ایشان در بخشی از بیاناتشان در این دیدار با تأکید بر اینکه جامعهی ایرانی با شعر آمیخته است و این خیلی نقطهی قوّت بزرگی است، به عنوان مثال فرمودند در یکی از اعلانهای تسلیت که در روزنامهها چاپ میشوند، شعری بسیار زیبا درج شده بود که نشان میدهد مردم ما تا چه اندازه طبیعت مردم ما شاعرانه است. اما نکته جالب این ماجرا اینجا بود که رهبر انقلاب فرمودند نمیدانم شاعر این شعر کیست ولی حدس میزنم بیدل باشد و این حدس ایشان درست بود. ایشان بدون اینکه شاعر این شعر بشناسند، بر اساس لحن و زبان شعر، نام شاعر آن را حدس زدند. این نشان از دقتنظر و نکتهسنجی رهبر انقلاب دارد.
در متن بیانات ایشان در این خصوص آمده است:
"من یک چیزی یادداشت کردهام و دوست داشتم بگویم این را؛ در یکی از این اعلانهای فواتحی که در بعضی از روزنامهها هست، یک شعری من دیدم؛ بعضیها شعر مینویسند، نظر آدم به طور طبیعی کشانده میشود طرف آن شعر؛ دیدم واقعاً طبیعت مردم ما اصلاً طبیعت شاعرانه است. لحن هم در این بیت شبیه لحن بیدل است، [منتها] نمیدانم این شعر مال چه کسی است:
به صد دام آرمیدم، دامن از چندین قفس چیدم
ندیدم جز به بالِ نیستی پرواز آزادی
چقدر قشنگ است! ندیدم جز به بالِ نیستی پرواز آزادی. خب این روحیهی مردم ما است؛ در اعلان فاتحهشان هم شما میبینید یک شعر به این قشنگی را پیدا میکند [و میآورد]. البتّه حالا شماها که با رایانه و مانند آن سروکار دارید، میتوانید شاعرش را هم پیدا کنید؛ بنده نفهمیدم شاعرش چه کسی است امّا زبان، شبیه زبان بیدل است."
شعر کامل بیدل دهلوی که رهبر انقلاب یک بیت از آن را بر زبان آوردند و آن را تحسین کردند را در ادامه میخوانید.
کیم من؟ شخص نومیدیسرشتی، عبرتایجادی
به صحرا، گَرد مجنونی، به کوه آواز فرهادی
به سر دارم هوای تُرک شوخی، فتنهبنیادی
که تیغش شاخ گلریز است و تیرش سرو آزادی
زمینگیر سجود حیرتم؛ ای چرخ! نپسندی
که گیرد بعد مردن هم غبارم دامن بادی
دل صید آب شد در حسرت شوق گرفتاری
رسد یارب به گوش حلقۀ دام تو فریادی
حریفان! جام افسون تغافل چند پیمودن؟
بهار است، از فراموشان رنگ رفته هم یادی
گرفتاری به قدر رنگ بر ما دام میچیند
ندارد غیر نقش بال و پر، طاووس، صیادی
به صد دام آرمیدم، دامن از چندین قفس چیدم
ندیدم جز به بال نیستی پروازِ آزادی
دماغ شعله از خار و خس افسرده میبالد
غرور سرکشان را بی ضعیفان نیست امدادی
به یک طرز تغافل هر دو عالم را محرّف زن
ندارد قطع الفت احتیاج تیغ جلّادی
بنای اعتبار ما به حرفی میخورد بر هم
به چندین رنگ، میگردد بهار از سیلی بادی
ز سعی جانکنیهایم مباش ای همنشین! غافل
که در هر نالۀ من تیشه دزدیده است فرهادی
جدا زان بزم، نتوان کرد منع نالهام بیدل
چو موج افتد به ساحل، میکند ناچار فریادی
انتهای پیام/