دولت وقت آمریکا گمان میکرد این تقسیمبندی، خیلی دقیق و بهروز است. تا آن زمان و حتی تا سالها بعد بیشتر پزشکان چه در آمریکا و چه در دیگر کشورها کماکان به چیزی به اسم «دیوانگی» باور داشتند که یک نسخه کلی و مناسب برای هر کسی است که رفتارش موبهمو عین باورها و چارچوب تحمیلی جامعه نیست. تقریبا هر چیزی میتوانست باعث بشود به هرکس برچسبی بچسبانند که به یکی از این بیماریها مبتلاست و بعد او را با خشونت و زور به یکی از «دیوانهخانههای» وحشتناک پر از شکنجه و کثیفی و خشونت ببرند و گاهی تا سالها حبس کنند.
بررسی اسناد باقیمانده از بیمارستانهای آن دوران در آمریکا نشان میدهد هزاران نفر به دلایلی برچسب خورده و بستری شدهبودند که برق از کله آدم میپرد: مشکلات مالی و ورشکستگی، مشکلات گوارشی و ناتوانی در بلعیدن غذا، غم و اندوه طولانی بعد از مرگ دوست، ناتوانی از وقتگذرانی طولانی زیر آفتاب و.... حتی بعضی به دلیل اینکه شکلات با طعم نعناع خوردهبودند، «دیوانه» تشخیص داده و به زور بستری شدند چراکه آدم «عاقل» ترکیب نعناع و شکلات را باهم نباید دوست داشتهباشد!
در این میان وضعیت زنان از هر طبقه اجتماعی بهمراتب بدتر از مردان بود. این مردان خانواده (پدر، شوهر، برادر، عمو و قیم مرد) بودند که مسئول همهچیز زندگی زن و از جمله وضعیت سلامت روان او بودند و کافی بود اراده کنند از «شر» زن «مزاحم» خلاص شوند.
کافی بود دو پزشک صدا کنند و به آنها پولی بدهند تا برای زن، تشخیص «جنون و دیوانگی» دهند. برای بسیاری از زنانِ مبارزِ حق رأی در بریتانیا و آمریکا «هیستریای زنانه» تشخیص داده میشد و آنها با بدترین شکنجهها و تحقیرها به اسم «درمان» مواجه میشدند. در چنین وضعیت ترسناکی بود که «نلی بلای»، دست به یکی از شجاعانهترین فعالیتهای ژورنالیستی تاریخ زد.
بلای با نام اصلی «الیزابت جین کوکران» در نشریه «نیویورک ورلد» مهمترین و جنجالبرانگیزترین سلسله مقالات خود را نوشت و نامش به عنوان نخستین روزنامهنگار تحقیقی در تاریخ آمریکا جاودانه شد. او تصمیم گرفت خود را به دیوانگی بزند تا در یکی از این آسایشگاهها بستریاش کنند و از نزدیک ببیند چه خبر است.
با اصرار توانست سردبیر نشریه را راضی کند. اول به یکی از «پناهگاههای» افراد بیسرپرست رفت. بعد در آنجا کارهایی «نامتعارف» انجام داد ازجمله زل زدن طولانی مدت به دیوار تا مسئولان پناهگاه پلیس را صدا بزنند. پلیس او را به دادگاه برد و دادگاه یک روانپزشک صدا کرد که با معاینه زبان و ضربان قلب و حالات چشم نلی بلای در عرض چند دقیقه به این نتیجه و تشخیص برسد که بله! ایشان «دیوانه» است و او را به آسایشگاه ببرید. آنچه بلای در آسایشگاه دید و تجربه کرد، هولناک بود.
دور گردن زنی زنجیر بسته و او را به دیوار میخکوب کردهبودند. کثافت و سوسک و آلودگی از در و دیوار بالا میرفت. بعضی بیماران را روزانه چند نوبت شلاق میزدند تا «شیطان» از روان آنها بیرون رود. در سلولهای تنگی که گنجایش بیش از یک نفر را نداشت، دستکم شش زن را زندانی کردهبودند. اگر گوشتی به آنها دادهمیشد، گوشت چنان بیکیفیت و خام و فاسدی بود که باید دو نفر از دو طرف گوشت را میگرفتند و میکشیدند تا به تکههای کوچکتری تقسیم و قابل جویدن شود.
بِلای بهدقت به قصههای زنان اسیر در این آسایشگاه گوش داد. یکی از آنها زن بیچاره مهاجری از آلمان بود که تنها به این دلیل که نمیتوانست انگلیسی حرف بزند، «دیوانه» قلمداد شده و ماهها زندانی و اسیر بود. یکی دیگر از زنان جوان را آنقدر کتک زدهبودند که پرستارها از تمیز کردن زخمهایش و رسیدگی به او خودداری کردند و زن فردای آن روز جان داد. ۱۰ روز بعد از ورود بلای به آسایشگاه، وکیل روزنامه توانست با ضمانت او را آزاد کند و به نیویورک برگرداند. بلای مجموع مشاهدات و تجربه این ۱۰ روز هولناک را در دو گزارش مفصل نوشت؛ گزارشهایی که به «۱۰ روز در دیوانهخانه» معروف شد و قیامتی بهراه انداخت. مردم از خواندن این گزارشها وحشتزده شدند.
روزنامههای محلی در سراسر آمریکا گزارش را بازنشر و هزاران نفر در سراسر کشور جلوی دفاتر دادستانی تجمع کردند و خواهان پایان دادن به این وضعیت شدند. دادستانی نیویورک زیر فشار افکار عمومی ناچار شد هیئتی برای رسیدگی به این وضعیت تشکیل دهد.
نلی بلای، شاهد اصلی بود که در این کمیته شهادت داد. درنهایت به یُمن جسارت و جرئت این زن جوان که در آن زمان تنها ۲۳ سال سن داشت (یعنی در سال ۱۸۸۷)، کل سیستم آسایشگاههای روانی آمریکا تغییر کرد و بالاخره چیزی به اسم شان انسانی بیمار، لزوم بهداشت، رفتار مودبانه و فضای آرامشبخش مطرح و فراگیر شد. نلی بلای از وقتی دختربچه کوچکی بود یک رویا داشت: «کاری را انجام بدهم که تا حالا هیچکس انجام نداده است، یک کار بزرگ، یک کار مهم. کاری که همه فکر میکنند یک زن را چه به این حرفها؟» و خب، شکی نیست که به آرزویش رسید.
منبع: خراسان
انتهای پیام/