سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گلچین زیباترین اشعار برای ولادت حضرت زهرا (س)

گلچینی از بهترین اشعار شاعران کشورمان در مدح حضرت زهرا (س) را در گزارش زیر مشاهده کنید.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) بهانه ای است برای اینکه مقام مادر را ارج بنهیم شاعران ما هم برای ارج نهادن به مقام مادر و حضرت فاطمه زهرا ( س ) اشعاری در وصف این بانوی بزرگ اسلام سروده اند که در اینجا به برخی از این اشعار اشاره می کنیم:

حسن لطفی 

امشب نشسته ام بنویسم ترانه ها
از باغ از بهار من از مادرانه ها

از دست پُر امیدم و تسبیح دانه ها
از این دلی که پر زده از آشیانه ها

شکرش میان این همه سر سروری شدیم
مانند یازده پسرش مادری شدیم

آیینه ای گرفته خدا در برابرش
خورشیدی از تمامی انوار انورش

امشب خدا نشسته خدا با پیمبرش
امشب پدر رسیده به دیدار مادرش

تعظیم تو به او نه که بر هست واجب است
از این به بعد بوسه بر این دست واجب است

تا مه کرده نام شما قیل و قال را
پیدا نموده با تو کرامت کمال را

گم کرده عقل پیش شکوهت خیال را
پنهان جمال کردی پیدا جلال را

هر چند کار توست که پیغمبری کنی
تو آمدی که پای علی حیدری کنی

این باغ ها معطر زهراست یا علی
این موج موج کوثر زهراست یا علی

آری تمام باور زهراست یا علی
نام تو نام دیگر زهراست یا علی

آغاز آفرینش از آغاز فاطمه است
یعنی علی حقیقت اعجاز فاطمه است

خورشید زیر پای تو خشت محقریست
کار نگاه چشم شما ذره پروریست

خاک حسینیه شدنم لطف مادریست
خانم تمام حرف من این بیت آذریست

"بنیانگذار مکتب غیرتدی فاطمه
عباسَ درس معرفت اُورگدی فاطمه"

عمریست تا به لطف تو زنجیر می شویم
با بوی نان تازه نمک گیر می شویم

باز از تنور روشن تو سیر می شویم
شکرش ! کنار خانه تو پیر می شویم

در روضه باز چایی دم کرده تو بود
این لطف ، لطف دست وَرم کرده تو بود

خانم میان صحن رضا نام تو بس است
پای ضریح وقت شفا نام تو بس است

پایین پا به جای دعا نام تو بس است
دردی مگر برای دوا نام تو بس است

نام تو بر لبم دم باب الجواد بود
فیض تو بود از سر من هم زیاد بود

آواره ایم پای شما خوش بحال ما
مشمول هر دعای شما خوش بحال ما

پروانه عزای شما خوش بحال ما
مجنون کربلای شما خوش بحال ما

آهی بکش که سینه  ما کربلایی است
تا یاد توست حال دلم مجتبایی است

می خواست حامی مادر شود نشد
مرهم برای زخم کبوتر شود نشد

تا مانع هجوم ستمگر شود نشد
شاید به جای روی تو پرپر شود نشد

ای وای من که برگ گلی ضرب شست خورد
ضربی ز روی و ضربه ای از پشت دست خورد

قاسم صرافان

دریایی و دل دادی یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی


هم صاحب آبی تو، هم روح حجابی تو
هم نور دل ساقی، هم مادر سقایی


شیدای شکوه تو تنها دل حیدر نیست
عالم همه مجنونند وقتی که تو لیلایی


از نور تو یا کوثر! ـ تا کور شود ابترـ
دارد دل پیغمبر چه ام ابیهایی!


مرضیه و راضیه، ریحانه و حانیه
منصوره و مستوره، به به! که چه اسمایی


معصومه‌ای و عصمت از نام تو می‌جوشد
هم کوثر و تسنیمی، هم سدره و طوبایی


باغی شده پر برکت، بهتر شده از جنت
حالا که زمین دارد انسیه حورایی


آن روز چرا محشر نامش نشود؟ آخر
آن روز تو می‌آیی ای جلوه‌ی زیبایی!


هم دختر طاهایی هم همسر مولایی
قدر تو ولی این نیست، اینست که زهرایی


گفتند که پنهانی، اما به خدا دیدم
هر لحظه که درماندم، آن لحظه همان جایی


در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر!
"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

غلامرضا سازگار

خدا را تجلاّی دیگر مبارک
نشاط و سرور پیمبر مبارک


تبّسم به لب های حیدر مبارک
به افلاک توحید، محور مبارک


به سادات میلاد مادر مبارک
به قرآن بگویید کوثر مبارک


گل باغ عصمت فداها خوش آمد
جمال خدا روح طاها خوش آمد


پیمبر بود محو خورشید رویش
خدیجه شده مات حسن نکویش


درود خدا باد بر خُلق و خویش
نیاز آورد صد چو رضوان بسویش


ملک راست ذکر و دعا گفتگویش
محمّد ، محمّد، ببوسش ببویش


که آیات نور است نقش جمالش
کمال است مبهوت فضل و کمالش


گل است و رباید دل از باغبانش
مه است و شرف داده بر آسمانش


سلام خدا باد بر جسم و جانش
محمّد بود زائر آستانش


خداوند را وحی ثانی بیانش
زمین غرق نور آمد از دودمانش


وجودش سراپا بهشت محمّد
بهشت محمّد سرشت محمّد


به گردون بگویید این محور تو ست
به حوّا بگویید این سرور تو ست


به آدم بگویید این مادر تو ست
به حیدر بگویید این همسر تو ست


به احمد بگویید این دختر تو ست
به قرآن بگویید این کوثر تو ست


به فردوس گویید افتد به پایش
به جبرئیل گویید گوید ثنایش


امامت گل سرخی از دامن او
ولایت بهاریست از گلشن او


نبوّت در آیینه  روشن او
شفاعت شمیمی ز پیراهن او


علی دوستی همچو جان در تن او
بهشت سماواتیان مدفن او


گرفته حیات از دمش تا قیامت
نبوّت، رسالت، ولایت، امامت


فلک گشته بر گرد بیت گلینش
ملک سجده برده به خاک زمینش


گرفته ز دم روح روح الامینش
خداوند را دست در آستینش


نبی عاشق طلعت نازنینش
علی زنده از خندۀ دلنشینش


خدا مدح فرموده در هل اتایش
پدر بارها گفته جانم فدایش


خدا برد معراج، پیغمبرش را
به او داد نیکوترین گوهرش را


نه نیکوترین گوهرش کوثرش را
نه کوثر که صدّیقه اطهرش را


نه صدّیقه اطهرش مظهرش را
نه مظهر که آیینه منظرش را


سلام خدا بر جمال و جلالش
که مولا علی گشته محو کمالش

علی اکبر لطیفیان

نشسته ام بنويسم كه بال يعنی تو
عروج كردن سمت كمال يعنی تو


نشسته ام بنويسم تصورت، هيهات
فراتراز جريان خيال يعنی تو


محبت تو همان آيينه است و مهرت آه
تو آب و آيينه پس زلال يعنی تو


ز برگ های تو بوی رسول می آيد
گل محمدی بی مثال يعنی تو


مسير رد شدنت را كسی نگاه نكرد
جمال زير نقاب جلال يعنی تو


تو نور و نورٌ علی نور و خالق النوری
تو از تصور خاكی نشين ما دوری


تو آن دعای سولی كه مستجاب شدی
برای خانه خورشيد آفتاب شدی


يگانه دختر احمد شدن مراد نبود
برای ام ابيهايی انتخاب شدی


تو مرتضی نشده اين همه صدا كردی
تو مصطفی نشده صاحب كتاب شدی


علی به پای تو شد ذره ذره آب و سپس
تو هم به پای علی ذره ذره آب شدی


تو عادلانه ترين فيضی و دوتا نه سال
نصيب روح نبی و ابو تراب شدی


تو آفتاب رسولی و آسمان علی
تو روح سينه پيغمبری و جان علی


شب سياه بگيرد تمام دنيا را
اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را


هزار سال به جز آستانه كرمت
نبرده ايم در خانه ای تمنا را


ز روی عاطفه خوابت نمی برد شبها
اگر روا نكنی حاجت گداها را


قرار نيست به نان مدينه لب بزنی
ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را


برای آنكه مقام تورا نشان بدهند
نموده اند فراهم بساط فردا را


دل رسول خدا را اسير درد مكن
مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را


بگو پدر که نبی را حیات میبخشی
ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی


زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت
شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت


بعید نیست ببخشی همه قیامت را
نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت


دعای پشت سر تو مراد مولا بود
وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت


بهشت،منزل توست اين همه طلب دارد
وگرنه هيچ كسی با بهشت كار نداشت


دوازده نخ وصله به چادرت ديدند
به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت


همه جهيزيه ات بود چند ظرف گلين
تجملات برای تو اعتبار نداشت


شب عروسی خود ياد قبر افتادی
شكوه رخت نو ات را به سائلی دادی


بهشت هستی و عطر معطری داری
هميشه آب و هوای مطهری داری


به نيمی از نفست انبيا بزرگ شدند
تو از قديم دم ذره پروری داری


صحيفه تو تماما تنزل وحی است
از اين لحاظ تو قرآن ديگری داری


يتيم مكه بدهكار مهربانی توست
تو گردن پدرت حق مادری داری


يگانه علت غايی خلقتی زين رو
تو با تمامی خلقت برابری داری


ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست
ولايتی كه تو داری ولايت كبراست


نبينم از نفست آه آه ميريزی
شبيه برگ گلی گاه گاه ميريزی


تو دست و سينه و پهلو می آوری داری...
به پای شير خدايت سپاه ميريزی


ميان اينهمه درگيری ای شكسته غرور
به دست بسته  مولا نگاه ميريزی


چقدر فكر حسينی به فكر گودالی
چقدر اشك بر اين بی پناه ميريزی


صدای كشته گودال را بلند مكن
به گيسويی كه كف قتلگاه ميريزی

انتهای پیام/ 

 

 

 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.