سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت مهدی فخیم‌زاده از اولین دیدارش با محسن مخملباف؛

مخملباف می‌گفت بهشتی و انوار، ماسونند؛ سینمایی‌های قبل انقلاب باید اعدام شوند!

بدون مقدمه گفت: من همیشه معتقد بودم که به شما سینماچی های قبل انقلاب نباید فرصت داد و به جبران خطاهای گذشته باید اعدام بشین، چون فکر نمی کردم قابل اصلاح باشین!

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محسن مخملباف که این روزها در خارج از کشور به سر می برد جزو فیلمسازانی است که تغییر شدید افکار و عقایدش زبانزد خاص و عام است.

مهدی فخیم زاده، کارگردان سینما در صفحه 414 کتاب خاطرات سینمایی به بیان خاطره اولین دیدار خود با مخملباف که در آن دوران یک سوپر انقلابی نما بود می پردازد.

فخیم زاده در شرح این دیدار جالب می نویسد:

فیلم "فرار" روی اکران تهران بود. در دفتر تنها نشسته بودم و داشتم تلفنی با یکی از بچه های سینما که آدم شوخ و بذله گوئیه می گفتیم و می خندیدیم. همون طور که داشتم چرت و پرت می گفتم در باز شد و علی الهیاری که الان یکی از فیلمبردارهای حرفه ای سینماست و اون موقع دستیار فیلمبردار بود همراه جوانی به هیبت پاسدارها از در اومدن تو. بلافاصله خودم رو جمع و جور کردم و با لحن مودب و جدی گفتم: خواهش می کنم، اختیار دارین، التماس دعا!

رفیقم که متوجه شده بود شرایط من عوض شده از اون طرف تلفن داد می زد: چی شده ناکس؟ کی اومده تو اینجور مودب شدی؟

گفتم: نخیر، در خدمتیم حاج آقا، قربون شما، سلامت باشین، خیر پیش، خداحافظ شما.

گوشی رو قطع کردم و خطاب به الهیاری و همراهش گفتم: سلام علیکم.

همراه الهیاری گفت: همون بگی سلام کافیه، ما عرب نیستیم!

الهیاری لبخندی زد و همراهش رو معرفی کرد و گفت: با آقای مخملباف که آشنا هستین؟

از شنیدن اسم مخملباف تکونی خوردم. من تا اون روز از نزدیک ندیده بودمش ولی اسمش رو زیاد شنیده بودم. اسم مخملباف با تندروی، جار و جنجال و بگیر و ببند و در حقیقت با یه جور خوف و هراس همراه بود.

گفتم: تا حالا خدمتشون نرسیدم.

بعد تعارف کردم و نشستن. گفتم: خوشحالم که شما رو از نزدکی می بینیم آقای مخملباف.

 
شما سینماچی های قبل از انقلاب را باید اعدام کرد!

بدون مقدمه گفت: من همیشه معتقد بودم که به شما سینماچی های قبل انقلاب نباید فرصت داد و به جبران خطاهای گذشته باید اعدام بشین، چون فکر نمی کردم قابل اصلاح باشین ولی امروز با این علی آقا رفته بودیم سینما و فیلم "فرار" رو دیدیم. فیلم رو که دیدم فهمیدم که من اشتباه می کردم و بشر قابل تغییره. واسه همین اومدم بهتون بگم خوش اومدین، صفا آوردین، مسلمونیت مبارک!

 مونده بودم جواب این حرف ها چیه و چی باید بگم؟ بالاخره ناشیانه گفتم: خواهش می کنم، اختیار دارین.

بعد از جوابی که داده بودم پشیمون شدم و توی دلم گفتم این چه حرفی بود که من زدم؟ اون که تعارف نمی کرد.

تکونی به خودم دادم و خواستم از فلاسکی که روی میز بود براشون چایی بریزم، با دست جلومو گرفت و گفت: زحمت نکش، امروز نمی خورم، باشه برای بعد.

توی دلم گفتم: می ترسه چایی ما حروم باشه، منظورش اینه که احتیاط داره.

 

ماسون های معاونت سینمایی ارشاد!

منظورش همین بود. بعد شروع کرد راجع به سینما، اسلام و هنر اسلامی و مسئولین وقت حرف زدن و هر چی از دهنش در اومد پشت سر بهشتی و انوار گفت. خوب یادمه که می گفت: به این انوار و بهشتی اعتماد نکنین آ! حواستون بهشون باشه، اینا فراماسونن.

بعدش هم خیلی حرف های دیگه زد و پشت سر روشنفکرها و فیلمسازهای معروف و صاحب نام بد و بیراه گفت و آخر سر هم به من سفارش کرد که همین راه رو ادامه بدم و از اسلام و مسلمین جدا نشم! بعد از گفتن این حرف ها بلند شد و همراه الهیاری رفت و من همچنان بهت زده موندم.

چند روز بعد با انوار و بهشتی تو ارشاد جلسه داشتم، جلسه که تموم شد یواشکی قضیه دیدن مخملباف رو واسشون تعریف کرده و گفتم که مخملباف چی میگه. هیچ عکس العملی نشون نداد و بر و بر منو نگاه کردن. مطمئنم که اون ها هم مثل من جا خورده و ترسیده بودن ولی به روی خودشون نمی آوردن.

سال ها گذشت و من دیگه مخملباف رو از نزدیک ندیدم.

اوایل دهه هفتاد بود، خانه سینما تشکیل شده بود و قرار بود تا چند روز دیگه انتخابات انجمن کارگردان ها برگزار بشه. من و سیروس الوند توی استودیو فنی فارابی بودیم.  در این لحظه در باز شد و مخملباف اومد تو. حالا دیگه ریشش رو زده و شلوار جین پوشیده بود، اومد طرف من و سیروس و سلام و احوالپرسی کرد. بعد در مورد انجمن کارگردان ها و انتخابات پرسید و یه دفعه برگشت گفت: بچه ها مواظب باشین این حزب اللهی ها نرن توی شورای مرکز کانون آ!

سیروس نتونست جلوی خودش رو بگیره و قاه قاه شروع کرد به خندیدن. ما من بهت زده به مخملباف خیره شده بودم و بی اختیار یاد حرف های اون روزش افتادم و در دلم گفتم: واقعا که بشر قابل تغییره، فقط جهتش معلوم نیست!

منبع: نسیم انلاین

انتهای پیام/


تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۱:۲۴ ۲۱ مرداد ۱۳۹۵
چه مخملی بوده برا خودش