند. یکی از آن ستارهها، یورگن کلینزمن بود که در پایان همان جام در حالی که ۳ گل زده بود، جام قهرمانی را بالای سر برد. کیلنزمن بعد از آن زلزله برای کمک به مردم رودبار، مبلغی را اختصاص داد. ۸ سال بعد و در بازی تیم ملی ایران مقابل آلمان در جامجهانی فرانسه، عابدزاده که کاپیتان تیمملی کشورمان بود با اهدای یک تابلو، از کمک کلینزمن تشکر کرد.
شایان مصلح: کسی که خم بشود پای غم، شمالی نیست
سه سال پس از زلزله در رودبار به دنیا آمدم، ولی ترکشهای زلزله رودبار بر زندگیام مانده است، در زلزله رودبار تنی چند از بستگانم نظیر عمهام و دو تن از عموهایم را از دست دادم، پای خالهام قطعشد و فک مادرم در این زلزله شکست. شب سختی برای مردم رودبار و استانم رقم خورد، هرگاه پای صحبت زلزلهزدگان مینشینم از سختیهای آن شب تاریک برایم تعریف میکنند، سختیهایی که گویی میل تمام شدن نداشت.
بهرسم غیرت گیلانیام سرم بالاست کسی که خم بشود پای غم شمالی نیست
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/