سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت تکان دهنده "مرگ" در بیمارستان لقمان

ساعت ٩ صبح روز یکشنبه ٢٢ مهر ١٣٩٤ یک پارچه سیاه به دیوار ساختمان ما نصب کردند. «با نهایت تاسف و تاثر درگذشت جوان ناکام علیرضا را به خانواده محترم ایشان تسلیت می‌گوییم»، پسر همسایه، با قرص برنج خودکشی کرده بود...

 به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، عقربه ساعت که خودش را کشید روی ٨، چشم‌هایم را بستم. از ٨ شب تا ٨ صبح، ٣٣ نفر را آوردند اورژانس مسمومین بیمارستان لقمان. ٢٦ نفرشان با قرص و سم خودکشی کرده بودند ...
 
ساعت ٢٠ و ٣٠ دقیقه / زن ٣٥ ساله / علت مراجعه: خودکشی با ٤٥ قرص خواب‌آور
 
مرد، دستش را زیر بغل مجتبی عصا کرده بود و تن بیجان پسر ٢٧ ساله را دنبال قدم‌هایش می‌کشید تا تخت وسط سالن اورژانس.
 
-‌ چی خورده؟
 
-‌ قرص ...
 
مجتبی را پهن کردند روی تخت. پرستار، ضربان قلب و سطح اکسیژن و فشار خون را اندازه گرفت و پیراهن مجتبی را با قیچی پاره کرد. زخم جوش‌خورده کهنه گوشت‌آورده، از مرکز قفسه سینه تا پایین ناف خط انداخته بود. پشت و روی ساعد چپ، پر از رد نو و کهنه چاقو و تیغ‌کشی بود. روی بازوی راست، جمله‌ای در وصف معشوق خالکوبی شده بود. از پشت گردن تا روی سیبک گلو، افقی بریده شده بود و زخم تازه، خون پس می‌داد. پزشک اورژانس با دست، ممتد روی سینه پسر می‌زند و شانه‌اش را تکان می‌دهد.
 
-‌ آقا ... آقا ... چی خوردی؟ متادون مصرف می‌کرده؟
 
مجتبی هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد. چشم‌ها بسته، دهان باز مانده، قفسه سینه با سرعت بالا و پایین می‌رود.
 
-‌ آقا ... آقا ... (رو می‌کند به مرد) بگو عکس بگیرن اگه چیزی اونجا هست بفرستن.
 
پزشک شانه‌های مجتبی را تکان داد.
 
-‌ آقا ... آقا ... چی خوردی؟
 
مرد با گوشی تلفنش صحبت می‌کرد. دست‌ها و لباسش روغنی و سیاه است مثل دست و لباس مجتبی. نگاهش می‌ترسد. ترس به زبان می‌رسد.
 
-‌ الان برادرش میاد.
 
«برادر» ٨ بسته خالی ترامادول گذاشت روی پیشخوان اورژانس. مجتبی ٨٠ قرص ترامادول خورده بود. «سر شب نشست به مشروب‌خوردن. من کارگر اینام. تازه باهاشون آشنا شدم. داداشش اوستای منه. باهاش دعوا کرد و گفت پاشو کار کن. مجتبی هم بطری رو پرت کرد. شیشه گرفت دستش که رگش رو بزنه، نذاشتم. گردنش رو با شیشه زد. رفت از تعمیرگاه بیرون. رفتم دنبالش، گفت می‌خوام تلفن بزنم. ٢٠ دقیقه بعد افتاده بود پشت تعمیرگاه. از صبح هی می‌گفت می‌خوام خودمو امشب خلاص کنم. داداشش رو صدا زدم. گفت بذار بمیره ...»
 
پرستار، برادر مجتبی را فرستاد برای تشکیل پرونده. قفسه سینه مجتبی وسط آن تنفس‌های عجولانه، به اندازه کف دست بالا کشیده شد و هوا را انگار با تمام سلول‌هایش بلعید. پزشک، ماسک اکسیژن را به صورت مجتبی وصل کرد. هیکل مجتبی به لرزش افتاد. تخت می‌لرزید. تشنج ترامادول شروع شده بود. پزشک می‌گوید یک آمپول ضد تشنج تزریق کنند و مجتبی را به بخش مراقبت‌های ویژه بفرستند. پرستار،  تخت را کشید به سمت انتهای اورژانس. هیکل مجتبی دوباره به لرزش افتاد. ضربان قلب هم رفت. پرستار، تخت را به سمت اتاق احیا هل داد و پزشک، درِ اتاق را روی نگاه‌های کنجکاو بست. آخرین تصویر؛ مجتبی دچار ایست قلبی تنفسی شده، ماسک اکسیژن به صورت دارد و پزشک اورژانس با فشار سریع و ممتد دو دست بر قفسه سینه مجتبی تلاش می‌کند مرگ را شکست دهد.
 
ساعت ٢١ و ٣٠ / مرد ٢٧ ساله / علت مراجعه: خودکشی با ٨٠ قرص ترامادول
 
میله آهنی روغن‌نخورده، با صدای خشکی کشیده شد و نگهبان، قفل درِ بخش بستری مسمومیت‌های مردان را باز کرد. اینجا تمام درها و پنجره‌ها، حفاظ آهنی دارند. تمام وسایلی که در اختیار بیماران قرار می‌گیرد غیر آهنی است. بخش بستری مسمومیت‌های مردان سه اتاق عمومی دارد با یک اتاق دو تخته. در اتاق دو تخته، مچ پای راست یک زندانی را با پابند به میله تخت بسته بودند. زندانی، ترامادول خورده بود و دچار تشنج شده بود. در دو اتاق اصلی بخش، تقریبا تمام تخت‌ها پر بود. پرستار از ورودی اتاق به تخت‌ها اشاره کرد: «اون ٦ تا، مسمومیت با سرب تریاک دارن. اون یکی رو هم توی ترمینال با آبمیوه مسموم کرده بودن. بقیه، خودشون ...» دستش را افقی روی گردن می‌کشد. در این ساختمان، در جوار این تخت‌ها و برای گوش این آدم‌ها، بعضی کلمات به اندازه یک بسته ٥٠ تایی قرص، محرک دوباره است. «خودکشی» از این کلمه‌هاست.
 
ابراهیم روی تخت کنار در خوابیده بود. ١٠٠ قرص خواب‌آور خورده بود.کلمات، بی‌مفهوم، غیرقابل شنیدن و بدون اراده از لای لب‌هایش بیرون می‌افتند. ابراهیم ٢٧ سالش بود. بخش مراقبت‌های ویژه، در طبقه همکف ساختمان بستری مسمومیت‌هاست. این بخش به روی همه بسته است جز پرستار و پزشک و بیمارانی که بر اثر شدت مسمومیت باید اینجا نگهداری شوند. آنهایی که بعد از اقدامات اورژانس به این بخش منتقل می‌شوند، تقریبا به پایان خط رسیده‌اند و اگر نگهداری در بخش مراقبت‌های ویژه بی‌فایده باشد، می‌روند بخش بستری؛ مثل آن زنی که آنقدر قرص خورد برای خودکشی که اقدامات احیا هم افاقه نکرد و زن، دو ماه است در آخرین اتاق بخش بستری زنان، زمین‌گیر شده با کلیه و مغز و کبد از کار افتاده و پایین‌ترین سطح هوشیاری. ساعت ٩ شب او را بردند اتاق عمل تا راهی برای تغذیه از روده باز کنند. زن ٤٠ ساله، دیگر نه می‌بیند، نه می‌شنود، نه حس می‌کند، نه حرف می‌زند؛ زنی که خانواده‌اش هم او را نمی‌خواهند و پرستار می‌گفت خواهرش وقتی دو ماه پیش برای اولین و آخرین بار آمد بیمارستان، گفت: «من نمی‌برمش. هر کاری می‌خواین باهاش بکنین. نگهش دارین همین جا بمیره.»
 
ساعتی گذشته از غروب، حیاط بیمارستان هنوز پر همهمه است. موذن‌زاده اذان می‌گوید. آمبولانس‌ها می‌آیند و می‌روند، پزشکان و پرستارانی که نوبت کارشان تمام یا شروع شده، به یکدیگر درود و بدرود می‌دهند، همراهان بیماران بخش‌های داخلی که خیالشان راحت است مریضشان با نامی خوش در بیمارستان پذیرش و بستری و مرخص می‌شود، از بوفه بیمارستان، چای و قهوه می‌گیرند که بتوانند بیداری اجباری تا زمان جواب‌دهی آزمایشگاه و رادیولوژی و سی‌تی‌ اسکن را تاب بیاورند. روی دورترین نیمکت نزدیک به خروجی غربی و متروک بیمارستان، جلوی اورژانس داخلی، دو زن نشسته‌اند؛ هر دو میانسال، یکی کمی جوان‌تر، یکی کمی مسن‌تر. مادر و فرزندند. کنار پایشان روی زمین، چندین کیسه کوچک و بزرگ است و روی سکوی سرتاسری مجاور باغچه شمشادکاری شده هم لیوان‌های یک‌بار مصرف و بطری آب و جعبه دستمال کاغذی گذاشته‌اند.
 
پسر زن جوان‌تر، نوه زن مسن‌تر، بر اثر مسمومیت با الکل صنعتی در بخش مراقبت‌های ویژه است؛ در کما و با کبد از کار افتاده از ٢١ روز قبل. مادر و مادربزرگ از همان شب اول که پسر ٢٣ ساله را به اورژانس رساندند، زندگی‌شان را آوردند در حیاط بیمارستان. همین جا می‌نشینند، دعا می‌خوانند، راه می‌روند، گریه می‌کنند، غذا می‌خورند، می‌خوابند و ... زندگی می‌کنند.
 
ادبیات اورژانس مسمومین در چند جمله تکراری خلاصه می‌شود: «چی خورده؟ کی خورده؟ چقدر خورده؟» اورژانس هنوز خلوت است. پرستار و رزیدنت‌های اورژانس به خلوتی موقت و اول شب عادت کرده‌اند. مرگ ساعت دارد.
 
ساعت ٢٢ و ٥٠/ زن ١٦ ساله / علت مراجعه: خودکشی با ٢٠ قرص خواب‌آور
 
دست چپ پسر را با نوار پارچه‌ای به میله حفاظ تخت بسته بودند. پسر، روانداز سفید را مثل کفن دور جثه نحیفش پیچیده بود. فقط ساعد دست چپ بیرون از ملحفه بود؛ متورم از جای خودزنی‌های تازه و سوختگی کهنه آتش سیگار. پسر ١٨ ساله ١٠ قرص ترامادول خورده بود.
 
پرستاران بخش‌های بستری یاد گرفته‌اند که فقط وظایفشان را انجام دهند. یاد گرفته‌اند که حتی همدردی آشکار نداشته باشند. بیماران بخش‌های بستری مسمومیت‌های مردان و زنان، در طول مدت بستری در بخش، جز خودشان، هیچ شنونده‌ای ندارند. پرستاران این‌طور توجیه شده‌اند که فردی که خودکشی کرده، حتما نیاز به مداخلات روانپزشکی داشته و هر پرسش و واکنش نابجا یا غیر معمول، می‌تواند او را به رفتارهای پرخاشگرانه و تخریبی غیرقابل کنترل وادارد. عصر آن روز، پرستار باردار بخش بستری مسمومیت زنان از یکی از بیماران کتک خورد. دو هفته قبل یکی از بیماران با حمله به پرستار، دو انگشت دست پرستار را شکست. «بدترین چیزی که توی این بخش دیدیم مرگ مریضایی بود که قرص برنج خورده بودن. ما می‌دونیم پایان قرص برنج چیه ولی خودشون نمی‌دونستن. بیدار بودن، به هوش بودن، ٢٢ ساله و ٢٠ ساله بودن، بعد کم‌کم سطح هوشیاری افت می‌کرد. هر وقت آوردنشون، از همون لحظه اول به گریه افتادیم تا موقعی که جنازه‌شون رو بردن بیرون.»
 
ساعت ٢٣ و ٣٠ / مرد ٢٦ ساله / علت مراجعه: خودکشی با ٦١ قرص خواب‌آور
 
کنار پله‌های ساختمان بستری داخلی، چند نفر از همراهان یک بیمار روی زمین نشسته‌اند و روی کیک‌های کوچکی که از بوفه بیمارستان خریده‌اند، شمع روشن کرده‌اند و دست می‌زنند و سوت و هورا می‌کشند و «تولدت مبارک» می‌خوانند. نگهبان بیمارستان می‌آید سراغشان و نهیب می‌زند که «جمع کنین». یک ماشین سفید از ورودی مجموعه می‌پیچد داخل و جلوی اورژانس سنکوپ می‌کند. دو مرد جوان، تن نیمه‌جان پسری را از صندلی عقب ماشین بیرون می‌کشند و می‌برند داخل اورژانس. راننده، مردی میانسال، دست‌هایش را روی فرمان اتومبیل دایره می‌کند و سر را به دست‌ها تکیه می‌دهد. یکی از همان جمعی که مراسم تولد برپا کرده بودند، از جا برخاسته و با قدم‌های آرام و پر سوال به اورژانس نزدیک می‌شود. آدم‌هایی که کارشان به اورژانس مسمومین می‌رسد، همراهان کسانی که خودکشی کرده‌اند، نفس‌ها تند، قدم‌ها شتابزده و نگاه‌ها هراسان است. کلمات را از دهان پزشک و پرستار می‌قاپند: «برو پرونده تشکیل بده ... برو یه قوطی آبمیوه بگیر ... این شارکل رو بهش بده تا آخر بخوره ...» غیر از آنهایی که با ترامادول خودکشی کرده‌اند و غیر از ماسک اکسیژن، هیچ تجویز دارویی برایشان مجاز نیست. بقیه تا به تخت اورژانس می‌رسند باید یک شیشه محتوی ٢٥٠ سی‌سی محلول سیاهرنگ شارکُل (زغال فعال‌شده) سر بکشند تا هرچه سریع‌تر دارویی که خورده‌اند در معده بی‌اثر شود. پرستار به همه توصیه می‌کند: «دماغتو با دست بگیر که بوشو نفهمی. یه جا سر بکش که مزه‌شو نفهمی.» همه هم باید بعد از شارکل یک لیتر آبمیوه بخورند. تداخل این دو مایع باعث استفراغ و بالا آوردن محتویات معده در سطل‌های بزرگ آبی رنگ کنار هر تخت اورژانس و البته مانع از مرگ می‌شود به شرط آنکه حداکثر تا ٣ ساعت بعد از خوردن دارو به اورژانس رسیده باشند. تمام کسانی که از اورژانس مسمومیت‌ها مرخص می‌شوند، یک ویژگی مشترک دارند: لب‌هایشان سیاه است.
 
ساعت ٢٣ و ٣٠ / زن ٣٣ ساله / علت مراجعه: خودکشی با ٢٠ قرص فشار خون و خواب‌آور
 
بهمن در کما بود. خانواده‌اش، خواهرش و برادر و پدرش، پشت در آهنی بخش، روی ردیف سوم پله‌های منتهی به طبقه دوم ساختمان نشسته بودند و چشم‌هایشان قرمز بود از گریه و لب‌هایشان می‌لرزید از ترس؛ ترس از مرگ بهمن. امروز صبح که رسیدند خانه، بهمن را کف اتاق، بیهوش پیدا کرده بودند که کف از دهانش سرازیر بود. پزشک اورژانس گفت بهمن در آن چند ساعت تنهایی و بعد از خوردن و کشیدن چند قسم مخدر و محرک، پنج بار تشنج کرده. بهمن، بیهوش به اورژانس رسید. بخش هم او را بیهوش تحویل گرفت اما در بخش دو بار دچار ایست قلبی شد.
 
به سینه‌اش پدهای مونیتورینگ قلب وصل شده و یک لوله ضخیم از حفره دهانی‌اش رد کرده‌اند برای پمپاژ اکسیژن به داخل ریه. فاصله هر دم و بازدم بهمن ١٥ ثانیه طول می‌کشد. با هر بازدم، شکم بهمن مثل یک توپ، باد می‌شد و توپ، همزمان با بالا رفتن غیرعادی قفسه سینه، با لرزش پی در پی خالی می‌شد. چشم‌های بهمن نیمه باز بود. برشی از سیاهی مردمک را می‌شد از لای پلک‌ها دید. سطح هوشیاری بهمن از ٥ بالاتر نمی‌رفت و ضربان قلب از ١٢٠ پایین‌تر نمی‌آمد. از گوشه چشم چپ بهمن تا پایین گوش، یک رد خیس می‌درخشید. اشک بود یا ترشحات چشم؟ پرستار هیچ امیدی نداشت که بهمن دوباره بتواند طلوع آفتاب را ببیند. بهمن ٤٣ ساله بود. پزشکان اورژانس مسمومین که باید تمام اورژانس‌ها را تجربه کنند، اصلا دلشان نمی‌خواهد بازگشت دوباره‌ای به این بخش داشته باشند؛ بدترین بخش با بدترین مراجعات. حتی وظیفه‌شناسی پرستاران اورژانس هم کمک نمی‌کند که پزشکان اورژانس مسمومین بخواهند در این بخش ماندگار شوند. مواجه‌شدن هر ساعته، هر روزه و هرشبه با آدم‌هایی که «می‌خواهند» بمیرند، بدترین و تلخ‌ترین تجربه رزیدنت‌های جوانی است که سال‌های طولانی زندگی را پیش‌ رو دارند.
 
«این اورژانس خیلی فرساینده است. این همه اوردوز دارو و همه به قصد خودکشی. مشکلاتشون رو اگر گوش بدی، همه با رفتن پیش یک روانشناس و با یک هزینه کم می‌تونست حل بشه. ما اینجا دختر ١٥ ساله و ١٣ ساله داشتیم که با قصد خودکشی دارو خورده بود، اونم به دلایل خیلی احمقانه. پدر و مادرش با هم دعوا کرده بودن و این رفته بود قرص خورده بود. مادرش براش مانتو نخریده بود و این رفته بود قرص خورده بود. موارد تکراری خیلی ناراحت‌کننده است. امروز میاد، ١٠ تا قرص خورده، هفته بعد هم میاد، تعداد قرص رو کرده ٣٠ تا، هفته بعد هم میاد با ٥٠ تا قرص و دیگه نمیاد چون دیگه تموم شده.»
 
ساعت ٢٤ و ٥٥ دقیقه/ زن ٢٠ ساله/ علت مراجعه: خودکشی با ١٠ قرص خواب‌آور و ٩ قرص فشار خون
 
کمی بعد از نیمه شب، مادربزرگ روی سطح فلزی یکی از نیمکت‌های حیاط خوابیده و مادر، روی زمین آسفالت. هر کدام، یک زیرانداز و روانداز نه چندان ضخیم دارند با بالش‌هایی کوچک. خواب مادربزرگ سنگین است. مادر با هر صدای ناآشنایی نیم‌خیز می‌شود و اطراف را نگاه می‌کند. بعد از ٢١ روز زندگی در حیاط بیمارستان، به صدای دستگاه‌های غول‌پیکر تهویه و روشن و خاموش شدن موتور آمبولانس‌ها و نجوا و فریاد آدم‌ها عادت کرده. روبه‌رو، ساختمان بستری داخلی است. چراغ بعضی اتاق‌ها روشن است و انعکاس رنگ و نور روی دیوار بعضی اتاق‌ها در طبقات بالاتر، یعنی بیمار و همراهش مشغول تماشای تلویزیونند.
 
اورژانس شلوغ شده. ماموران ١١٥ مردی را به اورژانس رسانده‌اند با مسمومیت ماری جوانا. تخت کناری، مادر و پدری، پسر ١٧ ساله‌شان را بستری کرده‌اند. پسر با الکل دست‌ساز مسموم شده. مادر، با چشم‌های نگران، اطراف را، آمد و رفت آدم‌ها را نگاه می‌کند و در نهایت با چادرش، پرده استتار اطراف پسرش می‌سازد.
 
زنی روی یکی از صندلی‌ها نشسته و کلافه از سوال‌های پزشک اورژانس،  صورتش را به سمت دیوار برگردانده و تکرار می‌کند که نمی‌داند چه قرصی خورده ... نمی‌داند ... یک زندانی مسموم با متادون هم به جمع بیماران اورژانس اضافه شده و مامور مراقب، دست زندانی را به پایه تخت دستبند زده است. راننده ماشینی که جلوی در اورژانس وارفت، پدر پسر ٢٠ ساله‌ای است که با ٣٠ قرص ترامادول خودکشی کرده. نمونه خون پسر را فرستاده‌اند آزمایشگاه و پدر، روی نیمکت سالن اورژانس نشسته و سرش را بین دست‌هایش گرفته. «واقعا نمی‌دونم چرا. سه روز قبل خدمتش تموم شد برگشت خونه. حالش خوب بود. یعنی ... من فکر می‌کردم که حالش خوبه. امشب برادرش گفت که پریشب هم ١١ تا ترامادول خورده بوده. امشب دیگه چرا؟»
 
‌ساعت ١ و ١٥ دقیقه بامداد/ زن ٢٣ ساله/ علت مراجعه: خودکشی با ٢٠ قرص ترامادول
 
حبیب امروز تا ظهر کار کرد و دیوار سالن آن ساختمان نیمه‌کاره را دوغاب و گچ زد و ساعت ١٢ رفت برای ناهار، قهوه‌خانه خیابان پشت ساختمان، آبگوشت خورد و رفت عطاری نزدیک قهوه‌خانه و با ٨ هزار تومان یک بسته مرگ‌ موش خرید. از بقالی هم یک قوطی آبمیوه خرید و چند قدمی که از بقالی دور شد و چشم‌های عابران را پایید تا مطمئن شود کسی نگاهش نمی‌کند، بسته مرگ موش را در دو ضرب، کف دستش خالی کرد و گندم‌های سیاه را ریخت توی دهانش و قورت داد و پشت سرش آبمیوه را سر کشید. روی گوشی تلفن همراهش هم برای شوهرخواهرش نوشت: «مرگ موش خوردم. خداحافظ»
 
حبیب ٢٢ ساله را ساعت ٣ بعد از ظهر، بیهوش، با دست و پایی که هنوز از گرد گچ سفید بود، رساندند اورژانس. «پدر و مادر که نداشتم. فقط یک خواهر و برادر مدرسه‌ای دارم که خرجشون هم با منه. نمی‌دونستم اون دنیا چی در انتظارمه. توی این دنیا هیچی ندیدم. همیشه سخت بوده. از ١٢ سالگی کار کردم. همیشه کارگری کردم. این دنیا آنقدر برام بد بود که باید می‌رفتم. خوشحال بودم که میرم پیش پدر و مادرم. اصلا با خوشحالی هم همه بسته رو خوردم» حبیب با قاطعیت گفت که دوباره دست به خودکشی نمی‌زند.
 
حسام که ٤٠ قرص خواب‌آور خورده بود، با نگاه خیره به دیوار سفید بخش، با زمزمه‌ای آهسته فقط گفت چند ماه به زندگی فرصت می‌دهد و اگر دوباره به پوچی رسید ... .
 
ایرج با چشم‌های گودافتاده و لب‌های کبود از پسرنگ سیاه شارکل، من را نگاه کرد و گوشه لبش را به نشانه تحقیر بالا داد و گفت: «آخه تو از زندگی من چی می‌دونی؟» همین جمله را از الهام در بخش بستری مسمومیت‌های زنان شنیدم. الهام ٢١ ساله روی تخت وسط یکی از اتاق‌های عمومی بخش بستری زنان نشسته بود؛ موهای کوتاه پسرانه، ابروهای پرپشت، دندان‌های یک دست، مهمان آشنای بخش مسمومیت‌های زنان بعد از ٢ بار بستری در طول ٢٠  روز گذشته ... . این‌بار، الهام را ساعت ١٠ صبح به اورژانس رساندند. دوست خیابان‌خوابش پیدایش کرده بود؛ بیهوش، کف دستشویی زنانه پارک لاله. این‌بار، الهام ٢٥ قرص متادون خورده بود. «دوست داشتم بمیرم ... همین ... قصد دیگه‌ای نداشتم. دفعه اولم اشتباه کردم که اونقدر کم خوردم. ٥ تا قرص ... کار خودشونو سخت کردن چون من از اینجا بالاخره میرم بیرون و این‌بار دیگه کسی پیدام نمی‌کنه ... من بالاخره خودمو می‌کشم.» این کلمه‌ها با بغض و لرزش صدا رنگ می‌گرفت و با اشک جاری می‌شد. دختری که می‌خواست دنیای خودش باشد، بد بودن را به نهایت تجربه کرد و تنهایی را به نهایت درک کرد و خواست که در ٢١ سالگی تمام شود.
 
مهدیه، از دو تخت آن طرف‌تر، حرف‌های الهام را می‌شنود و عینکش را برمی‌دارد و اشک‌هایش را پاک می‌کند. خراش‌های پهن و باریک روی مچ و ساعد مهدیه، خون خشکیده روی خراش‌ها، اثر خودزنی‌های دیشب است.
 
-‌ گوشی داری؟
 
وقتی آمدم طبقه دوم ساختمان بستری مسمومیت‌ها، یک پسر جوان با موهای آشفته و پیراهنی که آستینش پاره شده بود روی پله‌ها نشسته بود. زن و مردی دورتر از پسر ایستاده بودند و مرد رو به پسر تهدید می‌کرد: «اگه نمونه، اگه بمیره، از بالای همین ساختمون پرتت می‌کنم مادرت به عزات بشینه پدر...» پسر، دوست مهدیه بود. زن و مرد، مادر و پدر مهدیه. مهدیه ١٥ ساله ساعت ٣ بعدازظهر با پسر رفت مهمانی، ساعت ٣٠/ ٣ با پسر دعوایش شد، ساعت ٤ رفت توی دستشویی ٨ قرص ترامادول خورد.
 
-‌ این دفعه دوم بود. دفعه اول ٤ ماه قبل بود. از مدرسه اخراج شده بودم. از ترس بابام ٥ تا ترامادول خوردم.
 
ساعت ١ و ٥٠ دقیقه بامداد / زن ٣٨ ساله / علت مراجعه: خودکشی با ٥٠ قرص خواب‌آور
 
هیچ اجباری برای بستری مراجعان اورژانس مسمومین نیست. تمام مراجعات اوردوز و خودکشی ثبت می‌شود، تمام مسمومین ترامادول فقط به دلیل احتمال تشنج به بخش بستری می‌روند و موارد فوت بر اثر خودکشی هم برای کالبدشکافی به پزشکی قانونی منتقل می‌شود؛ مثل جسد آن زن و دو کودکش که دو ماه قبل به اورژانس آورده بودند و برای انتقام از شوهر صیغه‌ای، خودش و دو فرزندش را با قرص برنج مسموم کرده بود.
 
در نخستین ساعات بامداد، پزشک اورژانس مشغول نوشتن گزارش پذیرش‌هاست. چند دقیقه قبل، رفته بود به حیاط و نفس‌های عمیق می‌کشید. «اونایی که قرص برنج می‌خورن، بدترین خاطره ما هستن. مریض با پای خودش میاد اورژانس و میگه من قرص برنج خوردم. هیچ علامتی هم نداره. فکر می‌کنه زنده می‌مونه. بعد از دو سه ساعت، علائم خودشو نشون میده. گاز قرص که توی معده آزاد می‌شه، اکسیژن خون‌ رو می‌گیره و ارگان‌های بدن دونه دونه فاسد می‌شه و از کار می‌افته و اینا در حالت هشیاری شاهد از کار افتادن ارگان‌های بدنشون هستن. اول معده، بعد قلب و کلیه و کبد و آنقدر درد زیاد می‌شه که مغز دیگه قادر به پاسخگویی به درد نیست و اون موقع است که به تدریج دچار کاهش سطح هوشیاری میشن و به التماس میفتن که کمک کنیم زنده بمونن. همه کار براشون انجام می‌دیم. شست‌وشوی معده، احیا، اما می‌دونیم که بی‌فایده است.»
 
سکوت شب، حیاط بیمارستان را پر کرده. خیابان مجاور بیمارستان هم به خواب رفته و در فقدان نور و صدا و حرکت در این فرعی جنوبی، انگار زندگی متوقف شده. پشت ساختمان مسمومیت‌ها، فضای مسقفی برای برانکاردها و ویلچرها ساخته‌اند. روی چند برانکارد، چند مرد از همراهان بیماران بستری خوابیده‌اند. دو مرد، روی نیمکت‌های جلوی اورژانس داخلی نشسته‌اند و سیگار می‌کشند و حرف می‌زنند. دنیای همراهان بیماران بخش‌های داخلی با همراهان مراجعات بخش مسمومیت‌ها، دو دنیا از دو جنس متفاوت است؛ یکی پر از امید و لبخند، آن یکی پر از اشک و ترس. «مریض من مشکل معده داشت ... مال منم ناراحتی تنفسی داره ... ان‌شاءالله خدا شفا بده ... مریضای اینطرف با اونطرف خیلی فرق دارن. همیشه فرق داشتن ... ما بچه بودیم میومدیم اینجا. اون وقتا بیمارستان بزرگی نبود ولی الان خیلی بزرگ شده. البته ما هم معطلی داریم. سه بار آزمایش خون نوشتن، هر بار جوابش دو ساعت طول می‌کشه. آدم خسته می‌شه. از ساعت ٤ بعدازظهر اینجام ولی اینطرف لااقل دلت قرصه که مریضت حالش خوب می‌شه. شما خانم، بیمار مسمومیت داشتی؟»
 
ساعت ٢ بامداد/ مرد ٢٠ ساله/ علت مراجعه: خودکشی با ٣٠ قرص ترامادول
 
پزشکان و پرستاران اورژانس مسمومین در چند ساعت فاصله نیمه‌شب تا طلوع آفتاب، فرصت استراحت ندارند. اوج مراجعات در همین ساعات است. آدم‌ها، عصر و غروب تصمیم می‌گیرند برای داستان زندگی‌شان نقطه پایان بگذارند. در خوش‌بینانه‌ترین شرایط، داروهایی که برای خودکشی استفاده می‌شود، ٢ الی ٣ ساعت فرصت پشیمانی می‌دهد. آنهایی هم که دچار مسمومیت غیرعمد با الکل و مخدرها و محرک‌ها شده‌اند، کمی مانده به نیمه شب یادشان افتاده بود که باید خوش بگذرانند اما باز هم برگ برنده اشغال تخت اورژانس دست آنهایی است که از زندگی بریده‌اند. پزشکان اورژانس از حجم کار خسته نیستند. از این خسته‌اند که آدم‌ها حتی زحمت این را به خودشان نمی‌دهند که برای دردشان دنبال درمان بروند و می‌خواهند یک سره و بی‌زحمت، آن را بی‌درمان کنند. «یک عده‌شون فقط می‌خوان توجه جلب کنن. کسی که ٥ تا قرص خورده و به همه خبر داده و ٢٠ دقیقه بعد هم رسیده اورژانس که قصد خودکشی نداشته ولی خوب دردش، بی‌توجهی بوده. ولی یک تعدادی‌شون واقعا می‌خوان خودکشی کنن. ما می‌فهمیم که این آدم از اینجا بره بیرون یک چیز دیگه می‌خوره و برمی‌گرده. اینا انگار از یک جایی به بعد، دیگه سر نخ زندگی از دستشون در رفته و شاید حتی می‌تونستن وضع‌رو تغییر بدن اما عین آدمی که می‌بینه داره توی باتلاق فرو میره، کمک نخواستن تا همه‌چیز یک سره بشه. کاش به جای اون همه انتگرال و دیفرانسیل که توی زندگی به هیچ دردمون هم نخورد، بهمون یاد می‌دادن که چطور با مشکلات مواجه بشیم و یاد می‌دادن که هیچ مشکلی، آخر بدبختی نیست.»
 
نگاه مادر بزرگ آن پسر ٢٠ ساله‌ای که نصف بطری سم علف خورده بود و خانواده‌اش از جاده ساوه تا چهارراه لشکر، سه بیمارستان را زیر پا گذاشتند که بچه شان زنده بماند، چرخید به سمت زن ٣٥ ساله‌ای که ١٠٠ قرص خواب‌آور و یک بسته ترامادول و نصف بطری سم خورده بود و پسر ١٨ ساله‌اش که مادر را به اورژانس رسانده بود و مبهوت این بود که سهم او از محبت مادرِ گرفتار در هزارتوی بحران‌های عاطفی، چند گِرم است، حالا زیر بغل مادر را گرفته بود که او را به دستشویی ببرد. «مامان، مگه دستشویی نمی‌خوای بری؟ دارم می‌برمت دستشویی. مامان، خودتو ننداز روی من. نمی‌تونم راه برم. راه برو ... وسط راهرو که نمی‌تونی بشینی ... خیلی خوب ... من نگاه نمی‌کنم ... بشین ...»
 
کمی مانده به اذان صبح، پزشک اورژانس به بخش بستری مسمومیت مردان می‌رود تا یکی از بیماران مسموم با الکل صنعتی که دچار نابینایی شده را به دیالیز بفرستد. پرستاران و پزشکان اورژانس در حال محاسبه ساعت شیفت‌شان هستند. «یه شیفت هم باید برای خانم خبرنگار ثبت کنیم ...» چای و نسکافه و شوخی‌های کمرنگ کمک می‌کند که شیفت‌های ٤٠ ساعته و ٤٨ ساعته، کمی، فقط کمی آسان‌تر سپری شود.
 
بیمار مسموم با ماری جوانا، بیدار شده و پیراهنش را مرتب می‌کند. پرستار، کیف پول و کفش‌های مرد را برایش می‌آورد.
 
-‌ کسی از خانواده‌ات هست بهشون خبر بدیم؟
 
-‌ (مرد سرش را با ترس تکان می‌دهد) نه اصلا ... شلوارم که کثیف نیست؟ آیینه نداری؟
 
-‌ آخه کی تو رو ٤ صبح نگاه می‌کنه؟
 
ساعت ٤ و ٣٠ دقیقه بامداد/ مرد ٢٠ ساله/ علت مراجعه: خودکشی با سم
 
کافی است در چارچوب ورودی اورژانس بایستی تا آواز گنجشک‌های تازه بیدار شده را بشنوی. نسیم خنک صبح، پوست را می‌گزد. سیاهی مطلق، چند دقیقه‌ای است که پر باز کرده و آسمان بیمارستان پرده پرده رنگ می‌بازد. دیشب تا امروز صبح هیچ کسی نمرد. حداقل اینجا. کادر اورژانس از پشت دیوارهای شهر خبر نداشتند. ساعت از ٧ گذشته بود که برادر، تن خواهر را کشاند تا تخت اورژانس. مادر ٨٠ ساله ساعت ١ بامداد فوت کرد، زن ٤٩ ساله، مادر دو فرزند، ساعت ٣ بامداد با ١٠٠ قرص نیتروگلیسیرین ماترک مادر خودکشی کرد. رفت توی دستشویی و تمام قرص‌های مادر را خورد. برادر برای پزشک اورژانس توضیح می‌دهد که یک شست‌وشوی معده مختصر در درمانگاه نزدیک خانه انجام شده اما پزشک درمانگاه تاکید داشته‌ که کار اصلی را لقمان انجام می‌دهد.
 
-‌ بیدارش کنین ... خانم ... خانم چشمتو باز کن ...
 
زن را روی تخت می‌نشانند. زن قادر به حفظ تعادلش نیست. بدنش به چپ و راست سنگینی می‌کند. با صدای بلند و گرفته ناله می‌کند «نمی‌تونم بشینم ... سرم گیج میره ... نمی‌تونم نفس بکشم ... دارم خفه می‌شم ...»
 
-‌ خانم نفس عمیق بکش ... منو نگاه کن ... نفس عمیق بکش ...
 
پزشک اورژانس ماسک اکسیژن را به دهان زن وصل می‌کند. «ساعت یک مادرم توی خونه تموم کرد. این از کانادا اومد. به خاطر مادرمون. گفت اگه طوریم شد، به بچه‌ها و شوهرم چیزی نگین. خیلی به مادرم وابسته بود. سال ٦٥ هم که پدرم فوت کرد، اون بار هم رگش رو زد. رفته بود توی حموم رگ دو تا دستش رو با تیغ زده بود. لباساش سیاه بود، چیزی معلوم نبود. یک وقت دیدیم یه چیزی روی زمین دنبالش کشیده می‌شه. نگاه کردیم دیدیم خونه. گرفتیمش، از حال رفت و افتاد، رسوندیمش بیمارستان ...»
 
پزشک اورژانس، گزارش ١٢ ساعته را نوشت و شیفتش تمام شد. از ساعت ٨ شب تا ٨ صبح اورژانس مسمومین ٣٣ مراجعه داشته؛ ٣ مسمومیت غیرعمد با الکل، ٤ مسمومیت غیر عمد با مخدر و محرک‌ها، ٢٦ مسمومیت با قصد خودکشی. عقربه ساعت از ٨ رد شده ... جمعه‌های خیابان کمالی مثل باقی خیابان‌های شهر است. راسته پیراهن‌دوزی‌ها تعطیلند. نجاری نبش خیابان، برش‌های چوب و نئوپان را جابه‌جا می‌کند. نئون سردر عسل فروشی، هنوز هم پرش دارد. میوه‌فروشی بالای بیمارستان کرکره‌ها را بالا کشیده اما انگور سرحالی دارد. «آقا یک کیلو بده ...»
 
تا خیابان کارگر کمتر از ١٠ دقیقه باید پیاده رفت. «مستقیم... .»
 
منبع:اعتماد
انتهای پیام /

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۵۵
در انتظار بررسی: ۰
راضیه
۰۰:۴۹ ۲۸ آبان ۱۴۰۱
من میخام بمیرم
دانیال عشقی
۰۰:۵۸ ۱۳ شهريور ۱۴۰۱
سلام من دانیال عشقی هستم متولد ۷۹/۱۰/۱۹
سال ها پیش با. دختر بچه ای آشنا شدم که تا بزرگ شدن شو دیدم . قصدم نیتم باهاش ازدواج بودو خواستنش ولی حماقتم غرور بی جا من همه چیو خراب کرد من تو سن ۱۹سالگیم همه چی داشتم ماشین مغازه اعتبار بازار و خیلی چیز ها که ی مرد ۴۰ساله هم حتی نداشته باشه همیشه بهش میگفتم همه اینا مال دوست داشتن تویه و همیشه هم این تصویر تو ذهنم بود
امشب دلم می‌خواد با شما ها که اکثریت مثل همیمم. دردو دل کنم و به عشق اولو آخرم بگم من هیچوقت زیر حرفم نمیزنم
دیدار به قیامت
فاطمه
۰۳:۳۷ ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۱
اخر راه خودکشی نیست جنگیدنه من انقد مشکلات داشتم که بگم برام گریه کنین تورو خدا نکنین جنگیدن بهترین راهه یکی بخاطر یار ایا یارم براشما میسوزه ن یکی برا پول ایا همیشه فقر فقیر میمونه ن بخدااا رفیق شیم با خدا و شکر گذار اون موقعه میفهمین که فقط خدا یعنی چی عاشقانه صدا کنین
رها
۱۴:۰۰ ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۱
من دوبارخودمم دارزد2هم شوهرم نجاتم دادالان دیگه فکرخودکشی نمیکنم خودکشی کارآدمای ضعیفه بایدبمونی بجنگی که اسمت همیشه بمونه
شهلا
۲۱:۲۶ ۲۴ بهمن ۱۴۰۰
تروخدا این کارارو نگنید فکر پدر مادر بدبختتون باشید
ناشناس
۰۰:۴۰ ۱۹ دی ۱۴۰۰
سلام . من ی مرد ۴۰ ساله ام زنم ۹ سال ازم کوچیکتره ۱۲ سال پیش باهم ازدواج کردیم ی دختره ۴ سال و نیمه داریم من برای خودم کسی بودم سرمایه داشتم ی قرار داد بد سرمایمو به باد داد چند سالی هست بیکارم اون نمیذاشت برم با ماشین کار کنم میگفت دوست و فامیلمون میبینن زشته و از این حرفا . باباش بازنشسته نیروهای مسلح بود و سنشم بالا بود میگفت وقتی بمیره توافقی جدا میشیم با حقوقش زندگی میکنیم و از این حرفا الان چند ماهه باباش مرده . به من گفت بیا حق طلاق بهم بده حضانت بچه رو هم بده بیمه اش کنم منم از همه جا بی خبر به حرفش گوش کردم از دادگاه که اومدیم زنگ زد ۱۱۰ از خونه بیرونم کرد الان چند ماهه آواره خونه های مردمم تمام زندگیمو بالا کشید و بچه رو هم ازم گرفته . واقعا تصمیم خودمو گرفتم نمیخوام همچین آدمی بچه منو بزرگ کنه خدا میدونه میخواد چی بهش یاد بده چون ازش بوی خیانتم به مشامم میرسید ولی نتونستم باور کنم که بهم خیانت میکنه ولی الان برام واضح شده که بهم خیانت میکرده . باباش با اون حقوق و بیمه صابمردش زندگیه ما رو خراب کرد تمام آرزوهای منو دخترمو به باد داد .من به خدا ایمان دارم ولی انگار ظلم تو این دنیا زورش از خدا بیشتره و آدمای ظالم به خواسته های خودشون میرسن و مظلوم محکوم به شکسته . امیدوارم بعد از رفتن من و روناک اون لاله ب با اون مادر زندگیه خوب و راحتی داشته باشن و با پول من و حقوق و بیمه اون باباش بتونن راحت بخوابن . منکه الان چند ماهه که خواب و خوراک ندارم هر شب دارم به دخترم فکر میکنم نمیتونم بدون دخترم ادامه بدم هفته ای چند ساعت باید بچه خودمو قرض بگیرم و سر ساعت پسش بدم . الان دارم با اشک چشم مینویسم روناک بابایی خیلی دوست دارم منو ببخش تو هیچ گناهی نداری . عاشقتم دخترم منو ببخش . این دنیا لیاقته تو رو نداره . من میرم جهنم ولی تو میری بهشت همین به من آرامش میده . دوست دارم دختر نازنینم .
داداش
۲۱:۵۴ ۲۳ بهمن ۱۴۰۰
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
همه چی درست میشه عزیز دل برادر !
فکر خودکشی رو از سرت بیرون کن !
دختر گلت بهت احتیاج داره.
ناشناس
۲۲:۰۴ ۰۶ شهريور ۱۴۰۰
سلام من اسمم میلادالان که این متن مینویسم بادل خون نوشتم سال۹۱نامزد کردم به دلایلی نشدبهم خورد دی ماه۹۹ عاشق دختری شدم باهزاران مشکل جنگیدم بهش رسیدم اما سال۴۰۰قبل محرم باهم دعوامون شدرفت خونه باباش همه کاری کردم که برگرده خیلی هارو فرستادم اماپدرش آدم خیلی لج بازیه نمیزاره امشب خیلی دلم گرفته ۵۰تاآلپراز دارم ۸۰تا ترامادول ۱لیترهم مشروب میخوام به زندگیم خاتمه بدم به آخرخط رسیدم حتی پدرمادرم واسشون مهم نیست که من زنم رفته هیچکس کمکم نکرد تواین مدت امادیگه واقعا به ته خط رسیدم امیدوارم اونی که بخاطرش دارم میمیرم روزی این متن بخونه من خیلی دوستش داشتم و دارم من زندگی بدون اون نمیخوام ببخشید طولانی شد خدانگهدارهمگی
امير
۲۲:۳۸ ۲۳ آبان ۱۳۹۹
من ٣ روز پيش ٤ ورق قرص خوردم يه ورق ترامادول٢٠٠ يه ورق استامينوفن يه ورق سرماخوردگي يه ورقم نوافن شب كه خوابيدم بدنم سرد شد ولي عجيبه كه هيچيم نشد
لیلا
۱۹:۵۲ ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
گیرم خودکشی کردیم ته‌ش چیه؟!
m m
۲۳:۴۸ ۲۸ فروردين ۱۳۹۹
خودکشی اخرین راه نجات از درد تنهاییه، تنهایی از هر ویروسی خطرناک تره، ادم تنها هر چی دست و پا بزنه فقط تنها تر میشه، انگار ادما میترسن تنهایی مسری باشه خودشونم بگیرن
سید صادق
۰۷:۲۷ ۱۶ فروردين ۱۳۹۹
سلام من دوتاقرض برنج خوردم چی کنم خوب شم
امین
۰۲:۲۸ ۲۷ بهمن ۱۳۹۸
خدا ایشالا به همه دنیا صبر بده مخصوصا مردم ایران
ناشناس
۱۸:۴۶ ۰۹ بهمن ۱۳۹۸
می خوام اونی که داغونم کرد و بکشم خیلی راحت با قرص برنچ می ترسم نمیره چجوری بکشمش
Melina
۲۳:۳۶ ۱۷ آبان ۱۳۹۸
سلام عید 96 پدرم به علت مسمومیت ناخواسته با متادون به این بیمارستان اومد اونموقع زنگ زدم برادرم و به کمکم اومد توی حیاط بیمارستان لقمان یه حرف قشنگی بهم زد گفت ابجی مامان و بابا یه روز میرن این منو و توییم که برای هم میمونیم 8 ماه بعد دقیقا 18 ابان 96 دفنش کردیم علت مرگش خودکشی با قرص برنج بود الان که اینو مینویسم دومین سالشه اومدم سرچ کردم ببینم خودکشی با قرص برنج چه جوریه که خوندم چقدر زجر اوره الهی من بمیرم براش که اونهمه زجر کشیده فقط یه چیز بهتون میگم با خودکشی خودتون رو راحت میکنید اما زندگی چندین نفر و میگیرید دو ساله هر شب با اشک و یاد برادرم میخوابم تو رو خدا نکنید...
pari
۰۱:۰۹ ۰۲ آبان ۱۳۹۸
نمیدونم خدا گفته ب هر کی اندازه وسعش تکلیف میدم برا من مث ک زیاده روی کرده دنیاش ارزنی خودشو ادماش 17سال دوییدم انقدر نرسیدم زده شدم
شاهین
۲۰:۵۶ ۰۵ مهر ۱۳۹۸
وقتی هرچی دست و پا میزنی به جایی نمیرسی و بدتر همه چیو از دست میدی وقتی پدر مادر درستی نداری وقتی ۳۲ سال عذاب بکشی و زندگی نکنی دیگه زندگی چه معنی داره؟ باقیشم همینطور بگذرونی؟ نه اصلا، خودکشی ترسو بودن رو نشون نمیده شهامت میخواد دل کندن از این زندگی، ۲بار خودکشی کردم و ده بار فکر بهش که نشد، یه بار رگمو زدم ولی انقد عمیق نبود و از شانسم پسر داییم رسید بالا سرم و نشد، بار دوم گازهای خونه رو روشن کردم که منواکسید کربن منو ببره با خودش اما دیدم بعد چند ساعت اتفاقی نیفتاده و همون شب برقای خونه رو قطع کردم و شیر گاز رو باز کردم که راحت شم اما اشتبام این بود که یه پیام دادم که مثلا وصیتم باشه انتظار داشتم صبح پیام رو بخونه اما از شانسم بیدار بود و خوند و اورژانس و اتش نشانی رو فرستاد بالا سرم، اما این بار جوری میرم که کسی نتونه مزاحمم بشه با ۳۰ تا متادون ۴۰ خودمو راحت میکنم از این زندگی
حمزه جم
۲۳:۴۹ ۰۴ مهر ۱۳۹۸
بابا خوب نیس این کارا
امير
۲۲:۴۲ ۲۳ آبان ۱۳۹۹
داداش اگه هنوز زنده اي خواستم بگم خيلي بدشانسي
ناشناس
۲۰:۳۴ ۱۸ تير ۱۳۹۸
وقتی بین دوراهی میمونی وقتی مجبوری بری پس چرا نری تصمیم گرفتم خودکشی کنم....
بی کس
۰۰:۴۸ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
با ۳۰تا قرص ترامادول چند درصدی میشه حداقل تا کما رفت؟؟؟؟؟ویا مرد:)
سلام
۲۲:۴۳ ۰۸ خرداد ۱۳۹۸
یکی توضیح بده چرا همه جا ایمیل میخواد ؟کی ایمیل داره اخه
زهرا
۱۷:۴۰ ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸
ازکجا میتونم قرص برنج بخرم
ناشناس
۲۱:۰۶ ۳۰ تير ۱۳۹۸
من ۳۰‌تا ترامادول خوردم‌ پنج روز کما بودم ولی نمردم متاسفانه
اااااا
۱۵:۳۶ ۰۶ بهمن ۱۳۹۷
سلام باواجبی امکان مرگ هست؟
ناشناس
۰۸:۴۰ ۱۷ آبان ۱۴۰۰
اگر سرباز گمنام باشی اره
ناشناس
۲۱:۲۶ ۳۰ دی ۱۳۹۷
خدایا پناه میبرم به خودت
نازنین
۲۱:۲۶ ۳۰ دی ۱۳۹۷
ی دختر هیوده هیجده ساله با دهتا ترامادول امکانش هست بمیره?
سمیه
۰۲:۳۸ ۲۱ شهريور ۱۳۹۷
من به خاطره کسی که زندگمودادم امااون منوترک کردتمامه دنیامه نفسمه معتادشوده ام به ترامادول ومتادون تافراموشش کنم توعالمه خودم نامردرفت بدون خداحافظی
ناشناس
۰۲:۲۱ ۱۱ شهريور ۱۳۹۷
خدا همه ی ما بیارزد
داداش سعید
۰۲:۲۱ ۱۱ شهريور ۱۳۹۷
خدا جون منتظرم باش که دارم میام 97/6/19
داداش سعید
۰۲:۲۱ ۱۱ شهريور ۱۳۹۷
خدا جون منتظرم باش که دارم میام 97/6/19
الیسا
۰۴:۰۸ ۲۹ مرداد ۱۳۹۷
من مرگ موش خریدم بخورم ولی بعدش پشیمون شدم
fate
۱۳:۰۸ ۳۰ خرداد ۱۳۹۹
سلام از کجا خریدی؟ بایدکه سیاه رنگ باشه درسته؟
الیسا
۰۴:۰۸ ۲۹ مرداد ۱۳۹۷
من مرگ موش خریدم بخورم ولی بعدش پشیمون شدم
مريم
۱۷:۱۷ ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
به نظرم افرادي كه خودكشي ميكنن قوين چون ادما جونشون رو دوست دارن و ميترسن براي اينكه از دستش بدن .
ناشناس
۲۱:۵۴ ۲۳ خرداد ۱۳۹۷
بدبخت بیچاره
ناشناس
۲۱:۵۴ ۲۳ خرداد ۱۳۹۷
خدا بیامرزه
ناشناس
۲۱:۵۴ ۲۳ خرداد ۱۳۹۷
با ۱۰تا قرص فشار چی میشه .؟؟
پریسا
۱۸:۴۴ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷
من پارسال خودکشی کردم با 50قرص ترامادول همرو سر کشیدم اخه فک میکردم زندگیم تموم شه راحت میشم همون لحظه زنگ زدم به خانوادم گفتم قرص خوردم وبیهوش شدم دوستان این کارا رونکنید زندگیی زیبایی داره به جامرگ وفکر بهش برید خوش گذرونی اخع ی روز زندگی خودش تموم میشه و به حرف عیچکس گوش ندید من 4روز تو کما بودم و همه دکترا زنده موندنم رو بدون اسیب جسمی و مغذی رو معجزه دونستن
Mania
۲۲:۳۳ ۲۱ تير ۱۳۹۹
از کجا خریدی؟¿
محیا
۲۲:۳۵ ۲۴ فروردين ۱۳۹۷
من امروزمرگ موش خوردم و فقط بالا اوردم الانم پشیمونم بخاطر این کارم ایا زنده میمونم؟
mohsen
۱۴:۳۷ ۱۸ فروردين ۱۳۹۷
خودکشی با قرص بدترین مدل خودکشیه مخصوصا با قرص برنج.آدم عاقل خودکشی نمیکنه اگه هم خواست خودکشی کنه راحتترین مرگ (مرگ شیرین) است.یعنی اینکه ۳ تا شعله گاز رو هم زمان روشن کن و درها رو ببند گاز حاصل از شعله (مونوکسید کربن) به خواب میبرت و دیگه هرگز بیدار نخواهی شد.انقدر این مدل خود کشی رو دوست دارم که نگو..تا ابد تو لذت خواب عمیقی
ناشناس
۲۰:۰۲ ۰۱ فروردين ۱۳۹۷
شرمنده ام جواني
حسین
۱۴:۲۸ ۱۴ اسفند ۱۳۹۶
الان که دارم می‌نویسم به آخرش رسیدم 20تا ترامادول 200جلومه شرمنده مادرم عید امسال خانواده من سیاهه
ناشناس
۱۹:۱۸ ۱۶ دی ۱۳۹۶
وای خدا ....چرا واقعا
ناشناس
۰۱:۲۴ ۲۰ شهريور ۱۳۹۶
...:))
ناشناس
۲۰:۳۱ ۰۹ مرداد ۱۳۹۶
خیلی بده
ناشناس
۲۲:۰۲ ۰۷ مرداد ۱۳۹۶
شرمنده ام جواني
ناشناس
۲۲:۰۲ ۰۷ مرداد ۱۳۹۶
شرمنده ام جواني
ز
۱۳:۳۹ ۱۱ تير ۱۳۹۶
سلام من ه خاطر اینکه در دوران عقد زن شدم و بعد مجبور به طلاق شدم بدون اینکه عروسی داشته باشم؟ایا امکان داره اون اسم از شناسنامم در بیاد و عروسی داشته باشم ؟نه هرگز چنین چیزی ممکن نیست.
ناشناس
۱۷:۱۸ ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
سلام خب طلاق بگیری اسمش از شناسنامت پاک ميشه دیگ
جاسمین
۲۲:۲۵ ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶
با۵تا‏ ‏ترامادول‏ ‏چ‏ ‏اتفاقی‏ ‏میفته؟
ناشناس
۱۰:۴۲ ۰۳ آبان ۱۳۹۵
وای خدا ....چرا واقعا
ناشناس
۲۲:۲۱ ۰۶ آذر ۱۳۹۷
نکنین این کارا