سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

اشعار برگزیده ولادت امام حسین(ع)

به مناسبت فرا رسیدن سالروز میلاد حضرت سیدالشهدا (ع)، اشعار شعرای آیینی کشور را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ تاریخ ادبیات فارسی شاهد سرودن اشعار زیادی به مناسبت ولادت حضرت اباعبدالحسین (ع)بوده است.ما نیز در اینجا بخشی از اشعار سروده شده به مناسبت ولادت امام حسین (ع)را آورده‌ایم: 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

لال بودم مرا زبان دادند
منِ اُفتاده را تَوان دادند

زیرِ خورشیدِ گرمِ روزِ اَلَست
مانده بودم که سایِبان دادند

اِزدحامی عجیب بود، امّا به من از آن همه مکان دادند

خواستند کارِ عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند

مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
-
نه که مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم حسین آبادم
-
اوّلِ عشق شورِ شیرین است
بعد از آن روزگار غمگین است

تا که عاشق شدم همه گفتند
رویِ پیشانی‌ات چرا چین است؟

روزِ اوّل که دیدَمَش گفتم
آنکه روزَم سیَه کُنَد این است

جگرم را هر آنکه دید گریست
گفت: این داغ ارثِ یاسین است

حا و سین و یا و نون مرا دریاب
که سَرَم رویِ شانه سنگین است
-
حا و سین و یا و نون مرا کُشته
شُکرِ حق این جنون مرا کُشته
-
روزِ اوّل که دید آبم کرد
بعد از آن ساخت و خرابم کرد

به همین فکر می‌کنم هر روز
عاقبت عشق انتخابم کرد

هیچ کس رویِ من حساب نکرد
شُکرِ حق مادرت حسابم کرد

تو خودت آمدی پِی‌اَم وَرنهَ
هر دری رفته‌ام جوابم کرد

از دعاهایِ مادرم بودم
تا نگاهِ تو مستجابم کرد
-
حق بده بر دلم که در بند است
اوّلین عاشقت خداوند است
-
از جمالت بهار میریزد
از جلالت وَقار میریزد

حرف اصلاً نداری و از هر
خُطبه‌ات اعتبار میریزد

لحظه‌هایی که تیغ می‌گیری
عرقِ ذوالفقار میریزد

چقدر سر به زیرِ هر قَدَمَت
لحظه‌هایِ شِکار میریزد

چشمِ زینب به گیسویَت حیران
چه خوش این آبشار میریزد
-
شبِ پروانه است، بسم اله
هرکه دیوانه است، بسم اله
-
با تو این آسمان نگین دارد
که خدا با تو هَمنشین دارد

تو علی هستی و علی با تو
دستِ حق را در آستین دارد

تو علی هستی و علی وقتی‌
می‌زَنَد تیغ آفرین دارد

تو علی هستی و علی یعنی
از رَجَز خوانی‌اش زمین دارد

میزند چرخ گِردِ خود هر روز
که علی ضَربِ آتشین دارد

نام تو فاطمی است هم علوی
که هم آن دارد و هم این دارد
-
فاطمه هم حسین می‌خواند
زیرِ دِینِ کسی نمی‌ماند
-
در دلم دردِ بی شُماری هست
چند وقتی است روزگاری هست

قسمتم نیست کربلا بروم
این چه غم؟ این چه انتظاری هست؟

پلکهایم به کار می‌آید
به ضریحِ نو اَت غباری هست

سنگ فرشِ حرم بگو، آیا؟
قسمتم از تو یک مزاری هست؟

سفره‌ات گرم می‌کنم بَلَدم
خوشیِ من همین نداری هست
-
تو‌که می‌خواستی مرا بکُشی
کاش می‌شد به کربلا بکُشی
-
تا گدایانِ پُشتِ در داری
تا‌که هستیم دردِسر داری

دستت از پشتِ در برون آمد
خوب از شرمِ ما خبر داری

مثلِ منظومه‌ای و خورشیدی
دورِ خود چند‌تا قمر داری

پشتِ در آمدی، ولی دیدم
که تو هم دست بر کمر داری

ارتباطیست از تو با جگرم
چقدر زخم بر جگر داری

تو همه باورِ اباالفضلی
سومین حیدرِ اباالفضلی

شعر از حسن لطفی

 

آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت

شعر علیل و واژهٔ بی‌اشت‌های آن
با اشک‌های شوق تشرّف شفا گرفت

در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر
دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت.

اما پس از طلوع فراگیرِ آفتاب
بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت

مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود
خورشید با تبسم تو روشنا گرفت

عالم قرار بود پس از تو شود خراب
مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت

با فطرت اویس، دل آمد به سوی تو
از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت

باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست
اذن طواف در حرم کربلا گرفت

بی‌شک سراغ رایحهٔ گیسوی تو را
حافظ هزار بار ز. باد صبا گرفت

با شوق تو مشارقِ الهام جلوه کرد
با عطر تو عوالمِ ایجاد پا گرفت

دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد
آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت

 

از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت
آدم به ناله آمد و خاتم عزا گرفت

فیض عظیم با «وَ فَدَیْناهُ» موج زد
این جام را خلیل به لطف شما گرفت

حتی پیامبر به پیامت امید داشت
آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت

عُمّان درست گفت: خدا در دم نخست
وقتی که امتحان ز. همه اولیا گرفت

قلب تو بیشتر ز. همه درد و داغ خواست
جانِ تو بهتر از همه جام بلا گرفت‌ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من
از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت

در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر
از دشمنان خون خدا خونب‌ها گرفت؟!

«آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند»
دیدند «دعبل» از چه امامی قبا گرفت

من درخور عطای شما نیستم، ولی باید دهان شاعرتان را طلا گرفت

وقتی خروش کرد که «باز این چه شورش است»
آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت

شعراز جواد محمدزمانی

 

ما زیر دین خامس آل عبائیم
شکر خدا دیوانه کرببلاییم
زیر علامت داد زهرا نان ما را
در بهترین نقطه ازین عالم گداییم
اصلا خبر از درد بی درمان نداریم
تا گرم خدمت بین این دارالشفائیم
آن قدر مست از نام شیرین حسینیم
که بی نیاز از باده و میخانه هاییم
در این دو قطره اشک شد دریای غم، غرق
دیوانه از این معجزات اشک هاییم

هر بنده باشد با کسی، ما با حسینیم
دلداده‌ی پرچم، سیاه یا حسینیم

پر کرده بوی سیب، امشب کوچه‌ها را
دادند بر شیر خدا، خون خدا را
زرگر شناسد قدر زر را، پس نداند
جز فاطمه کس، قدر مصباح الهدی را
شش ماهه دنیا آمده، چون بیش از این‌ها
طاقت ندارد بی کسی مجتبی را
این طفل از روز نخست آفرینش
دیوانه کرده هم غریب هم آشنا را
این کیست که شد روضه خوان او خدا و
با ماجرایش پاک کرده انبیا را

نه شیعه، نه زهرا، نه حیدر، نه پیمبر
او را خدا هم دوست دارد جور دیگر‌ای نام تو حک گشته روی بال فطرس
تو آمدی و شد عوض اقبال فطرس
تو کیستی که تا دو چشمت باز گردید
یک لحظه طی شد، راه چندین سال فطرس
آن حسرت و خانه به دوشی‌ها می‌ارزید
خوش بود، چون حوا و آدم، فال فطرس
دور سرت می‌گشت و می‌خوردند حسرت
یک عرش در آن لحظه‌ها، بر حال فطرس
تو بال و پر دادی شکسته بال‌ها را
داری فراوان دور خود، امثال فطرس

باز است بر عالم، کرامت خانه تو
خوش عاقبت شد، هر که شد دیوانه تو

قربان آن عاشق که درگیر حسین است
قربان آن ملکی که تسخیر حسین است
اصلا ندارد روز محشر گیر و داری
هر کس در این عالم دلش گیر حسین است
باید شود این گونه مصداق شجاعت
وقتی علی مرتضی، پیر حسین است
سر داده و سر پیش ظالم خم نکرده
اسلام مدیون دل شیر حسین است
چشم زمین و آسمان جمعه به جمعه
در انتظار آخرین تیر حسین است

یک روز می‌گردد حسینی کل عالم
گیرد تمام این زمین بوی محرم

کردند غوغایی مسلمانان دینش
پیچیده در عالم صدای اربعینش
اعجاز یعنی اینکه او در نصف روزی
جا داد دنیا را میان سرزمینش
او کیست زرتشتی، یهودی و مسیحی
گشتند مثل شیعیان صحرا نشینش
این گریه‌ها داده نتیجه، دارد عالم
دیوانه می‌گردد از اسم دلنشینش
دنیا گلستان می‌شود وقتی شود پُر
از سینه زن‌های قیامت آفرینش

این عشق پاینده است تا روز قیامت
از ماه هم دل برده، مصباح هدایت

او شهریار عالم و خوبان سپاهش
با آبرو‌های دو دنیا در پناهش
می‌خواست دست قاتلش را هم بگیرد
آری رسیده بر همه خیر و صلاحش
با دست خالی هیچ کس بیرون نیامد!
چه سفره‌ای انداخت او در قتلگاهش
خوردند نانش را، نمکدان را شکستند
شد هلهله تنها جواب آه آهش
آه‌ای فرات بی وفا، آتش بگیری
از تشنگی شد دود، عالم در نگاهش

گل بود، تیر و سنگ و نیزه، پرپرش کرد‌ای بشکند دست کسی که بی سرش کرد

شعر از محمد حسین رحیمیان

 

بی تو شکوه مسجد و بتخانه سرد است
دنیای شعر و قصه و افسانه سرد است
حال و هوای مستی و میخانه سرد است
بازار شمع و شعله و پروانه سرد است

بر عالم بی جان دهد گرمی دَم تو
خوابیده دل‌ها زیر زلف درهم تو

از هر چه غیر از عشق دلگیرم کن‌ای دوست
از باده‌ی چشمان خود سیرم کن‌ای دوست
آب لجن زارم تو تطهیرم کن‌ای دوست
با نوکری در بزم خود پیرم کن‌ای دوست

با یاد لب‌های تو آب از باده خوشتر
پیش تو جای دل کسی سر داده خوشتر

قلب زمین در سینه بی عشق تو مرده
بر زلف مشکین تو خالق دل سپرده
از چشمه‌ی چشمان تو خضر اب خورده
در هر پگاهی شمس بر تو سجده کرده

رزق تمام ماهیان را دِه به یک ناز
بر آب دریا عکسی از رویت بینداز

نعم الحبیب این دل گمراه بودی
از کودکی با من رفیق راه بودی
من برکه و تو در دل من ماه بودی
تنها خریدار من و این آه بودی

با من بگو که دوستم داری امیرم
من تشنه‌ی عشق تو، چون خاک کویرم

شعر از سجاد احمدیان

سحرگه مرغ دل زد این ترانه

کشید از سینه، آه عاشقانه

 

همی از شوق دل می‌کرد پرواز

سخن از عشق شه بنمود آغاز

 

همی خواند این غزل در باغ و گلشن

که عید شاه شد، چشم تو روشن!

 

عجب روزی است این روز مبارک!

بر او خوانید یاسین و تبارک

 

همه جان‌ها بر او سازید قربان

که آمد در جهان، شاه جهانبان

 

یگانه‌گوهری از بحر رحمت

خدا بخشیده بر بانوی عصمت

 

دُر یکتای دریای امامت

به پیغمبر، خدا کرده کرامت

 

که حق فرمود: جبریل امین را

که تا زینت دهد عرش برین را

 

بهشت عدن را آذین [۱]نمایند

گره از گیسوی حوران گشایند

 

همه فردوسیان زینت ببندند

ز. شوق عید شه گویند و خندند

 

که داده یک پسر حق، مصطفی را

به او بخشیده جمله ماسوا را

 

که حق مهمان خاطرخواه دارد

شهنشاه است و مهمان، شاه دارد

 

بیامد جبرئیل آن پیک داور

سلام حق رساند او بر پیمبر

 

پس از تبلیغ تبریک فراوان

بگفتا نور چشم توست مهمان

 

برم این جان جان در عالم جان

بُوَد فرزند تو مهمان جانان

 

تمام انبیا در انتظارش

همه جان‌ها به کف بهر نثارش

 

پس آن قنداقۀ سلطان سرمد

گرفت از روی دامان محمّد

 

به سوی قرب حق بنمود پرواز

ببرد آن شاه را با عزّت و ناز

 

سه روز و سه شب او مهمان حق بود

به رویش حق در تحقیق بگشود

 

همان ساغر که لبریز از بلا شد

نصیب پادشاه کربلا شد

 

کشید آن جام، بر عهدش وفا داشت

همیشه راه تسلیم و رضا داشت

 

سر و جان در ره عشق خدا داد

که داد عاشقی در کربلا داد

 

به نامش ختم شد عشق مؤیّد

چنان ختم نبوّت بر محمّد

 

دل «فرخنده» خرسند است از آن رو

که باشد کار و بار حشر با او

 

شعر از فرخنده ساوجی

 

آمد آن که، چون به دنیا آمد

دنیایى به شور و غوغا آمد

 

در جانش نهفته غوغایى بود

تا بر پا کند به دنیا آمد

 

کانونى ز. عشق از پا تا سر

یا مرآت حق سراپا آمد

 

قنداقش به عرش اعلا بر شد.

چون امر از علىّ اعلا آمد.

 

چون عیسى به آسمان‌ها می‌رفت.

چون موسى ز. طور سینا آمد

 

در بازار عشق حق، جان‌بازی

امروز از برای سودا آمد

 

پیمان بسته بود، چون با یزدان

در پیمانش، پای بر جا آمد

 

او پروانه، دین‌فروزان شمعش

تا سوزد، بدون پروا آمد

 

این گوهر ز. مخزن یاسین بود

این مرجان ز. درج لولا آمد

 

گه گوید نبی «حسینٌ منّی»

گه گوید حسین زهرا آمد

 

من عاجز ز. وصف این مولودم

توصیفش به فجر و طا‌ها آمد

 

گریان کرد جمع را، امّا خود

هم‌چون گل، شکفته‌سیما آمد.

 

چون بشْکفت آن گل روح‌افزا

صد‌ها مرغ جان به آوا آمد

 

کای آزادگان! ز. جا برخیزید

با شور و شعف که مولا آمد

 

مولایی دلیر و والاهمّت

تمثالی ز. عشق و تقوا آمد

 

در طف، چون که دید با نامردان

نتوان از در مدارا آمد.

 

یارانش به خاک، چون افتادند

با لشکر به رزم، تنها آمد

 

با نیروى صبر بعد از یک چند

فائق بر شکست اعدا آمد

 

هم امروز نهضتش پا برجاست

هم فردا چو نسل فردا آمد

 

هان! در زیر پرچمش، چون «سرباز»

باید با دو صد تمنّا آمد

 

یا، چون ذرّه در پناه خورشید

یا، چون قطره، سوى دریا آمد

 

بارى؛ زیر پرچمى خون‌آلود

باید با دلى مصفّا آمد

شعر از عباسعلی نگارنده

 

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند.
ولی برای پریدن زمانمان دادند

 

خبر دهید دوباره به بال فطرس‌ها
مجال پر زدن آسمانمان دادند

 

به احترام ملائک امانت حق را
به دست فاطمۀ مهربانمان دادند

 

بدون واسطه امشب کنار سجاده
تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

 

قسم به بوسۀ لب‌های سبز پیغمبر
برای بردن نامت زبانمان دادند

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

برای آن که بیابیم ما خدایت را
گرفته‌ایم نشانی ردِ پایت را

 

برای آن که به سمت خدایشان ببری
گرفته‌اند ملائک نخ عبایت را

 

و جبرئیل دلش تنگ می‌شد‌ای آقا‌
نمی‌شنید اگر یک شبی صدایت را

 

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تو را به سجده درآیند یا خدایت را

 

زمین به دور خودش چرخ می‌زند تا که
نشان دهد به سماوات کربلایت را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

به بوم عشق به مژگان‌تر کشید تو را
به وقت نافله‌های سحر کشید تو را

 

نه از برای زمین‌ها و آسمان‌ها بود
فقط برای خودش بود اگر کشید تو را

 

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد
که از جمال خودش خوب‌تر کشید تو را

 

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی
که زینب آمد و یکباره سر کشید تو را

 

برای آنکه نشان زمینیان بدهد
سوار نی شدی و در سفر کشید تو را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

تو آسمان بلندی و ما کبوتر‌ها‌
نمی‌رسند به بالای بامتان پر‌ها

 

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود
توسَل سر سجادۀ پیمبر‌ها

 

شریعت از سخن تو حیات می‌گیرد
تویی که جاذبه بخشیده‌ای به منبر‌ها

 

تو جای خود که قیامت کسی نمی‌داند
کجاست حدِّ نصاب مقام قنبر‌ها

 

تو مثل کعبۀ سیّار آسمان بودی
که در طواف تو بودند جملۀ سر‌ها

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود
تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

 

حکایت من و چشمم حکایت عبد است
حکایت تو و چشمت حکایت معبود

 

و قبل از آنکه شود جبرئیل حاجی عشق
کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

 

یکی ز. گریه کنان مُحرمت موسی
یکی ز. مرثیه خوانان ماتمت داود

 

به نیت همۀ خانواده، پیغمبر
«حسین منی انا من حسین» می‌فرمود: امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

رسیده است زمان غروب عاشورا
چه می‌کشد ز. وداع تو زینب کبری

 

تو روی شانۀ جبرئیل منزلت داری
به زیر این همه نیزه چه می‌کنی آقا؟

 

میان این همه نیزه که رو به پایین‌اند
صدای زینب کبراست، می‌رود بالا

 

حسین توست بله، باورش اگر سخت است
مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

 

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد
گذاشت روی گلوی بریدۀ لب‌ها را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

شعر از علی‌اکبر لطیفیان

حمد و شکرِ مزید یکتا را

خالق واهبُ العطایا را

که عطا کرد روزیِ ما را

آفرید آیۀ تولا را

کربلا داد و ذکر مولا را

 

او بما حِسِ ناطقه داده

رحمه الله واسعه داده

 

آن خدایی که هل اتا بخشید

چارده بار مصطفا بخشید

عترتِ ختم الانبیا بخشید

مرتضی داد و مجتبی بخشید

او به ما شاه کربلا بخشید

 

آنکه مه پارۀ ولایت شد

صاحب پرچم هدایت شد

 

کیست مولودِ ماه پاره، حسین

عرش حق را چو گوشواره، حسین

آنکه دارد به دل نظاره، حسین

جبرئیلش کند اشاره، حسین

نغمه دارد به گاهواره، حسین

 

هدیه قبل از ولادتش دادند

وعده‌های شهادتش دادند

 

روزی از روز‌ها همین مولود

روی دامان مصطفی خوش بود

بوسه می‌زد نبی بر او به سُرود

مدح او داشت با سلام و درود

مَلَکِ وحی خواست اِذن ورود

 

آمد و گفت: نزد پیغمبر

می‌شود کشته این پسر آخر‌ای ز. حکمت نهاده بر تو خدا

لقب خوبِ سید الشهدا

این تو هستی سفینه السُعدا‌ای به راه خدا فنا و خدا

وی ز. نسل اَعَزَّکم بِهُداه

 

به خدا نازنین امامِ منی

آسمانی‌ترین امامِ منی‌ای ز. بابا به ما تو باباتر

پدر مهربان‌تر از مادر

مایۀ شادمانی حیدر

علت تشنه کامی کوثر

همۀ دلخوشیِّ پیغمبر

 

او سراپات از چه می‌بوسد

جای شمشیر را که می‌بوسد‌ای که بر تو جهان گریسته‌اند

همه پیغمبران گریسته‌اند

بر تو اهل جنان گریسته‌اند

همۀ مومنان گریسته‌اند

اولیا هر زمان گریسته‌اند

 

به زبانِ همه سروده شدی

در کتاب خدا ستوده شدی‌ای تمام حقیقت قرآن

هم صراط و طریقت قرآن

رمز و راز شریعت قرآن

مدح و وصف و فضیلت قرآن

نام تو هست زینت قرآن‌ای تو نزدیکتر ز. حبل ورید

السلام علی الحسین شهید

 

آمدی کِشتی نجات شوی

خون دهی چشمۀ حیات شوی

جان دهی برگۀ برات شوی

از کرم شافع ممات شوی

مظهر ذات و هم صفات شوی

 

به خدا راه بندگی با توست

بهترین سبک زندگی با توست

 

هیچ گه لفظ من نمی‌گفتی

خطبه نزد حسن نمی‌گفتی

پیش مولا سخن نمی‌گفتی

حرفی از پیرهن نمی‌گفتی

سخنی از کفن نمی‌گفتی

 

عاقبت بی کفن شدی آقا

پاره پاره بدن شدی آقا

 

زیر نیزه به پیکرت چه گذشت

بر سر نیزه بر سرت چه گذشت

زیر خنجر به حنجرت چه گذشت

تَهِ مقتل به خواهرت چه گذشت

به سر و روی دخترت چه گذشت

 

معجر دخترت کشیده شده

نالۀ مادرت شنیده شده

شعر از محمود ژولیده

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.