سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

نوروز با کتاب؛

«برادر انگلستان» نخستین رُمان قزوه که باعث تعجب خوانندگانش شد

«برادر انگلستان» نخستین رمان علیرضا قزوه است که توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۶ به چاپ رسید.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، زندگی در کتاب ها دنیای دیگری دارد. ایام نوروز به خصوص حال و هوای بهاری لذت نشستن در کنار پنجره و نوشیدن یک فنجان چای با طعم کتاب را به شما می‌دهد.

همه ما علاقه به خواندن کتاب های مختلف و هیجان انگیز در روزهای گوناگون را داریم به خحصوص اگر آن روز , ایام عید نوروز باشد که قطعا لذت خواندن آن کتاب را برای ما خاطره انگیز خواهد کرد .اگر علاقه‌مند به خواندن کتاب هایی با حال و هوای تاریخی و انقلابی هستید, باشگاه خبرنگاران جوان کتاب « برادر انگلستان » را به شما پیشنهاد می کند که در ادامه به معرفی این کتاب می پردازیم.

برادر انگلستان

رمان «برادر انگلستان» به قلم علیرضا قزوه و توسط انتشارات سوره مهر در اردیبهشت ۱۳۹۶ و با قیمت ۱۸ هزار تومان به چاپ رسید. این کتاب نخستین رمان قزوه است که به روایت وقایع پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌پردازد و تا روز‌های پس از انقلاب نیز ادامه دارد.

در روزهای نمایشگاه کتاب تهران این کتاب با گمانه زنی هایی همراه بود زیرا فکر می کردند این کتاب قصد کنایه به رئیس جمهور را دارد و خواستند که این کتاب را از غرفه سوره مهر جمع آوری کنند .

سید صادق رضایی ( مدیر حوزه هنری استان تهران) درباره کتاب « برادر انگلستان»  نوشت: « من معتقدم باید اسم دیگری مانند «کهن دژ» روی آن گذاشته می شد زیرا عده ای اهل قضاوت هستند به صرف نام رمان، آن را نمی خوانند.»

محمد کاظم مزینانی (نویسنده برگزیده جایزه جلال آل احمد) درباره کتاب « برادر انگلستان»  نوشت: «می توانم به قید قسم مدعی باشم و آن اینکه نخستین اثر داستانی علیرضا قزوه به مراتب از آخرین آثار بسیاری از داستان نویسان مدعی قوی تر و غنی تر است.»

یوسف علی میرشکاک (شاعر، نویسنده و منتقد ادبی) درباره کتاب « برادر انگلستان»  نوشت:  « اگر در این چهل سال، پنج رمان موفق داشته باشیم، یکی از آن‌ها رمان برادر انگلستان علی رضا قزوه است. هنوز باور نمی‌کنم که این رمان را چه طور نوشته! آدمی که رمان نمی‌خواند و کارش این نیست و ما بیشتر به عنوان شاعر می‌شناسیمش در اولین قدم رمانی بنویسد به این درجه از موفقیت و از همه عجیب‌تر این که چفت و بست رمان کاملا دقیق و اصولی است.

نثر رمان عالی است. یک هنر دیگر این رمان تعدد شخصیت‌هاست، برخلاف بسیاری از نویسندگان که در رمان‌شان خیلی هنر کنند دو سه شخصیت را بیشتر نمی‌توانند برجسته کنند این رمان بیشتر از بیست، سی شخصیت دارد که هر کدام مستقل‌اند و خودشان‌اند و هیچ کدام‌شان هم کلیشه نیستند. علی رضا قزوه این‌طور که دارد پیش می‌رود آثارش از خودش بزرگ‌تر است. به اعتقاد من هرکس که رمان‌خوان حرفه‌ایست باید این رمان را بخواند.»

قسمتی از کتاب:

حالا در اتاق‌های پایین آن حیاط عروس عبدالاحد جا خوش کرده بود و اتاق کوچک ماه‌لقا را چراغ کوچک چشمان اسماعیل روشن کرده بود. همین بود همه‌ی سهم ماه‌لقا از کودتا؛ همین بود همه‌ی سهم ماه‌لقا از زندگی، از خوشبختی. اما ماه‌لقا امانت‌دار بود. همین امانت‌داری باعث شد که منیژه بعد از چند ماه دستبند و گوشواره‌ی جمیله را به امانت به ماه‌لقا بسپارد. حتی راضی بود که ماه‌لقا در روزهای سخت آن را خرج زندگی‌اش کند. اما، ماه‌لقا چشمش به این زرق و برق‌ها نبود. حتی یک بار هم در همان زندگی کوتاه چند ساله‌اش با کربلایی به دلش نیفتاد که از کربلایی بخواهد تا برایش گردنبندی، النگویی، چیزی برای روز مبادا بخرد، الّا همان حلقه‌ی کوچک ازدواجش با کربلایی که چند ماه بیشتر در دست ماه‌لقا دوام نیاورد. در روزهای سخت فروختش به مفت و رفت. اصلاً نگاه کردن به آن حلقه ماه‌لقا را رنج می‌داد؛ خاطره نبود، زخم بود، توهین و بی‌اعتنایی بود آن حلقه؛ حتی نگاه کردن به آن نفس‌تنگی می‌آورد برای ماه‌لقا.

چند ماه بعد باز انگار این زن‌عمو کشور بود که سلیمان، شاگرد کارگاه نمدمالی بازار، را، با آن قیافه‌ی کریه و زشت و سرِ تاس و هیکل قناس، فرستاد خواستگاری ماه‌لقا. سلیمان دیدنش هم کفاره داشت. خواستگاری اصلاً سر نگرفت و ماه‌لقا این بار محکم ایستاد و به آن تن نداد. حق با ماه‌لقا بود. نگاه کردن به سلیمان عمر را کم می‌کرد. گل‌عنبر هم به این وصلت رضا نبود. لابد باید روزی چند نوبت چشمش می‌افتاد به جمال سلیمان. شاید هم اگر ماه‌لقا به خواستگاری سلیمان رضا می‌داد، آن وقت آن‌ها می‌شدند سه نفر و قاعده‌ی بازی باز به هم می‌خورد. شاید چند صباح دیگر سلیمان ادعا می‌کرد که یکی از اتاق‌های طبقه‌ی پایین مال آن‌ها باشد. این بود که گل‌عنبر هم بنای ناسازگاری را گذاشت که این آدم باید برود دختر شاه پریان را بگیرد با این جمال و حُسن و ملاحت! به قول گل‌عنبر، با آن بر و رو اسمش را باید می‌گذاشتند حضرت یوسف.

انتهای پیام/

برچسب ها: نوروز98 ، کتاب ، ادبیات
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.