سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

دختری که قصه زندگی اش با تنهایی آغاز می شود

با یک شاخه طرد پیچ امین الدوله زرد و سپید در دست، سوار اتوبوس می شوم. نشسته ام کنار دختری که پشت کرده به من و سرش را چسبانده است به شیشه اتوبوس. نگاهم از روی مانتو و کتانی های رنگ و رورفته اش سر می خورد و می رسد به ساک پاره بزرگ و رنگ و رو رفته ای که بین من و خودش گذاشته است. شاخه پیچ را بو می کنم و خوابی سبک می نشیند روی پلک هایم که ناگهان صدای هق هقش، چرتم را پاره می کند. می پرسم« خوبی ؟»

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، به نقل از خبرگزاری جام جم آنلاین ، جیران  دختری گه پشت دستش را ناشیانه می کشد به چشم هایش تا اشکش را بگیرد. ترسی از سیاه شدن دور چشم هایش ندارد، هیچ آرایشی نکرده است. باد چند طره از موهای زیتونی اش را به هم ریخته. رنگش پریده. لب پایینش چاک خورده و خون روی آن دلمه بسته است. می پرسم « اتفاقی افتاده؟» نفسی عمیق می کشد و از همین جا قصه تنهایی اش شروع می شود:
 
جیران، 24 ساله است؛ سه ماه پیش، از پایان نامه فوق لیسانسش دفاع کرده، اهل یکی از شهرستان های محروم است و خجالتی و محجوب، آنقدر که هنوز وقت حرف زدن سرخ می شود. سال های دانشگاه را در خوابگاه دانشجویی گذرانده. پدر و مادرش را از دست داده، تنهاست.
 
از سال اول دانشگاه، شغلی در شرکتی پیدا کرده و حالا که درسش تمام شده، آنقدر از بیکاری و بی پولی می ترسد که می خواهد به هر قیمتی شده است شغلش را در تهران نگه دارد. جیران، پس اندازی ندارد که خانه ای اجاره کند و به همین خاطر، ساکن پانسیون شده است.
 
« خیلی چیزها آنجا دیده ام که نباید تجربه می کردم شان.» جیران دیشب از دختری در پانسیون فحش شنیده است و کتک خورده. زخم روی لب و کبودی دست و صورتش هم کار همان دختر 18 ساله است که کسی نمی داند شغلش چیست. جیران به دختر اعتراض کرده است که چرا ناخن هایش را روی زمین می ریزد.
 
دختر، جیران را نیمه شب از پانسیون بیرون کرده و او تا صبح در خیابان ها راه رفته است و خوش شانس بوده که سالم مانده. می گوید « دیگر نمی توانم برگردم پانسیون. به نظرتان امشب را چه کنم ؟»
 
پاسخی ندارم. بارها درباره خانه های امن زنان نوشته ام اما حالا که به جیران رسیده ام می فهمم همه آنچه نوشته ام اخباری دور و دیر بوده است درباره خانه هایی که معلوم نیست کجا هستند و زنی بی سرپناه در نیمه شب، چگونه باید پیدایشان کند. جیران، چند لحظه به ساقه پیچ امین الدوله که توی دستم پلاسیده خیره می ماند و بعد بلند می شود. می گویم « کجا؟!» بدون پاسخ، پیاده می شود و من، به آسمان نگاه می کنم که گرگ و میش شده است و دلم آشوب می شود از فکر این که جیران امشب زیر کدام سقف می خوابد؟!
برچسب ها: چشمش ، سقف ، خوابگاه
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.