مریم ذوالقدر آموزشیار کلاس نهضت سوادآموزی شهید زنده ای است که شهادتش را روایت می کند.
به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از شیراز؛ سهم نهضت سوادآموزی فارس در ۸ سال دفاع مقدس ۲۸ نفر است.
۴ نفر از آموزشیاران سوادآموزی فارس با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل به شهادت رسیدند.
در حالی که کشتن زنان و کودکانی بی دفاع جنایتی هولناک محسوب میشود ۲۰ زن، ۴ کودک بی پناه هم دریک کلاس سوادآموزی ده پیاله واقع در جنوب شیراز بر اثر حملات موشکی رژیم بعث عراق در ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۵ شهید شدند.
مریم ذوالقدر آموزشیار آن کلاس است جانبازی که از او به عنوان شهید زنده نام برده میشود.
از آن روز همان قدر به خاطر میآورد که برایش روزی از روزهای خدا بود که با امید آغاز کرده بود. کلاس هم همان روال همیشگی بود بعضی آمده بودند و بعضی نیامده بودند. کلاس با ۲۰ بانو در سنین مختلف و ۴ کودک شیطان که هم میخواستند مثل مادرانشان درس بخوانند و در دفتر هایشان بنویسند آغاز شد.
بعد از آن را در خاطر ندارد، تا زمانی که پانزده روز بعد در بیمارستان به هوش آمد و ناباورانه میخواست بداند چرا در بیمارستان است؟
مریم ذوالقدر درباره علت ورودش به عرصه سواد آموزی در گفتگو با خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از شیراز؛ گفت: در سال ۱۳۵۸ قبل گرفتن دیپلم با پیام امام خمینی (ره) مبنی بر ضرورت ریشه کن شدن بی سوادی، تصمیم گرفتم در این امر دخیل باشم. امتحان دادم و در امتحان آموزشیاری نهضت سوادآموزی پذیرفته شدم، اما بعد از گرفتن دیپلم از من قبول نکردند و من دوباره امتحان دادم و قبول شدم و از مهر ۶۳ آغاز به کار کردم.
از لذت اینکه توانسته بود در آن به عدهای کمک کند تا از نعمت سواد بهرهمند شوند گفت تا اینکه به ۲۹ بهمن ۶۵ رسید، با اندوه ادامه داد: کلاسی در ده پیاله شیراز داشتم، این کلاس در اتاقی واقع در یک منزل مسکونی قرار داشت.
این نکته را هم به خوبی در خاطر داشت که روز قبل از حادثه آقای ملک پور صاحبخانه به او گفته بود: اگر آژیر قرمز زدند شما بی معطلی به سنگر داخل حیاط بروید احتیاجی نیست اجازه بگیرید.
آن قدر سرگرم آموختن بودند که حتی صدای آژیر قرمز را نشیدنده بودند.
با اندوه ادامه داد: از لحظه بمباران چیزی به یاد ندارم وقتی به هوش آمدم در بیمارستان و در بخش مراقبتهای ویژه بودم، متوجه شدم پاهایم قطع و کلاس بمباران شده است.
اشک در چشمانش حلقه زد و ادامه داد: درست است که از لحظه انفجار چیزی به خاطر ندارم، اما! خوب میدانم آن روز چهارشنبه و هوا ابری بود و بیست نفر نوسواد در سنین مختلف به همراه ۴ کودک در کلاسم بودند. ۲ تا از خانمها یکی ۵ ماهه و دیگری ۹ ماهه باردار بود.
در حالی که سعی میکرد جزییات بیشتری از آن روز به خاطر آورد، افزود: خانواده به من گفتند مرا هم همراه با دیگر شهدا به سردخانه بردند و در آنجا پی برده بودند زنده هستم و ضربان قلب دارم بلافاصله مرا به بیمارستان بردند و در آنجا پاهایم را به علت کوبیدگی شدید قطع کردند.
در پاسخ این که وقتی به شهادت سواد آموزان پی بردید چه حالی داشتید، گفت: کسی به من چیزی نگفت، البته من در آن روزها هوش و حواس درستی نداشتم با جراحتهای بسیار در حالت کما بودم.
زمان مراسم روز شهدا را ناباورانه از رادیو میشنود، به خوبی به یاد دارد که در آن روزها که در بیمارستان بوده خانواده شهدا به دیدارش آمده بودند، اما به او چیزی نگفته بودند. از آقای ملک پور صاحبخانه به عنوان یکی از کسانی که در بیمارستان با او ملاقات کرده نام برد و گفت: خانم ملک پور هم به همراه دخترش سواد آموز کلاسم بودند آقای ملک پور که در بیمارستان به دیدارم آمد فقط درباره آن روز گفت: من بچه کوچکم را که بهانه مادرش را گرفته بود تا سر خیابان بردم تا به طریقی سرگرمش کنم تا سرکوچه رفتم صدای انفجار را شنیدم وقتی به عقب برگشتم دیدم همه منطقه را غبار گرفته است.
هر چند خودش معنای صبوری را با تارو پود درک کرده است، اما! درباره صبر مرحوم مادرش گفت که در شهریور ۶۵ خبر شهادت فرزندش را در عملیات به او داده بودند. مادر هنوز گریان و چشم انتظار آمدن جسد فرزند شهیدش بوده که به او گفته بودند امکان دسترسی به جسد نیست و جسد در زیر کانال مانده است. در حین چشم انتطاری، دخترش بر اثر موشک باران رژیم بعث عراق هر دو پایش را از دست میدهد. انتظار مادر برای دیدن جسد فرزندش ۱۰ سال طول میکشد، اما خوب به خاطر دارد که مادر همه لحظات سخت زندگی میگفت: راضیم به رضای خدا.
مریم ذوالقدر با باور این جمله لحظهها را سپری و ۱۲ سال بعد ازدواج کرد با کسی که او هم با فضای جبهه و جنگ به خوبی آشنا است.
حاصل این ازدواج یک پسر ۱۵ سال است.
او با بیان این که خانواده کانونی گرم و تکیه گاهی محکم است، گفت: مشکل من به عنوان یک جانباز بیرون خانه به دلیل نداشتن زیر ساختهای مناسب شهری برای معلولان است که عبور و مرور در خیابانها را واقعا مشکل میکند.
سالها گذشته و مریم ذوالقدر با امید و شکرگزاری از داشتن فرصتهای زندگی لحظهها را سپری میکند و معتقد است هر کس به سهم خود باید برای حفظ، آباد سازی و پیشرفت وطنی که ارمغان هزاران لاله گلگون کفن است، گام بردارد.
انتهای پیام/ن