سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

نگاهی به کتاب «با دست‌های خالی» خاطرات شهید طهرانی‌مقدم

دانشمند برجسته، سردار عالی‌قدر، پارسای بی‌ادعا، ورزشکاری غیور، کوهنوردی قهرمان، سربازی خدوم و... همه این صفات و بیشتر از اینها متعلق به مردی است که روزگار مجال نداد تا خدمات بیشتری به رهبر، کشور و مردمش ارائه کند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ وقتی در آبان 1390 آن صدای مهیب را بیشتر اهالی تهران شنیدند کمتر کسی بود که یکی از سرمایه‌های عظیم انقلاب را بشناسد. مردی که میل دیده شدن نداشت و اتفاق «بیدگنه ملارد» باعث شناختش شد.

شهید «حسن طهرانی مقدم» که عنوان پدر موشکی ایران به وی اختصاص داده شده از فرماندهانی است که به خاطر نوع ماموریتش کمتر خاطره یا ذکری از او وجود دارد و همین بر رازآلود بودن شخصیت وی افزوده است. با پرتاب موشک‌های ایران به سمت اهداف تکفیری‌ها دوباره اسم شهید طهرانی مقدم سر زبان‌ها افتاده است.
کتابی با عنوان «با دست‌های خالی» حاوی خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم به کوشش آقای مهدی بختیاری که خود از اهالی رسانه است توسط انتشارات یازهرا ؟س؟ منتشر شده بود که این روزها خوانندگان زیادی پیدا کرده است. در این کتاب خاطراتی از محسن رفیق‌دوست، محمدباقر قالیباف، محسن رضائی، همسر شهید، فرزند شهید و برخی از همرزمان وی خاطراتی نقل شده است. خواندن این کتاب هرچند که قطره‌هایی از دریای وجود آن شهید است خالی از لطف نیست.

جمع و جور و جذاب
«با دست‌های خالی» در 30 بخش و 120 صفحه منتشر شده است. استفاده درست از عکس‌ها و گاهی احکام و نامه‌های مهم، خواندن کتاب را دلنشین و ساده می‌کند. یکی از نقاط ضعف این کتاب وجود «راوی: محفوظ» در برخی خاطرات از شهید است. معمولاً در این گونه کتاب‌ها که به‌عنوان خاطرات و گاه سندی از شهید باقی خواهد ماند، مجهول ماندن راوی اقدام دقیق و درستی نیست. مشخص بودن راوی به خاطره سندیت و اعتبار بیشتری می‌دهد. این نقص البته می‌تواند در چاپ‌های بعدی کتاب اصلاح شود.این اقدام البته به دلیل ملاحظات امنیتی صورت گرفته است چرا که راویان این دسته از خاطرات، عمدتا از همکاران شهید طهرانی‌مقدم در پروژه‌های سری و محرمانه موشکی جمهوری اسلامی ایران محسوب می‌شوند.

وجوه جذاب
یکی از ویژگی‌های مثبت کتاب این است که پس از اتمام خواندنش، تصویر کامل اما کوتاهی از شهید طهرانی‌مقدم در ذهن خواننده شکل می‌گیرد. از رشادت‌هایش در دوران جنگ و راه‌اندازی یگان موشکی سپاه تا فعالیت در باشگاه‌های ورزشی صبا و پیکان و فتح قله‌های سبلان و دماوند. از خاطرات دست اول دوستانش تا استقلالی بودنش و فوتبال دیدن‌های شبانه‌اش.

مراسم عیدی که برگزار نشد
آرزویش این بود که مشت ولایت را هر چه محکم‌تر و پولادین‌تر کند تا وقتی مقام معظم رهبری می‌فرمایند: «‌تهدید را با تهدید جواب می‌دهم» مشت ولایت پر باشد.
رهبری هم فوق‌العاده حاج حسن را دوست داشتند. معظم‌له چه در طول جنگ، آن زمانی که رئیس‌جمهور بودند و چه بعد از رهبری، به نظامی‌ها و افرادی که مخلصانه در جنگ و دفاع خدمت کرده بودند، محبت زیادی داشتند، اما علاقه ایشان به حاج حسن مثال‌زدنی بود.
ایشان همیشه در ایام عید غدیر میزبان مسوولان و مردم بوده‌اند و حتی سفرای کشورهای دیگر هم خدمت ایشان می‌رسند، اما آن سال، بعد از شهادت حاج حسن، چنان متأثر بودند که عید نگرفتند.

استقلالی دو آتیشه
حسین پسر شهید طهرانی مقدم درباره پدرش می‌گوید: «معمولاً فوتبال را با هم می‌دیدیم. بابا استقلالی دوآتیشه بود و می‌گفت: «‌من تو خونه‌ام به غیر «آبی» به کسی نون نمی‌دم» خیلی از مواقع که دیروقت از سر کار به خانه می‌آمد و می‌دید فوتبال از تلویزیون در حال پخش است، می‌نشست و تماشا می‌کرد.

حرفی که چشمان علی پروین را قرمز کرد
طهرانی مقدم در سال 83 رئیس هیات مدیره باشگاه صبا باتری می‌شود. در آن زمان با آدم‌های بزرگ ورزشی جلسه می‌گذاشتند که یکی از آنها آقای علی پروین بود. جلسه‌ای با حضور پروین و طهرانی مقدم برگزار می‌شود. آقای ناصر شهسواری که در این جلسه حضور داشته است می‌گوید:
وقتی علی پروین، حاج حسن را دید، انگار 50 سال است او را می‌شناسد. خیلی خوش‌برخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و با هم شوخی می‌کردند.
بحث ورزشی که شد، علی پروین به کاپ‌های ویترینش اشاره کرد و گفت: «حاج حسن‌آقا! می‌بینی. این کاپ‌ها را زمانی که من در پرسپولیس بودم به‌دست آوردم» حاج حسن گفت: «حاج علی‌آقا! برای آخرتتان چه جمع کردید؟ می‌خواهید این کاپ‌ها و این مقام‌ها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا، من کاپ دارم؟ خب، همه کاپ دارند، آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن این کاپ‌هایتان هست؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیده‌اید؟»
بعد با تواضع خودش را مثال زد و ادامه داد: «من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوان‌ها هستید. بیایید در بخش فرهنگی کار دیگری انجام بدهید» مثالی هم آورد و گفت: «وقتی شما بروید در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید، می‌بینید که مردم چقدر از شما الگو می‌گیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر، شرکت کرده، آنها هم می‌کنند.
آن وقت شما توانسته‌اید جوان‌ها را به نماز جمعه بکشانید. لذا بیایید در بحث فرهنگی کار کنید. همین مقدار که مدال دارید، به همین اندازه هم بیایید، در بحث معنوی و فرهنگ کار کنید، این‌ها دست شما را در آخرت می‌گیرد و انسان را نجات می‌دهد، گره‌گشای انسان است و انسان را جاودانه نگه می‌دارد، والا کاپ را خیلی‌ها برده‌اند و تمام شده است.»
علی پروین که چشمانش قرمز شده بود، گفت: «حاج حسن‌آقا! من رفیقی مثل شما نداشتیم که چنین حرف‌هایی را به من بزند. همه آمدند و به‌به و چه‌چه کردند و رفتند. شما آمدید و دلم را روشن و چشمم را باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. باعث افتخار من است که در کنار شما و در خدمت شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را.»

یکی از بهترین عزیزان رهبری
حاج حسن‌آقا ملاقات‌های خصوصی زیادی با رهبری داشتند البته هر وقت نیاز بود، خدمت ایشان می‌رسیدند، کسی نبود که بخواهد وقت آقا را بگیرد. همیشه می‌گفت: «من وقتی آقا را ملاقات می‌کنم که دستم پر باشد، باید ایشان را خوشحال کنم، چون ایشان مشکلات و سختی‌ها را می‌دانند، هنر آن است که من با دست پر خدمت ایشان برسم.» بعد از شهادت ایشان، همسر حضرت آقا تعریف می‌کنند: آقا آمده بودند منزل برای صرف ناهار که صدای انفجار بلند شد، ما از سر سفره بلند شدیم، بیرون را نگاه کردیم. آقا کمی استراحت کردند و بعد رفتند سر کارشان. شب که برمی‌گشتند، خیلی ناراحت بودند. من پرسیدم چه اتفاقی افتاده، ایشان فرمودند که یکی از بهترین عزیزانم را از دست دادم.»

منبع:صبح نو

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.