به گزارش خبرنگار احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، امیرمحمد غفاری - ساعت حوالی ۸ صبح بود؛ از خیابان ولیعصر(عج) که وارد شدم، فاصله زیادی تا سفارت سابق و فضا نسبتاً آرام بود. نیروهای انتظامی از ابتدای مسیر، گروهگروه حضور داشتند و با حواسی جمع مشغول نظارت بر اطراف خود بودند.صدای سرودهای انقلابی، جسته و گریخته از دور و نزدیک به گوش میرسید.
کمی جلوتر دانش آموزان پسر، حدوداً ۱۴ - ۱۵ یا نهایتاً ۱۶ ساله از اتوبوس پیاده میشدند. از یونیفرمهایشان فهمیدم از طرف مدرسه به مراسم آمدند و از پلاکاردها و بنرهایی که همراهشان بود فهمیدم از مناطق مختلف تهران آمده بودند؛ مناطق ۲۲، ۲۱، ۱۸ که فاصله زیادی با محل راهپیمایی داشتند و با اتوبوس به آنجا آمده بودند.
کمی جلوتر، بعد از خیابان نجات اللهی، خیابانها بسته بود و از آنجا به بعد هیچ وسیله نقلیهای اجازه تردد نداشت؛ از اینجا به بعد حضور مردم پررنگتر و هر لحظه به تعداد مردم اضافه میشد.
حضور پرشور مردم، ساختمانها، همه یادآور ۱۳ آبان ۵۸ بودند؛ ساختمانهایی که بعضی از آنها هنوز بافت قدیمی خود را حفظ و مردمی که پرشور، مثل همیشه در صحنه حضور پیدا کرده بودند.
هرچه نزدیکتر میشدیم صدای سرودها و موسیقیهای انقلابی بیشتر میشد؛ موسیقیهایی که غرور را با پوست و خونمان میآمیخت. (ایران، به خاک خستهی تو سوگند به بغض خفتهی دماوند/ که شوق زنده ماندن من به شادی تو خورده پیوند)
هر چه پیش میرفت، حضور مردم پررنگتر میشد؛ مثل همیشه کلام امام و رهبری در راس امور قرار داشت.
از همه اقشار بودند، از تمام سنین، از تمام ملتها و از تمام خانوادهها آمده بودند تا بر دهان استکبار بکوبند. همه آمده بودند تا بگویند پای کاریم.
پدری از دیار افغانستان که فرزندش در تیپ فاطمیون در سوریه از حرم حضرت زینب(س) دفاع میکرد و در این مسیر به شهادت رسیده بود؛ میگفت با دست خودش پسرش را راهی سوریه کرده بود.
نسل جدیدیهایی که آمده بودند تا خدمتگذار باشند.
میخواستند به هر زبانی استکبارستیزی و انزجار خود نسبت به آمریکا را فریاد بزنند.
و حرفهای زیادی برای گفتن داشتند.
مجرمین امنیتی را هم آورده بودند تا در ملاء عام محاکمه کنند.
آمده بودند تا دنیای قشنگتری را بسازند.
هر چه پیش میرفت، حضور مسئولان پررنگتر میشد؛ مقامات لشکری و کشوری هر لحظه به جمعیت اضافه میشدند.
تا چشم کار میکرد، آدم بود و آدم؛ از هر قشر، صنف و سنی آمده بودند.
آنقدر با شکوه برگزار شده بود که خبرنگاران خارجی را هم جذب خود کرده بود؛ آمده بودند تا از این شکوه و عظمت برای خود خاطرهسازی کنند.
هر طور که میشد، خود را رسانده بودند تا این لحظات را از دست ندهند؛ حتی با پای شکسته.
ساعت نزدیک ۱۲ بود؛ مراسم تمام شده بود و مردم کمکم محل را ترک میکردند؛ باز هم با وجود تحریمهای زیاد، فشارهای سیاسی، اقتصادی، تهاجم فرهنگی و به کار گرفتن همه نیروهای خود، آنها بودند که بار دیگر در مقابل مقاومت و ایستادگی شکست خوردند.