سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

یادداشت؛

تحقق آرزویی دیگر!

محمد امین درویشی کودک ویلچرنشین ارومیه‌ای که آرزو کرده بود می‌خواهد سیامند رحمان را از نزدیک ببیند، آرزویش برآورده شد.

به گزارش خبرنگار  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از ارومیه ،آرزو داشتن یعنی تلاطم، یعنی بی قراری، یعنی ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام، اینکه برسی و آرام بگیری، این هروله تمام شود، هروله رسیدن به سیامند رحمان! یکی از خوشبختی های آدم این است که « آرزوهای گفتنی» داشته باشد. آرزوهایی که بتواند در موردشان حرف بزند. بنویسد... مثل محمد امین درویشی کودک ویلچرنشین ارومیه ای که برای خانه آرزوهای موسسه خیریه رفاه کودک ونوجوان ارومیه نوشته بود می خواهد  سیامند رحمان را از نزدیک ببیند.

در روزهایی که اندازه کافی زندگی هایمان اندوه و حسرت و حرمان دارد، محمد امین با وجود برخورداری از کلکسیونی از نداری ها... نه کاپشن آبی برای زمستان در راه آرزو کرده بود و نه پوتین هایی چرمی برای روزهای برفی... آرزو کرده بود تا سیامند رحمان قهرمان وزنه برداری معلولین جهان را از نزدیک ببیند و بقول محمد علی بهمنی بشیند کنار دست سیامند و بگوید" حرف بزن، ابر مرا باز کن/ تشنه یک صحبت طولانی ام...".

بر خلاف ما قبیله بزرگ و سرسخت غیر معمولی ها، ما که هزار ساله به دنیا می آییم، تکیده و فرتوت نفس می کشیم، شبها بیداریم و روزها جان می کنیم، با هر نفس غم تازه ای به جانمان می نشیند، آدمهای غمگینی هستیم مبتلا به نداشتن و به دست نیاوردن و از دست دادن. ما مرده به دنیا می آییم، کمی وقت طبیعت را می گیریم و بعد یک اسم می شویم و یک سنگ، تازه اگر خوش شانس باشیم. محمد امین درویشی و بچه های  موسسه خیریه رفاه کودک و نوجوان ارومیه که در جشن شب یلدا حسابی شادی کردند و سیامند رحمان که پهلوانانه مسیر سخت و برفی اشنویه تا ارومیه را برای برآورده کردن آرزوی یک کودک طی کرده بود، زندگی چیزی فراتر از یارانه،گرانی، دلار، مسئولین به خواب رفته و... است. زندگی همان بهت محمد امین بود در موقع دیدن غیرمنتظره سیامند، زندگی همان شور و شوق مددکاران موسسه بود برای تحقق رویای خوابهای کودکی بیمار در دل فقر و نداری...!

محمد امین که آرزویش را خواند به یکباره سیامند رحمان از در وارد شد. بهت و حیرت در چشم های محمد امین موج می زد. چیزی شبیه خواب بود. سیامند او را بغل کرد. بوسید و دستش را گذاشت روی دسته ویلچر محمد امین، دستهای بزرگ قوی امنش را.گذاشت کنار دستهای ترد و کوچک پسرک. پسر دلش ضعف رفت برای دستهای قهرمان، با خودش فکر کرد چه دستهای بزرگی، اگر دستهایم گم شوند در این دستها چه دنیای آرامی... آرام تر از کوچه پس کوچه های محله کشتارگاه!

دیروز سیامند برای محمد امین حکم بهار را داشت در دل پائیز. برای او لحظه ای دلربا تر از انداختن حلقه گل دورگردن اش توسط سیامند نبود. هنوز منگ بود و متحیر برآورده کردن آرزوی اش. تصور می کرد همه چیز یک خواب است... اما نبود! سیامند کنار دستش، نزدیکتر از صفحه تلویزیون که همیشه او را از آنجا می دید، دست در دستش برای او از لذت خواستن و تلاش حرف می زد. محمد امین احتمالا موقع خداحافظی سیامند که وقت زیادی را کنار بچه های موسسه در جشن یلدا یشان شریک شد، با خودش گفته این شهر بی تو بوی انقراض می دهد... بوی کهنگی و محرومیت همان کوچه پس کوچه های کشتارگاه....!

آرزویی دیگر به همت  موسسه خیریه رفاه کودک و نوجوان ارومیه در مراسمی باشکوه و خاطره انگیز برآورده شد تا خانه آرزوها به خودش ببالد که چه سهم بزرگی در رسیدن بچه های جغرافیای فقر به آرزوهایشان دارد... دیروز علی کوچولو و امروز محمد امین و فردا...!

انتهای پیام/

تحقق آرزو ها در موسسه خیریه رفاه کودک و نوجوان ارومیه 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.