سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت خواندنی از واقف بزرگ ایران/ حساب و کتاب این باغ با امام حسین(ع) + تصاویر

در مطلب زیر خاطرات میرآب مرحوم حسین ملک درباره این واقف بزرگ ایران را می خوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مطلبی که می خوانیدگفتگو با میرآب مرحوم ملک است: 

انارها سرخ، هلو و آلوها رسیده، انجیر و انگورها شیرین شده اند. گردوها در حال رسیدن هستند و آلبالوها سرشاخه‌ و روی پارچه‌های زیر درخت در حال خشک و تبدیل شدن به آلبالو خشکه هستند. گوشه باغچه، انبارخانه کنده های هیزم‌ درختان است. کنده و شاخه‌های هرس شده درخت‌ها که به قول سید رضا هرکدامشان حساب‌کتاب و صاحب دارد. چوب‌هایی که آتش دیگ شله مشهدی همسایه‌ها برای ماه محرم را گرم می‌کند.

سید رضا می‌گوید: «حساب‌وکتاب این چوب‌ها با امام حسین(ع) است. همان‌ آقایی که یک‌عمر این دل به عشقش گرم و این چشم به شوق دیدارش تر شده است.» لهجه شیرین نیشابوری‌اش را در مشهد گم نکرده و می‌گوید: «ماشین خریده بودم نه برای اینکه سوار بشوم و در این دنیا زود به مقصد برسم. برای اینکه اگر ریا نباشد به بار آخرتم زود برسم. می‌پرسی چطور؟ هفته‌ای نبود که به نیشابور نروم و حال تک‌تک اقوام را نپرسم. صله ارحام سفارش خدا و اهل‌بیت (ع) است.  آن ماشین مرکب من برای لبیک گفتن به این سفارش بود. مؤمن و بی‌خبری از اقوام؟! مگر می‌شود. حالا دیگر چشمانم سو ندارد. ماشین را فروختم. شماره تلفن دوست و آشنا را با ماژیک درشت روی کاغذ نوشته‌ام و گذاشته‌ام همین‌جا در سبدی که کنار دستم می‌گذارم تا جلوی چشم باشد. هر از گاهی با این‌یکی مرکب یعنی تلفن همراهم تماس می‌گیرم و خوش‌و بش می‌کنم.» اینها را می گوید و لبخند می زند.

آب قنات می‌بردم

پیرمرد شیرینی است، می‌مانی از او درباره ملک بپرسی یا سکوت کنی و حرف‌هایش را بشنوی. انگور، آلبالو و آلوی تازه چیده و شسته شده را تعارف می‌کند و می‌گوید: «من و خیلی از اهالی این محله زارع مرحوم ملک بودیم. خیلی‌هایشان به رحمت خدا رفته‌اند. من هم متولد سال 1313 هستم و معلوم نیست تا کی مهمان دنیا باشم. بیشتر املاک اینجا متعلق به مرحوم ملک بود. خودم در نیشابور زمین داشتم اما اینجا ماندگار شدم.

5 سال تمام هرروز به عنوان میرآب خانه ملک می‌رفتم.» درباره دلیل رفت‌وآمد 5 ساله می‌گوید: خانه حاج حسین در ارگ بود، روبه‌روی باغ ملی مشهد. برای زمین‌هایش داروغه تعیین کرده بود به قول شما شهری‌ها،‌ سرکارگر. بین کارگرها دنبال کسی می‌گشتند که اگر کاری به او سپردند بی‌کم‌وکاست انجام دهد. قرار بود هرروز صبح آب مظهر قنات وکیل‌آباد از اراضی ملک را با مقداری شیر و ماستی که از 2 گاو ماده می‌گرفتند برای مرحوم ملک در ارگ ببرم. ملک عادت داشت صبح به صبح یک لیوان آب قنات بنوشد.

دقیق بود و از طعم و رنگ آب متوجه می‌شد، آب قنات اوست یا نه.  زمستان یک سال که برف شدیدی باریده بود نتوانستم تا مظهر بروم از 50 متر پایین‌تر آب برداشتم. صدایم زدند که حسین آقا ملک با تو کار دارد. هیچ‌وقت نشنیدم بگوید «من»، فقط می‌گفت «بنده». نگاهی کرد و گفت:‌ «پدرجان! این آب قنات بنده نیست. اگر هم باشد آب مظهر قنات نیست اگر از عهده این کار برمی‌آیی که هیچ، اگرنه کس دیگری را مأمور کنیم. جدی اما کاملاً محترمانه گفت.

کار بی‌عیب و نقص انتظار داشت. مرد سفره‌داری بود. هرروز کمِ‌کم 70 مهمان سر سفره‌اش بودند. گاهی هم با حساب‌وکتاب امروزی 2700 پرس غذا در آشپزخانه‌اش می‌پختند. مهمان، خدمه، کارگرها و زارع‌ها هم از غذا بی‌نصیب نبودند. هرروز صبح راهی عمارت می‌شدم و گاه تا حوالی ظهر می‌ماندم تا اینکه مرحوم ملک از مشهد به تهران رفت و ماندگار شد.»

ای‌کاش‌های ما

حرف‌های تفضلی مؤیّد دیانت ملک است: «چهره حسین آقا ملک را خوب به یاد دارم وقتی عبای قهوه‌ای روی دوش‌هایش می‌انداخت. زمستان و تابستان کرسی می‌گرفت. تابستان‌ها گرمای کرسی عمارت ولرم بود. آفتابه،‌ لگن مسی خوش‌نقش‌ونگار قدیمی هم کنار کرسی داشت. وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند.» از ای‌کاش‌های اهالی وکیل‌آباد می‌گوید: «وقتی حسین آقا آمد تهران ما همان‌جا سرِ زمین‌های کشاورزی به کشت و کار خودمان مشغول بودیم.

یک روز تصمیم گرفت،‌60 هکتار از زمین‌هایش را به چند مشتری بفروشد. بعدها شنیدم ازآنجاکه چشمان ملک سو نداشته آن‌ها یک نقطه جلو 60 گذاشته بودند و 600 هکتار از زمین‌ها را صاحب شدند، خدا عالم است این‌ها را شنیدیم و راست و غلطش را فقط خدا می داند اما وقتی این زمزمه از مالکان جدید به گوش ما رسید که گفتندصاحب‌خانه‌هایمان نیستیم و بهره‌ای از زمین‌ها نمی‌بریم، نگران شدیم. خبر نگرانی ما به گوش ملک رسیده و گفته بود شما مالک خانه‌های خودتان هستید و نگران نباشید.

این‌طور نبود که بگوید ملک را فروخته‌ام و دیگر ربطی به من ندارند. مالکان جدید هم بعدازآن گفتند: قبل از این کشاورز مَلک بودید بعدازاین برای ما کارکنید. کاش ملک سند خانه‌ها را همان وقت به نام ما می‌زد. بعدها سند بعضی ملک‌ها را با دوندگی خودمان گرفتیم.»

366 پارچه قلعه

ضعف دوره سالمندی فرصت دیدار سید و امام را کمتر کرده است: «قبلاً گاهی هرروز به دیدار حضرت می‌رفتم اما حالا 10،‌15 روز یک‌بار. نزدیکم اما دل‌تنگ دیدارشان هستم. هر بار حرم می‌روم سر مزار مرحوم ملک هم فاتحه می‌خوانم.» تفضلی از نمازهایی که هر روز برای حسین آقا ملک می‌خواند، می‌گوید:‌ «ملک ارباب بدی نبود. حواسش به رعایت حق زارع بود. نصف برداشت مال زارع بود. نه زور می‌گفت نه زیاده می‌خواست. به زندگی شخصی رعیت هم دخالت نمی‌کرد. ندیدم یک‌بار هم خلقش تنگ شود و تند حرف بزند همه را باجان صدا می‌کرد، بازارچگان، پدر جان و ... 366 پارچه قلعه داشت ازاینجا یعنی وکیل‌آباد تا گناباد، فلکه پارک و حتی املاکی در خارج داشت. مِلک‌های ملک همه پرآب بودند. دارایی ملک زیاد بود. اموال و املاک زیادی هم وقف کرد. ملک ارباب ما بود اما حالا هرروز صبح، ظهر و شب پیش من 2 رکعت نماز هدیه دارد. چیزی به من نداده اما از زمین او باقوت بازو روزی بردیم، می‌خواهم پیش وجدان خودم راحت باشم.» سید رضا تفضلی بیشتر روزها تنهاست اما 3 مهمان دارد که خودش به آن‌ها می‌گوید همدم. گربه‌هایی که هرروز از پله‌های بهارخواب خانه باغ کوچکش بالا می‌روند، گوشه‌ای می‌نشینند تا صبحانه،‌ ناهار و شام را از دست سید بخورند.

منبع: فارس

انتهای پیام/

خاطرات میرآب مرحوم حسین ملک درباره این واقف بزرگ ایران

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.