سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خط روح الله/25

خاطره شنیدنی ناطق‌نوری از ورود امام(ره) به میهن در 12 بهمن 57 + تصاویر

عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام خاطره‌ای از ورود امام خمینی (ره) به میهن نقل می‌کند که بسیار جالب و شنیدنی است.

به گزارش خبرنگار احزاب و تشکل‌های گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، حجت‌الاسلام‌ علی‌اکبر ناطق‌نوری عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره سختی‌های بردن امام خمینی (ره) از فرودگاه به بهشت‌ زهرا در 12 بهمن 57 می‌گوید که به شرح زیر است:

«در نتیجه فشار جمعیت، ماشین امام خراب شده بود. استارت نمی‌خورد، جوش آورده بود. این ماشین شده بود یک تکه آهن قراضه و نمی‌شد ماشین را هل داد. اصلاً یک سناریوی عجیبی بود. یک وقت دیدیم یک هلی‌کوپتر آمد و نزدیک ما نشست. چون در کمیته استقبال بحث آماده کردن هلی‌کوپتر مطرح بود لذا من منتظر بودم که هلی‌کوپتر بیاید و در واقع هلی‌کوپتر جزء برنامه بود. فاصله ماشین امام تا هلی‌کوپتر حدود ۱۰۰ متر بود. شاید یک ساعت و نیم طول کشید تا با هل دادن، ماشین حامل امام به نزدیک هلی‌کوپتر رسید. علت آن هم این بود که به پشت‌سری‌ها داد می‌زدیم که به جلو هل بدهند و جلویی‌ها هم به عقب هل می‌دادند. در نتیجه ماشین جای اولش بود. آقای محمد طالقانی از کشتی‌گیران خوب در این موقع آنجا بود. او خیلی کمک کرد تا از این مخمصه نجات پیدا کردیم.


نکته جالب این بود که من روی بلیزر بودم و پروانه هلی‌کوپتر هم کار می‌کرد. هیچ حواسم نبود که ممکن است هلی‌کوپتر سرم را ببرد. به هرحال ماشین امام به نحوی در کنار هلی‌کوپتر، در سمت راننده بغل هلی‌کوپتر واقع شد. آقای رفیق‌دوست در را که باز کرد در اثر ضربه‌ای که خورد بی‌هوش شد. او را بردند و بنده تا مدتی آقای رفیق‌دوست را ندیدم. امام هم طرف شاگرد نشسته بودند و نمی‌شد که پیاده شوند. لذا پریدم داخل هلی‌کوپتر، دست ایشان را گرفتم و از پشت فرمان همینطوری حضرت امام را کشیدم به داخل هلی‌کوپتر و گفتم‌: «ببخشید آقا چاره‌ای دیگر نیست.» احمد آقا هم پرید داخل هلی‌کوپتر. از خصوصیات ایشان این بود که در هیچ شرایطی امام را تنها نمی‌گذاشت. آقای محمد طالقانی هم سوار شد. جمعیت هم ریختند که سوار شوند که نگذاشتیم. خلبان هم سرگرد سیدین از نیروی هوایی بود. نه ما او را می‌شناختیم نه او ما را می‌شناخت. به این دلیل که هلی‌کوپتر جزء برنامه بوده‌ است، مطمئن بودیم.


هلی‌کوپتر می‌خواست بپرد، اما مردم به آن آویزان شده بودند. وضعیت خیلی خطرناک بود خلبان گفت‌: «ممکن است هلی‌کوپتر منفجر بشود، نمی‌توانم بپرم. اما مگر می‌شود بگویی مردم آویزان نشوید.» گفتم‌: «آقا ببین هر کاری که خودت می‌خواهی بکن ما که بلد نیستیم.» خلاصه با زحمت هلی‌کوپتر پرید. حضرت امام و احمدآقا و آقای محمد طالقانی و بنده داخل هلی‌کوپتر بودیم. بعد از اینکه آمدیم روی آسمان، نمی‌دانستیم چه کار کنیم و برنامه‌ای هم نداشتیم. خلبان یک دوری بالای قطعه ۱۷ جایگاه سخنرانی زد و گفت‌: «خیلی شلوغ است، نمی‌شود بنشینیم. می‌شود به مدرسه‌ رفاه برویم.» گفتم‌: «آقا امام اصلاً از فرانسه به خاطر شهدای ۱۷ شهریور اینجا را انتخاب کرده‌اند، حالا تو می‌گویی نمی‌توانم بنشینم برویم رفاه! چاره‌ای دیگر نیست باید بنشینی.» چندبار دور زد و مردم هم نگاه می‌کردند و نمی‌دانستند که چه کسی داخل هلی‌کوپتر است.


سرانجام هلی‌کوپتر در محوطه‌ای باز نشست. به امام عرض کردم‌: «شما پیاده نشوید.» خودم پیاده شدم؛ در حالی‌که نه عمامه داشتم و نه عبا. نیروهای انتظامات ریختند و گفتند که آقای ناطق جریان چیست؟ گفتم‌: «یک جو غیرت می‌خواهم غیرت به خرج بدهید. دست‌هایتان را به هم بدهید تا به شما بگویم که جریان چیست.» در همین لحظه در هلی‌کوپتر باز شد. یک دفعه مردم حضرت امام را دیدند و ریختند که شلوغ کنند، لذا از مسیری که تعیین شده بود امام را نبردم. از زیر یک داربستی رفتیم و به جایی رسیدیم که باید خم می‌شدیم لذا به امام عرض کردم‌: «آقا خم شوید باید از زیر برویم چاره‌ای نداریم.» موقع ورود امام (ره) به جایگاه، مشکل خاصی نداشتیم، امام در جایگاه قرار گرفتند، مرحوم شهید مطهری یک سخنرانی کوتاهی کرد. البته قبل از ایشان پسر شهید امانی آیاتی از قرآن تلاوت کرد و حضرت امام سخنرانی تاریخی خود را شروع کرد. من هم بدون عمامه و عبا تلاش می‌کردم تا مردم ساکت شوند.»

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.