سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بسته شعر پیام‌آور کربلا

شاعران مذهبی در سروده‌های خود ارادت وی‍ژه‌ای به حضرت زینب(س) دارند که در این بسته به تعدادی از اشعار اشاره شده است.

به گزارش خبرنگار تکیه حسینی باشگاه خبرنگاران جوان؛ تعدادی از سروده‌های مذهبی در رثای پیام‌آور عاشورا، را می‌خوانید:  


1
هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش
مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش

وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی
با یل ام البنین بودند در دور و برش

مریم و آسیه را دیدم که می آموختند
با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش

دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب
می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش

اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست
عصمت الله است این آیینه نام دیگرش

حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست
ارث برده این عقیله حجب را از مادرش

حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم
چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش

هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند
یا به زهرا اقتدا کرد‌ه‌ست یا بر دخترش
 احسان نرگسی رضاپور

2
در واژه های شعر تو دیدم  وقار را
حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

با تیغ خطبه ، فاتح صفین كوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

در اوج بیكران خودت مست می كِشی
هفتاد و دو ستاره ي دنباله دار را

درس حجاب می دهد این آستین شرم
معنا كنید روسری وصله دار را

با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»
 آتش زنید مستمع بی قرار را

خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید
خون گریه می كنیم خزان تا بهار را

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی كنار طشت، بساط  قمار را

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا!
از دست داده ام به خدا اختیار را

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای
بر روی دست پیرهن شهریار را

اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند
وقتش رسیده است بسنجی عیار را


وحيد قاسمي



3
به نام نامی زینب سلام بر خورشید 
به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید 

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم 
غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم 

به نام صبر به نام خدا به نام علی 
که بود پیمبر به کائنات ولی 


بریده باد زبانی نگوید این کلمات
به نام نامی احمد به عشق حق صلوات 

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب 
بکن به اذن خدا احترام بر زینب 

زنی که آینه دار حسین زهرا بود 
زنی که در غم غربت عجیب تنها بود 

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه 
زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه 

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند 
دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند 

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش 
دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش 

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب 
که هست سرور کلّ جهانیان زینب 

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر 
زنی که بود به آزادگی سر و سرور 

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟ 
اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر 

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟ 
هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است 

به اختیار بلا را گرفته در چنگش 
غمین شده است به عالم نوای آهنگش 

گُراز کی بتواند شکار شیر رود 
و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟ 

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد 
که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد 

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است 
که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا 
مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را 

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست 
شعور در همه حالی ز شور کور به است

امیر عاملی

4
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست

از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه  دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست

خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

محمد سهرابی

5

سرّ نی در نینوا می‌ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت، بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می‌ماند، اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیّت لب‌تشنگان
در کویر تفته جا می‌ماند، اگر زینب نبود

زخمه زخمی‌ترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه، وامی‌ماند، اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم‌ها می‌ماند، اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی، بی‌سوار و بی‌لگام
در بیابان‌ها رها می‌ماند، اگر زینب نبود

قادر طهماسبی (فرید)

6
 از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی
دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی

می خواستم به پات سرم را فدا كنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی

كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی

بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟
بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟

از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم
چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی

تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد
هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی

آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن
دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی

این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند
با من ولی به شكوه نكردند صحبتی

غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی

شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند
لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی

عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی
مصطفی متولی

7

شبي كه مطلع مهر از، طلوع زينب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود

هزار رود نواگر ز كوثر و تسنيم
روان به خانه ی زهرا،به بوي زينب بود
هزار چشمه خورشيد، از كرانه شب
دميده از دل مهتاب، و چشم كوكب بود
شكوفه بار لب مرتضي به باغ دعا
ستاره ريز دم مصطفي،به يارب بود
شراب نور ز خمخانه سحر، جوشيد
كه جام سرخ شقايق،ز مي لبالب بود
اگر چه "زين اب ”و را نهاد نام، رسول
خداي داند، كاو زينب "ام و اب” بود
زني به همت و مردي، به مردمي سوگند
پس از حسين، سپهدار عشق، زينب بود

مشفق کاشانی
8
شعر الهام امین برای حضرت زینب(س)
چشمش گریست دشت به آتش  کشیده را 
بی تـاب گشت ســـــرخی حلـــق بریده را
آرام بر لبــــان عطشـــناک بوســـــــه زد
در بر  گرفـت قامـــــــت در  خون تپیــــده را
زینب ! عمود خیـــمه عالم شکسته شد
وقتی که کوفه بر  تو فرو بســـت دیده را
زینب ! به گوشه گوشه صحرا صبور  باش
گلهای نوشکفتـــــه از شاخه چیـــده را
پیراهنــــی  که بوی حسین تو می دهد
زینب ! صبـــــور باش دو دست بریـده را
آنک بگو به پســـــتی و نامردمـــی بگو
آن سینه سرخهای به مقصد رسیده را
زینب بگو به پستــــی و نامردمـی بگو 
این گرگــــهای وحشی یوسف دریده را
زینب بگو که از  پس این شام می رسد
یک دست مهـــربان که بر آرد سپیده را

الهام امین

9
شعر یوسف رحیمی برای حضرت زینب(س)
هر چند پاي بي رمق او توان نداشت
هر چند بين قافله جانش امان نداشت
 
بار امانتي که به منزل رسانده است
چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت
 
جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها
در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت
 
آيا به جز حوالي گودال، ساربان
راهي براي رفتن اين کاروان نداشت؟
 
يک شهر چشم خيره به ... بگذار بگذريم
شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت
 
آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت
 
ديگر لب مقدس قرآن کربلا
جايي براي بوسه‌ی آن خيزران نداشت!

10
از زبان حضرت زینب(س) به امام حسین(ع):
حالا كه غیر از چشم های تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا كه نگوید دشمنت لشگر نداری
من آب می آرم برای اهل خیمه
دیگر نگو آقا كه آب آور نداری
بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم
آخر مگر ای نازنین خواهر نداری
تعبیر كن خواب مرا ای یوسف من
حالا كه غیر از چشم های تر نداری
می آیم امشب بهر دیدارت به گودال
هر چند دیر است و دیگر سر نداری

سیدمحمد جوادی

11
کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت سراسیمه می دوید

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید؛

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید
آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید

مطهره عباسیان

12


در صحنه با شکوه عاشورایی
در بارش تیغ و غربت و تنهایی
با قافله ای که رنج با خود می برد
والله ندیده ام به جر زیبایی!


عطش‌ را
کویر می‌شناسد
و سوز دل‌ «زینب‌» را
خورشید؛
که‌ سر آن‌ ندارد
          تا طلوعی‌ دیگر
                   داشته باشد.


 عبدالرحیم سعیدی‌راد


انتهای پیام/




تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.