سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

۱۶۵سال عمر مفید دارم

دکتر جهانگیری را بیشتر به خاطر تبدیل روستای کندلوس به یک مرکز گردشگری می‌شناسند اما وقتی مقابل دکتر علی‌اصغر جهانگیری می‌نشینید، در واقع مقابل یک بمب ‌شور و انرژی نشسته‌اید.

 به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان اگر به‌عنوان يك مصاحبه‌كننده، جوان‌تر از مصاحبه‌شونده خودتان هم باشيد كه ديگر هيچ؛ واقعا شرمنده اين همه شور و سرزندگي و اميد به آينده خواهيد شد. با آنكه 69سال از خدا عمر گرفته، اما به گفته خودش، 3 شيفت كار مي‌كند و كلي ايده دارد كه بعد از اين بايد به سرانجام برساند.
 
به روايت خودش، 165سال عمر مفيد دارد. نگاهي به رزومه و سابقه و كارنامه اين كارآفرين برجسته كشورمان نشان مي‌دهد كه اين حرف، واقعا درست است. اين كارآفرين متولد 1325، در رشته‌هاي شيمي، پلاستيك (بورسيه سازمان ملل متحد)، پليمر و جامعه‌شناسي درس خوانده و دكتري‌اش هم جامعه‌شناسي است. از دانشگاه نورث‌فيلد لندن. مديرعاملي شركت توليددارو و هگزان شيمي و مسئوليت آزمايشگاه كپياني بايرون جكسون آمريكا در زمينه حفاري چاه نفت و تأسيس شركت‌هاي نوش‌درمان و مجتمع كشاورزي كندلوس و... جزو شاخص‌ترين موارد كارنامه كاري او هستند.
 
    شما ماشاء‌الله چه شور و شوق و انرژي‌اي داريد. چند سال‌تان است؟
 
دقيقش را بخواهيد، 69سال دارم.
 
    جسارت مي‌كنم، فكر مي‌كنيد تا چه سن و سالي در قيد حيات باشيد؟
 

شايد باورتان نشود اما من چيزي حدود 165سال عمر مفيد دارم. در همين سن و سال هم، 3 شيفت كار مي‌كنم.
 
    واقعا؟ چرا؟
 
كه از وقتم استفاده كنم. من معمولا خيلي كم مي‌خوابم.
 
    شما الان چند ساعت در روز مي‌خوابيد؟

 
بعضي وقت‌ها كه سرم شلوغ است، 4-3 روز يك‌بار مي‌خوابم. ركورد 10روز يك‌بار خوابيدن را هم تجربه كرده‌ام، منتها چون آريتمي قلبي گرفتم، اعضاي خانواده منعم كردند.
 
    يعني بدن‌تان كشش دارد بابت اين همه كم‌خوابي و تلاش؟
 

همه‌اش نتيجه تمرين است ديگر. من دم آسانسور كه مي‌ايستم تا بيايد، چرت مي‌زنم. تا منتظر مي‌مانم كه راننده بيايد و مرا ببرد، مي‌خوابم. به‌صورت ايستاده، خيلي مي‌خوابم تا جايي كه حتي 10روز هم شده كه لباسم را در نياورده‌ام. منتها خانواده ممنوع‌الفعاليتم كرده‌اند كه اين كارها را نكنم.
 
    چه چيزي شما را در اين سن و سال به چنين فعاليتي مي‌كشاند؟
 
با انگيزه و عشق كار مي‌كنم، در نتيجه به جايي رسيده‌ام كه 165سال عمر مفيد داشته‌ام.
 
    موتور محركه اين انگيزه و عشق چيست كه باعث مي‌شود اينچنين سرسختانه كار كنيد و كم نياوريد؟
 

اوايل انگيزه‌ام اين بود كه براي زادگاهم كاري كنم. براي مردم جايي كه فقرشان آزارم مي‌داد. كم‌كم اين انگيزه گسترده‌تر و به كل جامعه ايراني كشيده شد؛ اينكه براي ايران امروزم كاري كنم كه درگير بيكاري و فقر و عدم‌پيشرفت نباشد. نشستم و فكر كردم، ديدم مگر چند نفر امكان اين را دارند كه در بيشتر نقاط جهان تحصيل و كار كنند، كارخانه بزنند، صنعتكار باشند، فداكار بوده و فكر كشورشان باشند. گفتم حالا كه اين فرصت را دارم، عمرم را وقف كشورم بكنم؛ كشوري كه عاشق مردمانش هستم.
 
من كلي روستا را برق داده‌ام، خانه بهداشت و مركز بهزيستي و... راه انداخته‌ام، نه پول مي‌خواهم، نه پست. فقط فرصت مي‌خواهم كه پيامم را به هموطنانم برسانم. شما اصحاب رسانه هم يكي از كانال‌هاي رساندن پيام‌هاي من به مردم هستيد. باور كنيد مردم تشنه شنيدن اينجور چيزها هستند.
 
اين چيزها به من انگيزه كار كردن مي‌دهد. باور كنيد الان از فرانكفورت و مالزي و ديگر نقاط جهان با من تماس مي‌گيرند و مشاوره مي‌خواهند. من از هر شهر و بخشي در كشور، مي‌توانم يك نفر را نشانتان بدهم كه زيرنظر بنياد ما كارش را شروع كرده و موفق بوده. مردم به اين چيزها نياز دارند. من مي‌خواهم اين فريادم را از مجاري شما اصحاب رسانه به گوش همه برسانم كه راه‌حل، اين چيزهاست.
 
    حالا اين چيزي كه مي‌گوييد، اين‌قدري قدرت دارد كه شما را به پيش براند؟

 
كاشف‌السلطنه چاي به ايران آورد و كلي شغل و فضاي كاري ايجاد كرد. شغل‌هايي كه من ايجاد كرده‌ام، از 100 نوع رد شده‌اند. من بي‌قرارم. ممكن است همين فردا بميرم و نباشم. خواب چيست؟ وقتي نمانده، بايد از دقايقم نهايت استفاده را ببرم. من هرچقدر كارنامه‌ام را پربارتر كنم نسل بعدي از من به نيكي ياد خواهد كرد.
 
    الان بعد از اين مي‌خواهيد چكار كنيد؟
 
يك كتاب 200صفحه‌اي در دست تأليف دارم. مجموعه توريستي كندلوس را هم كه داريم مديريت مي‌كنيم. مي‌خواهم ماشين‌هاي خانگي را هم از چين وارد كنم و كسب و كارهاي خانگي را راه بيندازيم.
 
    كه چه بشود؟
 
من به شما ماشيني مي‌دهم كه مثلا ماست توليد كنيد، آن يكي پشمك در رنگ‌‌‌هاي مختلف توليد كند، بقيه چيزهاي ديگر توليد كنند. همه هم مي‌توانند اين ماشين‌ها را تهيه كنند. در نتيجه، شما هزينه‌هاي اضافه را حذف مي‌كنيد و قدرت رقابتي‌تان، حتي چيني‌ها را هم به زانو در خواهد آورد. كلي هم شغل ايجاد خواهد شد و بيكاري كم خواهد شد. همه اينها، با كمترين هزينه‌ها ايجاد خواهد شد.
 
    واقعا فكر مي‌كنيد درد بيكاري جوانان ما، اين ايده‌هاست؟
 
چرا كه نه؟ پتانسيل عظيمي در مشاغل خانگي نهفته است كه بايد آزادش كنيم؛ آن هم با كمترين پول و هزينه. يك اتاق مي‌خواهد و همت بالا و ايده.
 
    بچه هم داريد؟
 

بله، يك پسر.
 
    شبيه شماست؟
 
از آمريكا دكتري گرفته و مثل من، عاشق نيست. آدم نرمالي است، مثل بقيه.
 
    الان امروز كه اينجا هستيد، تا چه ساعتي كار كرديد؟
 

تا ساعت 5. بعد مي‌روم خانه و به فرم‌هايي كه به باشگاه اشتغال ما ارسال شده، جواب مي‌دهم.
 
    در همسايگي‌ گنج‌ها
 
بيكاري و اشتغال‌زايي و كارآفريني كشور، از نگاه يك كارآفرين جهانديده

 
گفت‌وگوي ما با دكتر علي‌اصغر جهانگير را خوانديد. بيشتر درباره حال و هواي زندگي خود اين كارآفرين بود. اما واقعا راه‌حل ايجاد يك كار و كسب چيست؟ چه بايد كرد؟ دكتر جهانگيري البته بنيادي راه انداخته و عملا در حال مشاوره دادن به متقاضيان است. در اين گزارش، آرا و نگاه او را براي رفع بيكاري و فقر و ايجاد اشتغال و... مطالعه خواهيم كردم. اين تجربه‌ها، حاصل چند دهه زندگي پربار است. چنين تجربه‌هايي، آسان به‌دست نيامده‌اند كه از كنارشان بشود آسان گذشت. چنين تجربه‌هايي را تنها سالمندان و جهانديدگان در اختيار دارند. اين شما و اين هم، تجربه‌هاي ناب يك جهانديده در اين حوزه.
 
    وقتي به ايران برگشتم

 
در آمريكا، مسئول آزمايشگاه يك شركت خيلي معتبر بودم. درآمد و اعتبار خوبي داشتم اما نمي‌توانستم به كشورم فكر نكنم. دلم اينجا بود. شركتي كه توي آن كار مي‌كردم، اگر يك آگهي مي‌داد، ده‌ها نفر مثل من را مي‌توانست از كشورهاي مختلف جهان پيدا كند ولي اگر هموطن من، به كمك يكي مثل من نياز داشت، چه؟ آيا كسي را پيدا مي‌كرد؟ اين بود كه تصميم گرفتم براي هميشه به ايران برگردم. در همين ميدان رسالت، يك فضايي اجاره كردم و شركت هگزان را راه انداختم. همه كاري مي‌كردم؛ جاروكشي و چايي‌ريختن و بار زدن وانت و... . با شلوار جين پاره كار مي‌كردم ولي كارم را با كيفيت فوق‌العاده تحويل مشتري مي‌دادم. يك سال نشده، كلي معروف و پولدار شدم.
 
    متفاوت ببين
 

براي متفاوت ديدن و عادت را كنار گذاشتن و در كل براي تربيت كارآفرينان، بايد كارهايي انجام بدهيم. اول اينكه بايد انسان‌ها را دوست داشته باشيم. كسي كه نگاه مثبتي به انسان‌ها نداشته باشد، برايش رنج كشيدن ديگران اهميتي نخواهد داشت كه حالا بخواهد براي رفع آن، كاري هم بكنم. اينكه من شرايط ايده‌آل آمريكا را رها كرده و به ايران آمدم، باعث و باني‌اش همين نگاه مثبت به مردم‌ام بود. دوم اينكه بايد شجاعت ريسك‌پذيري را داشته باشيم. روزي كه من به كندلوس بازگشتم، همه مي‌گفتند تو ديوانه‌اي، آمده‌اي بالاي كوه‌هاي البرز داري اين همه كار مي‌كني كه پولي هم در آنها نيست.
 
بايد شجاعت داشت. سوم اينكه بايد ببينيم چه نيازهايي از بشر است كه بي‌پاسخ مانده. مثلا من مي‌روم بانك ملي تا كار بانكي‌‌ام را انجام بدهم. 70نفر هم جلوي من هستند. يعني بايد 2 ساعت منتظر بنشينم و از كار و زندگي‌ام بزنم؟ پس اين نياز، پاسخ داده نشده است. چه اشكالي دارد علاوه بر شماره دادن، موبايل آدم‌ها را هم بگيرند و 5 نوبت به آنها مانده، يك پيامك برايشان بفرستند كه بروند و به كارهايشان برسند.
 
    سرمايه شما، فكر شماست
 
امروز، سرمايه شما ديگر اسكناس نيست، فكر و انديشه شماست. دانشگاه‌هاي ما در اين زمينه اشتباه كرده‌اند. دانشجويان خود را با مديران سطح‌هاي مختلف آشنا نكرده‌اند. ما در آمريكا، با بزرگ‌ترين مديران آن كشور سمينار مي‌گذاشتيم تا با آنها آشنا شويم.
 
براي آشنايي با مديران چه كرديم؟ كتاب‌هاي خارجي را ترجمه كرديم؛ «سنگفرش هر خيابان از طلاست». ولي آيا سنگفرش خيابان مولوي هم از طلاست؟ نسخه كره‌اي، براي بيمار ايراني پاسخگو است؟ در كره هم رانت و بهره بانك و تورم و... مثل ماست؟ اينجور كتاب‌ها را جوانان ما خواندند، نه‌تنها بهتر نشدند كه دچار افسردگي و يأس هم شدند. مدام كپي‌كاري كرديم. تازه، نفت و گاز هم داشته و داريم. 7 كشور شمال اروپا، برابر مازندران ما هستند ولي چرا درآمد سرانه‌شان اينقدر بالاتر از ماست؟
 
    راه‌حل؛ بانك ايده‌ها

 
اگر مسئولان صداي مرا مي‌شنوند، توصيه مي‌كنم از تجربيات موفق كشورهاي بدون نفت و گاز استفاده كنند. من ميليون‌ها طرح موفق كشورهاي ديگر را در بانكي جمع‌آوري كرده‌ام كه از نظر سازمان ملل، طرح برتر هم شناخته شده است. خواهش مي‌كنم بيايند و اين كار را ملي كنند. بيايند براي نخستين‌بار در جهان، بانكي تأسيس كنند كه موجودي آن، ايده‌هاي موفق تجاري كشورهاي ديگر باشد. كه بچه‌ها مراجعه كنند و الهام بگيرند و كسب و كار شروع كنند. جاي چنين كارهايي در كشور ما خالي است. اين همه پول و وام داده‌ايم، كدام‌شان موفق بوده‌اند؟ چون چيزي به آنها ياد نداده‌ايم؛ نه توليد، نه بازاريابي، نه فروش... .
 
    راه‌هايي براي خلق كردن
 
راه‌ها براي خلق كردن و ابداع بسيار است. شما مي‌توانيد هر كالايي را صاحب شخصيتي درنظر بگيريد. خب، حالا چه شخصيتي مي‌توانيد به اين كالا بدهيد؟ رنگش را مي‌توانيد عوض كنيد؟ بو و شكل و اندازه و حجمش را مي‌توانيد تغيير بدهيد؟ چه شخصيت تازه‌‌اي مي‌توانيد به آن ببخشيد.اين مي‌شود يك راهش. راه ديگرش، متفاوت ديدن است. كارآفرين بايد ياد بگيرد كه عادت را كنار بگذارد و نوعي ديگر ببيند.
 
    امان از اين همه مدرك دانشگاهي

 
ببينيد چقدر مدرك دانشگاهي داريم. الان 4ميليون و 700هزار فارغ‌التحصيل داريم كه نتوانسته‌ايم به اندازه كافي برايشان شغل درست كنيم. اين، سرمايه ملي ماست كه مي‌رود پاي تربيت اين تحصيل‌كرده‌ها. مگر ما چقدر دكتر و مهندس نياز داريم؟ اصلا هيچ سازماني نداشته‌ايم كه مطالعه كند و ببيند چقدر متخصص نياز داريم كه دست‌كم 2 برابر چيزي كه لازم داريم، تربيت كنيم؛ نه 10برابر. اين، فاجعه‌اي است كه خودمان به‌دست خودمان ايجادش كرده‌ايم. راه‌حل اين مشكل هم بيداري ماست.
 
مردم ما بايد خلاقيت و متفاوت ديدن را بياموزند. بياموزند كه ديگران، با پيش پاافتاده‌ترين روش‌ها، چه درآمدهايي مي‌سازند؛ بدون نياز به دولت و سرمايه و تحصيلات آكادميك.
 
    چرا كارمند نشدم؟

 
من مي‌خواستم آدم بزرگي شوم، به‌خاطر همين هيچ وقت كارمند نشدم. وقتي شما كارمند رسمي شويد، يعني انديشه‌تان را فروخته‌ايد. دستورالعمل مي‌آيد و شما بايد اجرايش كنيد؛ انديشه شما ديگر جايي ندارد. در كار اداري نمي‌توانيد دست به ريسك بزنيد اما وقتي كه من آزادم، مي‌توانم دست به ريسك بزنم. من اگر كارمند بودم نمي‌توانستم با قاطر 40كيلومتر راه تا زادگاهم بروم اما من اين كار را كردم.
 
    روستاي ما، كندلوس

 
متولد روستايي بودم كه اصلا به‌حساب نمي‌آمد. در كوهستان‌هاي كجور، 7-6 تا روستا بود كه يكي از آنها كندلوس بود. آب و برق و جاده و هيچي نداشت. بازگشتم به آنجا. ديدم فقط طبيعت دارد. من كارآفرين بودم؛ بايد از اين طبيعت چيزي مي‌ساختم. اولش مي‌خواستم مدرسه بزنم. ديدم كسي نمي‌آيد. فقير بودند و مدرسه نمي‌آمدند. وقتي خواستم پولي هم بدهم كه مدرسه بيايند، ديدم سوء‌تفاهم ايجاد مي‌شود.
 
تصميم گرفتم از همين طبيعت، كار ايجاد كنم. به بچه‌ها گفتم برويد گياه برايم بياوريد و پول بگيريد. بعد پول دادن به آنها را مشروط كردم به اينكه مدرسه بيايند. بعد گفتم اين گياه‌ها را بدهيد پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و خواهرهايتان پاك كنند و پول بگيرند. ديدم مي‌توانم روي گياهان دارويي و محصولات گياهي تمركز كنم.

منبع: همشهری انلاین
 انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.