سیزدهم بهمن 1361، دشت چنانه
تا آغاز تهاجم عظیم زمستانی موسوم به «والفجر» در بیابانهای شرق استان میسان کشور عراق، تنها چهار روز باقی مانده است. رسانههای دیداری، شنیداری و مکتوب کشور، عمده سرخطها و سرتیترهای خبریشان را از قول مقامات ارشد کشوری و لشکری به این وعده بزرگ اختصاص دادهاند که؛ «عملیاتِ آتی، آخرین عملیات است و جنگ با پایان موفقیتآمیز آن، به سود ایران خاتمه خواهد یافت!»
قطار، قطار کاروانهای نیروهای داوطلب مردمی از چارسوی ایران پهناور، سوار بر ترن، اتوبوس و حتّی مینیبوس، رهسپار استان خوزستان شدهاند تا ضمن جذب و سازماندهی در یگانهای رزمِ به تازگی گسترش یافته سپاه، در این تهاجم بزرگ حضور داشته باشند. در گرماگرم این هنگامه مردمی، درون «اتاق وضعیت» قرارگاه فرماندهی سپاه 11 قدر، نشستی فوقالعاده و توجیهی با حضور عمده مسئولین ردهها و یگانهای تابعه این سپاه تشکیل شده است که هدف از آن، ارائه آخرین وضعیت زمینِ آوردگاه، آرایش، استعداد و نحوه پراکندگی یگانهای سپاه چهارم ارتش بعث و ... توسط فرمانده سپاه 11 به حاضرین در جلسه است. ستاره این جلسه؛ کسی نیست مگر محّمدابراهیم همّت، آموزگاری بسیجی که در جمع فرماندهان نیروهای مسلّح جمهوری اسلامی به واسطه برخورداری از درک نظامی بالا، قدرت برآورد؛ تجزیه و تحلیل و جمعبندیِ پیچیدهترین مباحث در حوزههای استراتژی و تاکتیک، توانِ مثال زدنی در طراحی انواع مانور به تناسب وضعیت زمین و آرایش و استعداد دشمن، برخورداری از موهبت فنِّ بیان و هنر خطابه و توان ارائه جامع مطلب و اقناع مخاطب به علاوه محبوبیت کم نظیر در جمع رزمندگان بسیجی، از جمله نامورترین ژنرالهای خاکی پوش سپاه انقلاب به شمار میآید.
برای نویسندگان این سطور امّا، آنچه که این جلسه را، فارغ از آن که بر اساس کدامین دستور جلسه تشکیل شده و چه سرانجامی خواهد یافت، جذّاب میکند؛ حضور جوانی است که پشت سه پایه و دوربین بتامووی –به توفیقی اجباری!– ایستاده و تصویربرداری از سخنرانی مفصّل «حاج همّت» را عهدهدار شده است. نوشتیم توفیق اجباری؛ چرا که جوانِ مسلّح به دوربین این حکایت، اصلاً به نیّت حضور در جمع رزمندگان بسیجی در خطوط مقدّم جبهه بود که از تهران کوله بار سفر بست و به جنوب آمد و اگر اجبار گرفتنِ برگه مجوّز بردن دوربین ویدئو به خط در کار نبود، شاید هرگز این «تلاقیِ سعدین» و رُخ به رخ شدن او و همّت، حاصل نمیشد. جان کلام؛ حضرات واحد تبلیغات سپاه 11 قدر که در روز مراجعه جوانِ داستان ما به نزد ایشان، لنگِ یک فیلمبردار کار بلد برای تصویربرداری از جلسه توجیهی فوقالعاده و به کلّی سری همّت با مسئولین تحت امر وی بودند، دادن مجوزِ ورود با دوربین به منطقه جنگی را، منوط به قبول زحمتِ جوان قصه ما برای تصویربرداری از آن جلسه کردند و او هم از سر ناچاری پذیرفت و ... دست آخر که 2 حلقه کاستِ بتا ماکس حاوی سخنرانی مفصّل همت را به حضرات تحویل داد، به این حجّت که او از خیلی «گفتند نگویید»ها مطلع شده، نه تنها مجّوز کذایی را به او ندادند، بلکه مجبور شد تا آخر عملیات در قرارگاه سپاه 11، توفیقِ «حضور اجباری» داشته باشد.
و چه خوش! همین ماندگاریِ از سرِ اجبار در آن قرارگاه، سبب شد تا اوایل بهار 1362 چندین جلسه از جلسات جذّاب و منحصر به فرد همّت با کادرهای تحت امرش، توسط این جوان هنرمند تصویربرداری شود. الغرض؛ نبردهای هولناک والفجر مقدماتی و والفجر-1،
با تمامی تلخیها و حوادث ریز و درشتشان، اینک به تاریخ پیوستهاند. لیکن تنها میراث ماندگار در قابِ تصویر متحّرک از دوران فرماندهی محّمد ابراهیم همّت در آن هنگامه خونین زمستان 1361 تا بهار 1362، حاصل جهدِ بلیغ سوژه محوری این نوشتار است و بس.
اوایل مرداد 1367، تنگه چهار زبر
در گرماگرم ایلغار ارتش عروسکی فرقه تروریستی مجاهدین خلق به خاک ایران زمین، مدافعین خاکیپوش میهن در تنگهای کوهستانی راه استمرار پیشروی تروریستهای تا بن دندان مسلّح جیرهخوار رژیم جنگ افروز صدّام تکریتی را به سمت عمق خاک ایران سد کردهاند. دمای هوا؛ حوالی چهل و پنج درجه، یک دَرِ قمقمه آب؛ در حکم کیمیا و آشفته بازاری در اطراف تنگه، که احدی حال و حوصله گفتنِ جواب سلام تو را هم ندارد. در این وانفسا؛ به تحریک سیّدمرتضی آوینی، یکی از برجستهترین فیلمبرداران جنگی گروه تلویزیونی روایت فتح، به همراه صدابردارش خود را به لبه جلویی منطقه نبرد رسانده تا از این عجیبترین عملیات نظامی ایرانیان طی دوران دفاع هشت ساله، سوغاتی تصویری فراهم آورد و به دست علمدار روایت فتح برساند تا او پس از تدوین و نگارش و قرائت گفتار متن، ماحصل را برای آشنایی مردم ایران با حقایق مکتوم پیکار مرصاد، روانه آنتن پخش کند.
مجموعه مستند جنگی «درخششی دیگر» در چهار قسمت تولید و یک سال پس از آتش بس از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. قسمت دوّم آن مجموعه، که توسط آوینی، «آقا سعید» نامگذاری شد، به همّت همان جوان هنرمندی فیلمبرداری شده بود که محافل سینمایی و تلویزیونی کشورمان، او را در کنار نادر طالبزاده و مصطفی دالایی، یکی از سه تکخال مستندسازان جنگی ایران به شمار میآوردند. اینک که این وجیزه نوشته میشود، قریب به سه دهه از بر باد دادن خاکستر ارتش عروسکی فرقه تروریستی مجاهدین خلق به دست توانای فرزندان سلحشور ایران زمین در پیکار مرصاد سپری شده ... مع الوصف؛ تنها میراث تصویری مستند و به شدّت دراماتیک به جای مانده از آن عملیات، مجموعه مستند جنگی چهار قسمتی «درخششی دیگر» است.
تابستان 1368، همه جای ایران
در آستانه نخستین سالگرد اجرای آتشبس، فیلمی جنگی با نام «دیده بان» روانه اکران سینماهای کشور شده است. داستان فیلم؛ در مورد یک دیدهبان جوان توپخانه است که در گرماگرم عملیاتی سنگین، خود را به لبه جلویی منطقه نبرد رسانده و آن گاه که در مییابد ستونی از نیروهای پیاده تازه نفس دشمن، قصد رخنه به پشت خاکریز همرزمان او و قتلعام آنها را دارند، دست از جان شسته، برای نجات یاران همسنگر، گرای محل استقرار خودش در نزدیکی ستون دشمن را، به توپخانه خودی میدهد. خود به شهادت میرسد، امّا تلاش اهریمنی دشمن را هم به شکست منجر میکند. نویسنده و کارگردان این سینمایی جنگی بسیار خوش ساخت، کسی نیست؛ الّا همان تکخال مستندسازان جنگیای که آخرین اثر مستندش، دوّمین قسمت از مجموعه چهار قسمتی «درخششی دیگر» بود. منتها؛ شاید کمتر کسی از جوانان نسل چهارم پس از انقلاب از این حقیقت مکتوم با خبر باشد، که قهرمانِ فیلم سینمایی به شدّت جذاب دیدهبان، نه یک شخصیت تخیلّی، بلکه انسانی واقعی، ساخته شده از پوست و گوشت و استخوان به نام «اکبر عارفی» بوده است. شهید عارفی دیدهبان خوش چشم و توانای یگان توپخانه ذوالفقار لشکر 27 در جریان عملیات شکوهمند والفجر 8 بود که وقتی مطلع شد واحدهای تازه نفس و تا بن دندان مسلح گارد جمهوری صدّام قصد رخنه به پشت خاکریز مقدّم همرزمانش در حوالی کارخانه نمک فاو را دارند، در اقدامی شهادت طلبانه، گرای محل استقرار خودش را به توپخانه خودی داد؛ خود را فدای جمع یاران کرد و مهاجمین چکمهپوش اردوی صدّام را هم روانه دوزخ نمود.
جان کلام؛ اگر فیلم سینمایی «دیدهبان» توسط سوژه محوری این نوشتار ساخته نمیشد، حماسه سراسر رشادت و افتخار فرجام خونین شهید عارفی نیز، به سان دهها هزار واقعه ارزشمند دوران دفاع هشت ساله، در هزار توی اسناد خاک گرفته آرشیوهای جنگی مدفون باقی میماند و اگر هم بالفرض، روزی روزگاری کسی از شهود آن واقعه در باب آن ماجرا سخنی میگفت، متهم به اسطورهسازی دروغین، از آدمهای زمینی جنگ میشد!
زمستان 1371، اروپای مرکزی
قریب به نه ماه از آغاز پدیده فجیع نسل کشی مسلمین بالکان با حمایت ضمنی آمریکا و متحدین غربیاش از قصابان صربِ بوسنی سپری شده است. با رهنمود رهبر معظم انقلاب، هفته حمایت از مردم مظلوم جمهوری بوسنی و هرزگوین در کشور اعلام شده است. جای جای کشور، هر روز صحنه راهپیماییهای اقشار متنوع مردمان این دیار در حمایت از همکیشان ستمدیده بوسنیایی ایشان، تکرار میشود. در آبان 1371، سه قسمت مثله شده! از سریال مستند جنگی درخشان «خنجر و شقایق» ساخته نادر طالبزاده از آنتن شبکه یک سیما روانه پخش شده است. مجموعهای که حاصل حضور میدانی سازندگان آن به مدت چهل شبانه روز در عمق مناطق جنگزده بوسنی؛ شهرهایی همچون زنیتسا، موستار، ویسوکو و شهر محاصره شده گوراژده بر ساحل رودخانه درینا بوده است.
در چنان هنگامهای، تنها یک سینماگر ایرانی است که با دیدن راشهای مستند «خنجر و شقایق»، رگِ غیرتش چنان به جنبش درمیآید که تصمیم میگیرد یک تنه به اروپای مرکزی برود و فیلمی سینمایی، حاوی روایت دراماتیزه وضعیت مسلمینِ در معرض نسلکشی بالکان را بسازد و به مخاطبین ایرانی ارائه دهد.
«خاکستر سبز»؛ حاصل این جهاد کبیر بود و نویسنده و کارگردانش هم، کسی نبود، جز همان خالق فیلم سینمایی «دیدهبان». جالب است بدانید که تنها فیلم سینمایی تولید شده در قاره آسیا در مورد حمام خون بوسنی تا به امروز، همین اثر نجیب و درخشان کارگردان دیدهبان است!
طی حدود پانزده سالی که از سلّاخی رذیلانه جوانان دانشمند هستهای میهنمان به امر اوباش یانک صهیونی و به دست سگهای دوزخی فرقه تروریستی مجاهدین خلق سپری گشته، سهم سینمای اُسکارپرست و پرمدعای این آب و خاک در به تصویر کشیدن دراماتیزه این جنایت آشکار دشمنان عزّت ملّی و شکوفایی علمی ایران زمین بر پرده نقره فام سالنهای نمایش، چند اثر بوده است؟! لطفاً کسی «بادیگارد» را، به عنوان محصول این سینمای بیهویت و از فرق سر تا نوکِ ناخنِ پا غربزده معرفی نکند! سازندهاش که به قول حضراتِ از ما بهترانِ سینمایی هپروتی این دیار؛ «کارگردانی است که سفارشی» فیلم میسازد و سفارش دهنده هم «سازمان اوج؛ بازوی فرهنگی- هنری سپاه».
باری؛ بادیگارد هم حاصل عرقریزان روحیِ مرد تنهای سینمای انقلاب اسلامی و سازنده «خاکستر سبز» است!
هفت سال از به راه افتادن حمام خون در سرزمینهای بلازده سوریه و عراق و ... توسط کفتارهای تکفیری دست پرورده سرزمین آرزوهای غربزدگان این ملک سپری شده. تکفیریهای نور چشمی اوباما –هیلاری – نتانیاهو و اذنابشان، همان وحوشی هستند که در این سالها نه به صغیر و کبیر شیعه و دروزی و مسیحی و ایزدی رحم کردهاند و نه حتّی به مسلمین سُنّی مذهبی که به نام حمایت از آنها، مرتکب این همه جنایت در حق بشریت شدهاند. و خب؛ فکر میکنید سهم سینمای «های کلاس» و سرشار از حس همدردی نسبت به انسانیت کشور ما، در به تصویر کشیدن مظلومیت ملّتهای منطقه و درندهخویی کفتاران قلّاده شکسته ائتلاف غربی –صهیونی– وهّابی، چند فیلم بوده است؟
پاسخ: هیچ!
بعداز ظهر جمعه بیست و هفتم مرداد 1396، جایی در بیابان خدا
رئیس سازمان اوج خبر دارمان کرد که تک سوار سامورایی مذاق سینمای نبرد بر سر حفظ کرامت انسان، این روزها در گوشهای از بیابانهای حومه تهران، دارد بار دیگر خط شکنی میکند و یک تنه، بارِ تنآسایی سینمای اسکارپرست و هپروتی این دیار را به دوش میگیرد و در ظّل آفتاب سوزان چهل درجه بیابان، از حساسترین صحنههای اثر جدیدش، فیلمبرداری میکند.
این شد که دو نفری و ناخوانده، خودمان را دعوت کردیم سر صحنه «به وقت شام». آقای کارگردان؛ حسابی سرش شلوغ بود و سخت درگیرِ گرفتن انواع نماهای ریز و درشت از آن صحنه تکان دهنده؛ که دست بر قضا، ما به ازای واقعی هم داشته است.
ساعتی در رکابش بودیم و حوالی غروب، سوار بر سمند وطنی، تاختیم به سمت پایتخت امّالقراء. تا رسیدن به دروازههای شهر، موضوع گپ و گفت ما دو نفر، حول محور لجاجت عجیبی است که جناب کارگردان با کل اهل زمین و زمانه دارد. نه بهتان مدعیان صاحب رسانههای نیمهمجاز و مجاز داخلی او را مبهوت میکند، نه دشنامِ دیش سواران لندن نشین و ینگه دنیایی از قماش «من و تو» و «بی.بی.سی» و «صدای آمریکا». این بشر، به حقیقتی سترگ به نام «خمینی» از بن دندان ایمان دارد و لذا، به مانند مقتدای سفر کردهاش اگر کل دنیا به جنگش بیایند و یکّه و تنها هم بماند؛ به راهش که همان راه حق و حقیقت است، پشت نکرده و در کنار بسیجیان پابرهنه جهان اسلام، این مغضوبین همیشه تاریخ، خواب را بر چشم چکمه پوشان ذی الجوشن صفت و کاسه لیسان اردوی استکبار، حرام میکند!
بعد التحریر:
جناب آقای ابراهیم حاتمیکیا؛ یکتا کارگردان به راستی هنرمند سینمای انقلابِ جهان گستر حضرت روحالله الموسوی الخمینی، خداقوت؛ خسته نباشی دلاور!
یا علی مدد
انتهای پیام/